میتوانید این اپیزود را در کستباکس، ساندکلاود، اسپاتیفای، آیتونز، گوگل پادکست و تلگرام گوش کنید!
اوایل تابستان | رستوران یک هتل در پاریس | ساعت ۱
ژولین ژستر (Julien Gester) و نن گلدین (Nan Goldin)، عکاس معروف آمریکایی، زاویه دولان ۲۵ ساله که نامزد دریافت جایزهی منتخب داوران جشنواره کن، برای فیلم مامیه، رو ملاقات میکنند. پشت میز مینشینند و منتطر سفارش غذا میشوند. اما انگار زاویه راحت نیست. یه جورایی انگار میخواد از غذا سفارش دادن طفره بره. یکم این دست و اون دست میکنه و آخرش دو تا سوشی سفارش میده. غذایی که تا یه گاز بهش میزنه، پشیمونی از چشماش میباره. به دور و بر نگاه میکنه: «اه دارم خفه میشم ... اینجا چقدر دم داره ... احساس میکنم چاق شدم. اصلاً سیرم!»
خیابان Montorgueil | در جستجوی قهوه | ساعت ۳:۳۰
دولان خیلی رکه! بعضی موقعها با شخصیت از خود مطمئنش، دست خبرنگارها رو توی پوست گردو گذاشته. این جسارتش توی فیلمهاشم دیده میشه. سر میز تعریف کرد که چقدر سر فیلم لاورنس که وارد مسابقه اصلی کن نشده و جایزهای هم که برده با گدار شریک شده، عصبانیه! آدم بلند پروازیه. حرفشو قطع میکنه و روشو به صندوق میکنه: «یک دونه ماکیاتو. فقط مطمئن باشید بدون کافئین باشه وگرنه قلبم میترکه.» دولان به چیزهای عجیب و غریب تمایل داره. میشه گفت یه جورایی طغیانگره. روشو به نن و ژولین میکنه و بدون اینکه بخواد چیزی رو از کسی قایم بکنه بلند میگه: «باید بدونید چقدر قهوه های فرانسه بدن!» ایدههاشو با تصویرهای خلاقانه نشون میده. منتظر قهوهها هستن که دولان بدون هیچ پیشزمینهای میگه: «وقتی بالایی، مخت شبیه یه کابینتیه که همهی کشوهاش بازه» زاویه دولان تو سال ۲۰۰۹ با فیلم من مادرم را کشتم وارد صحنهی سینما شد. این فیلم را هم خودش نوشته، هم کارگردانی و هم بازی کرده. میشه گفت برای خودش یه استودیوی متحرک تولیده!
پارک | ساعت ۴
وسط مصاحبه با ژولین، زاویه یهو رو به نن کرد و گفت: «میشه ازم عکس بگیری؟» و واقعاْ چطور آخه میشد گفت نه؟ «همیشه دوست داشتم نن ازم عکاسی کنه. همه از من میپرسن تحت تاثیر کدوم فیلمسازم در صورتی که من ایدهی فیلمام رو از عکس میگیرم. یه لحظه صبر کن!» یه کتاب بزرگ پر از عکس از کیفش در میاره و بازش میکنه. «نگاه، این برای فیلم مامیه» ورق میزنه «این عکس از نن، اینم همینطور، دوباره نن... وقتی داشتیم فیلمبرداری میکردیم نزدیک ۳۰ بار رفتم فیلمبردارم رو دیدم که بهش این عکسها رو نشون بدم و بگم دقیقاً چی میخوام.» بهنظر میاد که زاویه دولان هیچوقت در مورد اینکه چی میخواد تردیدی نداشته.
