پادکست پاسکال
پادکست پاسکال
خواندن ۱۵ دقیقه·۴ سال پیش

نیک دالویسیو (سناریوی اپیزود ۹)

پادکست پاسکال | فصل ۱ - اپیزود ۹ | نیک دالویسیو
پادکست پاسکال | فصل ۱ - اپیزود ۹ | نیک دالویسیو
می‌توانید این اپیزود را در کست‌باکس، ساندکلاود، اسپاتیفای، آیتونز، گوگل پادکست و تلگرام گوش کنید!

سرخبر همه‌ی مجله‌ها و روزنامه‌ها پر شده بود از پسر ۱۷ ساله‌ای که در تکنولوژی تازه وارد بود و با نوشتن یه برنامه میلیونر شده بود. سرش حسابی شلوغ بود و پشت سر هم مصاحبه داشت. از اون سر دنیا به آمریکا پرواز کرد تا توی برنامه‌ی پرایم تایم باشه. اون وسط‌ها که داشت از این‌ور به اون‌ور می‌دوید وقت کرد که به من زنگ بزنه و جالبیش این‌جا بود که با این همه دوندگی هنوز سرحال به نظر می‌رسید. «من خیلی انرژی دارم! نمی‌دونم چرا اما برام شبیه یه ماراتونه»

با صدای زنگ از جا می‌پرم. برای بار دهم وسایل ضبط صدا، میکروفن، خودکار و دفترچه‌ی زرد رنگ روی میز رو چک می‌کنم. همه چیز سر جاشه! لیوان چایی رو روی میز دم در می‌ذارم و بعد در رو باز می‌کنم. آپارتمان من طبقه‌ی چهارم، برای همین تا نیک برسه چند دقیقه وقت دارم. توی آینه دستی به سر و صورتم می‌کشم و آماده می‌شم برای خوش‌آمد گویی. صدای قیژ قیژ آسانسور قطع می‌شه. در باز می‌شه و نیک دالویسیو با یه شلوار جین طوسی، جوراب‌های صورتی و یه پیراهن چهارخانه از آسانسور میاد بیرون.

با روی خندان سلام می‌کنه و خیلی با آرامش وارد خانه می‌شه. اطراف خانه را با دقت نگاه می‌کنه. «خوش آمدی!» «مرسی، آپارتمان خوشگلی داری!» ممنون! خودمم خیلی دوستش دارم. چایی یا قهوه می‌خوری؟ «چایی با شیر لطفا.»

مشغول درست کردن چایی می‌شم و نیک روی مبل خردلی، دقیقا جایی که فکر می‌کردم برای مصاحبه عالی باشه می‌شینه.

لیوان چایی رو روی میز کنار مبل می‌گذارم و دکمه‌ی ضبط رو روی دستگاه می‌زنم. «آماده‌ای؟» سرش رو به نشونه‌ی مثبت تکون می‌ده. دست‌هام رو به هم می‌زنم. «خب! می‌خوام خیلی یهویی بپرم سر سوال اصلی!» «عالی!»

«نقطه اوج؟» «دیدن صفحه‌ی اول روزنامه‌ها! این چیزها برای من عجیب غریبه. وقتی دو سال پیش شروع کردم، برای من بیشتر شبیه یک تفریح بود.» «و نقطه‌های پایینت؟» «تا حالا نداشتم.» دالویسیو پر از انرژی مثبت! «زمانی که خیلی بهش افتخار می‌کنم موقعیه که می‌بینم نوجوون‌ها به من توییت می‌کنن و می‌گن که بهشون ایده می‌دم و روی زندگیشون تاثیرگذار بودم. خیلی برای این قضیه ذوق می‌کنم.»

