ببخشید ..!؟ یک لحظه ؛ این جنازه ها را کجا بگذارم ؟؟. . .اینجا جا برای دفن دارید؟
من اینهمه آرزو ی مرده را چه کنم؟ کجا دفن کنم که دیگر هوایشان به سرم نزند؟
کجا ببرمشان که اصلا یادم نیاید روزی وجود داشتند؟
من با آرزوهایی که در حد یک رویا ماندند چه میتوانم بکنم جز تحمل رنجشان که به شکل یه بغض ناخوانده به قفس دل نازک گلویم چنگ میزند. . . ؟
من برای این کوچک های از دست رفته ام چه مرثیه بخوانم که تسکینم دهد؟ به قلبم چه جواب بدهم برای به باد رفتنشان؟چه را بهانه کنم ؟؟؟تقدیر را؟ تقسیم نا برابر خوشبختی را؟ تقصیر که بیندازم این همه نیست شدن را؟؟
من اینهمه خاطره ی مرده را چه کنم؟کجا دفن کنم که چشمانم را هر کجا و هر لحظه میزبان باران های این حوالی نکنند؟
کجا ببرمشان که زجر آور نشوند ؟چه کنم که درد آور نشوند؟ برگشتنی که نیستند لاقل چه کنم که آسمان ابری دلم را ابری تر از این نکنند؟
من این حجم از مَردُمِ یخ زده را به کدام خاکِ سرد بسپارم تا کم تر به جرم "من بودن " محاکمه ام کنند؟ من برای این آدم ها تا کجا سکوت کنم تا قلبم را اصابتگاه بی رحمی هایشان نکنند ؟چه بگویم تا مثل خودشان دلی را نرجانم؟
من آن "منِ کودکی ام" را کجا دفن کنم ؟ ... کاش میشد یک جای خالی کنارش داشته باشید برای بزرگ ترش! اینجا که ممکن نشد شاید آن طرف توانستند حرف هایشان را به هم بگویند ...مثلا منِ کودکی ام با آن زبان شیرین کودکی اش بابت تمام پرسش های بی اساسش که مدام میپرسید" مامان پس کِی بزرگ میشم؟" عذر خواهی کند ...یا مثلا منِ بزرگ بابت تمام آرزو هایی که قرار بود برای بچگی اش برآورده کند ولی از پسشان بر نیامد معذرت بخواهد ،بابت همه ی آرزو های بر باد رفته ...!
من این قلبِ بیمار را کجا بگذارم که آرام بمیرد؟ در سردخانه کدام شهر غریب بگذارم که بوی آرزوهای مرده ام به مشامِ کسانی که چشم انتظار مردنشان هستند نرسد؟ دوایش که را که با نبودن ها و نیست کردن هایتان تحریم کردید! لاقل جایی برای دفنش بدهید.بگذارید بوی تعفن تمام بغض هایی که ابر شدند در دلم به آسمان نرسد . . . احتمال میدهم آن بالا خدا از فهمیدن این همه درد بغض کند .
من با این آدم هایی که دوستم ندارند چه کنم ؟همان هایی که برایم همیشه زنده اند و هرگز از شهر قلبم بیرون نمی روند ؟من با این ها که هیچ وقت برایم نمیمیرند چه کنم ؟این ها را که نمیشود دفن کرد ...بهتر ؛ شما که برای این همه جنازه جا نمیتوانستید پیدا کنید آن هم با این وضع صعودی مرگ و میرِ کشورِ دلهایمان!
من با این آدم هایی که یکی یکی از بینمان می روند چه کنم؟با این دردی که یواش یواش دارد ما را بی هم می کند...با این حجم دردی که نمی شود فریادش زد چه کنم؟من با این مرگ خاموش چه کنم؟شاید روزی اگر توانستم بدترین مرگ تاریخ ثبتش میکنم:مرگِ بدون هوا و اکسیژن ...حتی کمی برای فریاد زدن دمِ رفتَن!
خدای من ! تو بگو بدانم :من با این همه مرده چه کنم؟من به که بسپارم این آرزوها را؟من با این خاطره ها ،آدم ها،قلب ها،احساسات ،با این حسرت کودکی چه کنم؟ من با این کلکسیون از دست رفته ها چه کنم؟من جواب آن همه قول و قرار کودکی ام به خودم را چه بدهم؟ من با این همه نبودن و رفتن چه کنم ؟
تو بگو تنها کسِ شب های بی کسی ام ...اصلا از من کاری ساخته است ؟