کوچه و پسکوچههای باریک پاریس | ساعت ۶
زاویه کیف پارچهایشو به دوشش انداخته و جلوتر از همه راه میره. توی این گروه سه نفره، اونه که از همه بهتر این اطراف رو میشناسه. نن و ژولین با هم گپ میزنن. بحث به رابطهها، دوست داشتنا و درگیریاش کشیده میشه. زاویه هر از چند گاهی بر میگرده و اونها رو نگاه میکنه. ژولین که دستاش تو جیبشه زاویه رو صدا میکنه: «نظرت در مورد عشق دست نیافتنی چیه؟ آخه ریشهی همهی فیلمات همینه.» «آره، شبها شبیه یه زمین بارور برای عاشقیه، تو اینطوری فکر نمیکنی؟ عشق غیر ممکن هر زمانی می تونه رخ بده. بیشتر از هر چیزی، شب با خودش تنهایی میاره که وحشتآوره، تنهایی ابدی که سعی میکنیم تو زندگیهامون ازش دوری کنیم همونطوری که موپاسان نویسنده گفته: ساعت قبل از شب و ترجیح میدم، ساعت گرگ و میش، ساعتی که آبیه، جادوییه، وقتی که همه چیز میمره و تبدیل میشه به یه چیز دیگه ... زمانی که حس میکنی هر چیزی ممکنه اتفاق بیفته. یه حسی داره ... ملانکولی و نوستالژیک میدونستی ترنس مالیک همهی فیلمهاشو توی اون ساعت میگیره؟ گرون در میاد و البته بعضی موقعها هم خسته کننده.»
در تاکسی | ساعت ۷:۳۰
زاویه برای ژولین تعریف میکنه که مدل کار کردن و ساختن فیلمهاش به سناریوهاش خیلی مربوطه. اینکه چطوری نوشتتش. «میدونی چی رو مخمه؟ به نظرم این بیاحترامیه که یه بودجهی بزرگ داشته باشی و بد سرمایهگذاری کنی. کاری که بیشتر فیلمهای هالییودی انجام میدن. فیلم به غیر از اینکه باید سرگرمکننده باشه باید خوش ساخت همباشه. تماشاگرا لایق نگاه کردن به یک فیلم زیبا هستند.» از گوشیش موسیقی پخش میکنه و صداش رو میبره بالا. نن و ژولین میزنن زیر خنده!
ژولین یکم صداشو بالا میببره که صداش به گوش زاویه برسه. «موسیقی توی فیلمهای تو خیلی تاثیر داره. دارم فکر میکنم که توی زندگی واقعیتم تاثیر گذار بوده؟» دولان همن طوری که یا آهنگ ریتم گرفته میگه: «من شبها برای رقصیدن به موسیقی گوش میدم که همهی فکرامو بشوره ببره. اما بیشتر توی روز به خصوص توی تاکسی به موسیقی گوش میدم.»
اتاق هتل تمام شیشه ای | طبقهی ۳۶ | ساعت ۹:۲۰ شب
زاویه دم پنجره ایستاده و سرش توی گوشیشه. ژولین ازش میپرسه: «شب برای تو چه معنیای داره؟» بر میگرده و با چشمایی که برق میزنه نگاهش میکنه. پوزخندی میزنه و میگه «شب؟ شب مثل روز می مونه» بلند میخنده! «شیبه همهی آدم های دیگه، وقتی ۷ صبح بعد از یه شب طولانی میرسم خونه، به خودم میقبولونم که ایندفعه دیگه بدنم نمیکشه. تاوانش رو ۲۴ ساعت بعد که انگار یه چوب بیسبال میخوره تو مغزم پس میدم. راستش صبحا بهتر کار میکنم، میدونم ... تو حالت خورد نه؟ ولی باید بگم اونقدر که شبا دوست دارم تو تختم برم دوست ندارم پارتی کنم. فقط منو بالشتم!» «مونیا چاکری توی یکی از مصاحبههاش گفت که زاویه میتونه دوبله بکنه، یه قرار ملاقات کاری بزاره، یک فیلم ببینه، بره جایزشو بگیره، به یه دوست دل داری بده، کل شبم بیرون باشه و ساعت ۷ صبح بره تو تختش و یک ساعت بعد از خواب بیدار شه، یه فیلمنامه بنویسه و برای فاند گرفتن فیلم بعدیش اپلای کنه! همه و همه توی ۲۴ساعت! یا داره از خودش در میاره یا داره اغراق میکنه دیگه؟» «نه واقعاً! این بیشتر شبیه یه سهشنبهی معمولی میمونه (می خندد). ولی دیگه واقعاً هر روز هم اینجوری نیست.»
خیابان | ساعت ۱۰:۳۰ شب
حالا دو تا از دوستای زاویه هم بهشون اضافه شدن. توی راه به سمت یکی از بارهای شهر ۵نفری قدم می زنن و سیگار میکشن. زاویه و دوستاش با هم گپ میزنن و از این چند شبی که بیرون رفتن تعریف میکنن. ژولین می پرسه: زیاد بیرون میری؟ زاویه یه کم میره تو فکر: «الانا بیشتر موقعی میرم بیرون که عاشق باشم، یکی رو بخوام دنبال کنم که توی روز دیدم و شب قراره جای دیگهای باشه. ولی در کل،نه! زیاد بیرون نمیرم. نمیخوام حوصله سَربر بهنظر برسم اما اینا دیگه از من گذشته. وقتی ۱۶یا ۱۷سالم بود، آیدیِ فیک داشتم که تو بار راهم بدن. از پنج شنبه تا شنبه، هر شب تا نزدیکای صبح بیرون میموندم. تا ۲۰سالگی همین طوری زندگی کردم. تا میتونستم پارتی کردم و تا میتونستم هر مواد مخدری رو امتحان کردم. الان دیگه ازم گذشته. الانا دیگه فقط با آدمایی که دوسشون دارم پارتی میکنم.» سرش رو دوباره توی گوشیش میکنه. آدرس رو از دوستاش میپرسه و تند تند تایپش میکنه.
بار | ساعت ۱۱:۱۵
بار تاریکه و فقط یه نورهای زرد و قرمزی هست که فضاشو روشن میکنه. صدای موزیک زیاده و میشه گفت نسبتاً بار شلوغیه. عدهای در حال رقصیدنن، عدهای دیگه در حال گپ زدن. ژولین، نن، زاویه و دوستاش دور میز چوبی روی مبلای مخمل یشمی نشستن.
نگاه زاویه به در ورودیه. انگار منتظر کسیه. یه دفعه دستش رو تو هوا تکون میده و به کسی اشاره میکنه. جسیکا چستین، بازیگر دوست داشتنی آمریکایی، به اونها ملحق می شه. زاویه، ژولین و نن رو به جسیکا معرفی میکنه. آدم اجتماعی و سرزندهایه. جسیکا خودش رو روی مبل یشمی، کنار زاویه میندازه. ژاکتشو در میاره و با دستش خودشو باد میزنه. آروم به بازوی زاویه میزنه و میگه: «براشون گفتی چطوری با هم آشنا شدیم؟» و بدون اینکه برای جواب زاویه صبر کنه، داستان رو تعریف میکنه: «من یه توییت کردم از اینکه چقدر با فیلم مامی حال کردم. بعد دیدم زاویه برام یه مسیج بامزه فرستاد... اوه بزارید اول از همه بگم که زاویه به من یه قولی داده ...» زاویه میخنده و جسیکا میزاره که خود دولان قولی که بهش داده رو تعریف کنه:«قراره اگه امسال رفتم فرش قرمز جسیکا رو با خودم ببرم!» جسیکا یکی از ابروهاشو بالا میاندازه و نگاه شیطنتآمیزی تحویل همه میده. یه قلپ از نوشیدنیش میخوره و میگه: «از دعوتت ممنونم. حتما میام ولی قبلش باید شام ببریم بیرون … (همه می خندن) ویدئویی که برام فرستادی رو یادت میاد؟» صدای موسیقی بلنده و فاصلهی نن و ژولین هم زیاد. دولان یه چیزی میگه اما ژولین هیچی نمیشنوه. نزدیکتر میشه تا صدا رو بهتر بشنوه: « ... اولش برات آهنگ take you جاستین بیبر رو فرستادم بعد سریع از خجالت پاکش کردم. یهو حس وطنپرستی بهم دست داد که برات از خوبای کانادا آهنگ فرستادم. بعد تصمیم گرفتم همون سلندیون رو بفرستم ...» (همه میخندن) جسیکا در جوابش چیزی میگه که دوباره ژولین متوجه نمیشه ولی چون همه میخندن، اون هم میخنده. سعی میکنه روی صندلی خودشو جلوتر بکشه. تقریباً باید فریاد بکشه که صداش شنیده بشه. دولان متوجه میشه که ژولین داره سعی میکنه چیزی بگه. گوشش رو نزدیک میاره و بالاخره سوال رو میشنوه: «مادر و پدرت هم هنرمند بودن؟» همه منتظر جواب زاویهان که یهو با دست اشاره میکنه و میگه: «اینجا صدا به صدا نمیرسه. میشه یهکم بریم بیرون؟».
بیرون بار | ساعت ۱۲:۵
همه دنبال هم از بار بیرون میان. یکی پاکت سیگارشو در میاره و دست به دست میچرخونه. همه یه نخ بر میدارن و شروع به سیگار کشیدن میکنن. زاویه به ژولین نگاه میکنه و جواب سوالش رو میده «پدرم تقریباً همه کاری میکرد. ساز میزد، آهنگسازی میکرد، بازیگر بود. نقاشی می کرد. البته هنوزم میکنه. تا اونجایی که میتونست توی همهی رشتههای هنری یه ناخونکی زده بود! ولی خوب حتی موقعی هم که آهنگسازی میکرد، روی موسیقی پاپ مثل آهنگای جاستین بیبر کار میکرد. البته با یه بودجهی خیلی کمتر. همه میزنن زیر خنده.
[صدا چلیک دوربین] همه برمیگردن و نن رو نگاه میکنن. نن دوربینش و پایین میاره. بر می گرده و به همه نگاه میکنه و میگه: «واقعا نور روی صورتت عالیه، نمیشد عکس نگرفت!» خوشحالی از چشمای زاویه معلوم میشه. نن میپرسه: «چی شد که بازیگری رو شروع کردی؟» زاویه یه پکی به سیگارش میزنه، صداشو صاف میکنه و میگه: «عمهام مدیر تولید بود. یک روز شنید که برای یه برنامهای دنبال یه سری بچهان که این ور و اون ور بدوان. من تست دادم و نقش رو گرفتم و تا می نوتستم بالا و پایین پریدم. خلاصه سنگ تموم گذاشتم! تجربهاش خیلی دوست داشتنی بود. برای همین بود که .... البته یه قسمتیش هم بهخاطر این بود که مامانم عاشق برنامههای تلویزیون بود. یه دفعه میدیدی که ۲۰ تا سریال رو همزمان دنبال میکرد. همه رو هم روی وی اچ اس ضبط میکرد...» یه لحظه حرفش رو قطع میکنه و چشماشو با یه حال مسخره میچرخونه: «ببخشید دوباره حرف زدن از مامانم منو از موضوع پرت کرد ... چی داشتم میگفتم؟ آهان... بازیگری... اینطوری شد که برای تبلیغها و برنامهها تست دادم. از ۶ تا ۱۰سالگی برای تبلیغ یه داروخونه بازی میکردم. توی خیابون پیرزنها که میدیدنم نگه میداشتن و لپمو میکشیدن. اینطوری شد که شروع شد.»
جسیکا که تنها کسیه که تو این جمع سیگار نمیکشه، ژاکتشو دو دستی دور خودش نگه داشته و آروم با ریتم آهنگ تکون میخوره. با خنده میگه: «که حرف زدن از مامانت از موضوع پرتت میکنه؟» دولان در جواب فقط می خنده. جسیکا که انگار فکری به ذهنش رسیده باشه یهو ساکت میشه، روشو به زاویه میکنه و میپرسه: «ببینم توی فیلمهاتم تلویزیون یه وسیلهایه که مانع نزدیک شدن والد و فرزند میشه. فیلمات زندگینامهی خودته؟» زاویه شوک میشه: «کدوم فیلم رو می گی؟» جسیکا جواب میده: «مثلاً لاورنس یا من مادرمو کشتم» زاویه دهنش باز میمونه: «تو مگه من مادرمو کشتمو دیدی؟» جسیکا بلند میگه:«معلومه!» زاویه لبخند گشاد رضایتمندی تحویلش میده و میگه: «چه افتخار بزرگی که جسیکا چستین فیلمامو دیده باشه! آره درست میگی. من مادرمو کشتم ۲۵۰ درصد زندگی خودمه (می خنده) دروغ گفتم! ۲۴۰ درصد زندگی خودمه. اما در مورد لاورنس، من تجربهی تغییر جنسیت ندارم یا علاقه به جنس مخالف ندارم. اما خبب قسمتی از اون شخصیت اصلی خودِ منم. مثل خشمش نسبت به جامعه، تنهاییش. خیلی از مامانم هم الهام گرفتم. من یه تماشاگرم و چون بازیگر هم بودم همیشه یه جورایی در حال ضبط کردنم. از آدما خوشم میاد. مدلی که راه میرن، مدلی که حرف میزنن، گریه میکنن. عاشق اینم که بشینم و نگاشون کنم.»
سیگارا تموم میشه، جسیکا سردش شده و زودتر می خواد بره تو. نن هم دوست داره بره یه نوشیدنی دیگه بگیره. واسه همین دوتایی با هم میرن تو. دوستای زاویه هم یه کم دیگه وای میستن، بعد میرن تو که برقصن. زاویه یه سیگار دیگه روشن میکنه. پاکت رو جلوی ژولین میگیره. ژولین یه نخ بر میداره. زاویه با فندک قرمزش اول سیگار ژولین و بعد برای خودش رو روشن میکنه. برای چند لحظه سکوت حاکم میشه و بدون اینکه حرفی بزنن سیگار میکشن. تا اینکه ژولین سکوت رو میشکنه و میپرسه: «نویسندگی و کارگردانی رو چه جوری شروع کردی؟» «من همیشه مینوشتم. از ۹ سالگی شروع کردم. خودمون کامپیوتر نداشتیم اما خاله مَگدا یه دونه داشت. هر موقع میرفتیم خونشون، میرفتم زیر زمین و شروع میکردم به داستان نوشتن. بعدش داستانام رو روی ... فاک! اسمشو یادم رفت ... از اینا که دیگه الان نیست. چیه اسمشون؟» ژولین میگه: «فلاپی؟» زاویه یه بشکنی میزنه و میگه: «آره خودشه! مرسی!» ژولین میخنده و میگه: «آدم بعضی موقعها اینطوری میشه مخصوصاً وقتی که به یه زبان دیگه صحبت میکنه!» زاویه سرش رو به نشونهی تایید تکون میده: «آره توی فرانسوی هرچیزی که میخوامو همون جوری که میخوام میگم اما انگلیسی انگار ... محدودم میکنه ... احساس میکنم اصطلاحای درست رو نمیدونم ... خلاصه اینکه هر دفعه میرفتم خونهی خالهام فلاپی دیسکا رو ور میداشتم و روی داستانم کار میکردم. همهی داستانامم در مورد یه سری فرشته بودن که میان زمین و آدما رو نجات میدن. یکی از داستانم اسمش بالهای صورتی بود. خیلی خیلی گِی بود.» «چند سالت بود نوشتیش؟ از اون موقع میدونستی که همجنسگرا هستی؟» «فکر کنم همیشه هم میدونستم هم نمیدونستم. وقتی کوچیکتر بودم یه دوستدختر داشتم. خُل بودم ... یه بار مامانم بردم سینما که تایتانیک رو ببینیم و من بعد از اون روانیه این فیلم شدم. وقتی اون طراحی صحنه، لباسا... رو دیدم انگار یاد گرفتم که بلند پرواز باشم. موقعی که بقیه بچهها می رفتن هاکی بازی میکردن، من میشستم لباسهایی که توی تایتانیک دیده بودم و طراحی میکردم. یا سعی میکردم یه ست به اون بزرگی رو تصور کنم و نقاشیشو بکشم. یه بار هم برای دیکاپریو نامه نوشتم اما هیچوقت جواب نداد. میدونی، یهکم زیاد از حد درگیر تایتانیک شده بودم. خلاصه که فکر میکنم همه فهمیده بودن گیام به جز خودم تا اینکه... [یه مکث کوچولو می کنه] ...آره، ۱۱ سالگی یه چیز خیلی احمقانه به خالهام گفتم... انقدر احمقانه که اگه یه فیلمنامهنویسی اون جمله رو توی فیلمنامهای بنویسه حتما اخراجش میکنن.»چشمای ژولین برق میزنه و لبخند کمرنگی روی لباش ظاهر میشه: «خیلی کنجکاوم بدونم چی گفتی» «میگم ولی قضاوتم نکن (میخندد) برگشتم گفتم من خانومها رو دوست دارم اما توی قبلم. نه توی تختم!»
ساعت ۱ | بار
زاویه همونطوری که نوشیدنیش دستشه یه گوشه وایساده و زل زده به آدمایی که در حال رقصیدنن. نن بیرون در حال سیگار کشیدنه. ژولین نوشیدنیش رو میگیره و به سمت دولان میره. لیوانشون رو بهم میزنن. ژولین هم به تماشای آدم ها می شینه. سرش رو بالا میگیره و زاویه رو نگاه میکنه. میبینه کاملاً غرق تماشاس شده. راست میگفت که عاشق نگاه کردن آدمهائه. ژولین باز هم وظیفهی خطیر شکستن سکوت رو به عهده میگیره و میگه: «از سن ۱۹سالگی داری تخت گاز میری. نمیخوای به خودت استراحت بدی؟»«بین ضربان قلب و لاورنس چند ماه تونستم استراحت کنم. به یه سری مواد مخدر هم اعتیاد پیدا کردم...»نگرانی تو چشمای ژولین معلوم میشه. زاویه میخنده و میگه: «الان خوبم.» ژولین میپرسه: «چی باعث میشه که تخته گاز کار کنی؟» علاقه به خلق کردن یا شایدم حواص خودم رو پرت کردن.» چی ازش بدست میاری؟» «هیچ وقت خودم رو مجبور نمیکنم که به زور یه کاری رو بکنم. حس این که میخوای یک چیزی رو خلق کنی مثل یه زخم میمونه که دوست داری بخارونی. بعد از ساختن فیلم مامی برای اولین بار بود که این حس بهم دست نداد. اون حسی که بخوام دوستامو، سلامتمو، زندگیمو فدای فیلمسازی بکنم. اخه قبلاً ین کار رو کردم. مکثی میکند. دنیا داره خیلی زود حرکت میکنه و آدم از فرداش خبر نداره. من نمیدونم ۵سال بعد اوضاع چطوره برای همین حتما باید همهی فیلمهایی که میخوام رو بسازم. شاید فردا دنیا تموم شه.» زاویه دولان یه لبخند گشاد تحویل ژولین میده و هر دو در شلوغی موسیقی و هیاهوی بار به نوشیدن ادامه میدن.
این اپیزود رو میتونید به صورت رایگان از تلگرام، ساندکلاود و پادبین گوش کنید.
منابع:
مصاحبه جسیکا چستین با زاویه دولان - Interview Magazine
پرنس کوچک: مصاحبه ژولین ژستر با زاویه دولان - Vogue France
موسیقیهای استفاده شده:
Björk - History of Touches
Lorde - Perfect Places
تیتراژ:
ترجمه و داستانپردازی: کیمیا هندی | طراح و تهیهکننده: خشایار رحیمی و کیمیا هندی | با تشکر از: شاهین جوادینژاد، رضا حریریان جوان، پژمان یاوری، مریم لاله، آرمان والی و غزاله رحیمی | محصول: استودیو ۲۲ - زمستان ۹۸