چند روز قبل‌تر همدیگه رو در لندن ملاقات کرده بودیم، قبل از این‌که یاهو اعلام کنه که برنامه دالویسیو را برای ۳۰ میلیون دلار که می‌شه نزدیک ۱۹ میلیون پوند خریداری کرده. در کل دو ساعت خوابیده بود. همه می‌خواستند که باهاش صحبت کنن. کیه که داستان یه پسر بریتانیایی که توی اتاق خوابش به یه ایده رسیده و دو سال بعد از اون، از ایده‌اش میلیونی پول در آورده رو دوست نداره؟ لبخند از روی لب‌هایش نمی‌افته. روی مبل راحتی خردلی رنگ لم داده و اتاق رو با دقت نگاه می‌کنه. آخه مصاحبه رو توی خونه‌ی خودم انجام دادم و خب خونه‌ی من جزو خلوت‌ترین خونه‌های دنیا نیست!

«یعنی می‌خوای بگی به خودت کد نویسی رو یاد دادی و بعد هم یه برنامه ساختی و به یاهو برای ۳۰ میلیون دلار فروختی ... به همین سادگی؟» به آرامی سرش رو بر می گردونه. «توی مدرسه کلاس IT داشتیم ولی فقط پاور پوینت و از اینجور چیزها بود. کد نوشتن جز برنامه درسی نبود. یه بار که داشتم یه برنامه‌ای روی آیفون نصب می‌کردم به این فکر افتادم که شروع کنم زبان Objective-C رو یاد گرفتن با این هدف که برنامه طراحی کنم. یه موقعیت عالی بود و من کلی ایده داشتم. هر برنامه‌ای که می‌ساختم بیشتر شبیهِ یه تمرین بود و توی همین آزمون و خطا‌ها بهتر شدم.»

«ببینم از این بچه‌هایی بودی که توی مدرسه کارآفرینی می‌کردی؟مثلا شکلات مارس به همکلاسی‌هات می‌فروختی؟» «(می‌خنده) نه اهل این کارها نبودم. ولی وقتی اولین برنامه رو توی اپ استور گذاشتم توی یه روز نزدیک ۷۹ پوند در آوردم. این جا بود که فهمیدم این کار یه چیزی توش هست.» به فکر می‌ره و لبخند کمرنگی روی چهره‌اش پیدا می‌شه. انگار یاد اون روزا افتاده. دوست ندارم حواسش رو پرت کنم اما کلی سوال دارم و می‌دونم که نیک بعد از این کلی قرار دیگه داره.

«وقتی با یاهو قرارداد بستی چه حسی بهت دست داد؟ آینده‌ات رو شبیه لری پیج، جف بزوس و بیلیونرهای دیگه می‌بینی؟» «هنوز خودم رو در حال پیشرفت می‌بینم. برای همین هیچ دلیلی نمی‌بینم که الان همچین مقایسه‌ای بکنم. برای این‌که هیچ معنی خاصی نداره.»

«راستی کیا سرمایه‌گذاری کردن؟» آدم‌هایی مثل اَشتون کوچر، وِندی دِنگ و استفن فرای.» «استرس داشتی باهاشون قرار بزاری و مسئول سرمایه‌اشون باشی؟» «برای اولین مصاحبه‌ی توی تلویزیونم استرس داشتم ولی در عین حال هم می‌دونستم که چیزی برای از دست دادن ندارم. ایده‌ام رو داشتم همین‌طوری که پیش می‌رفتم کاملش می‌کردم، هنوز هم دارم همین کار رو می‌کنم. برای این‌که توی دنیای تازه‌کار‌ها همینه. این‌طوری که بهش فکر کنی آرومت می‌کنه. و خب همیشه هم می‌تونم برگردم مدرسه … در کل این بهتر از درس و مشقه.»

دالویسیو یه برنامه برای آیفون به اسم ساملی (Summly) ساخت که تمام اخبار رو به طور خلاصه می‌گفت و نزدیک به ۱ میلیون نفر دانلودش کردند. «به ناشرها کمک می‌کنه که به مخاطب‌های جوونتر نزدیک‌تر شن. خیلی‌ها هستن که نمی‌خوان توی همه‌ی موضوعات عمیق بشن و قبل از این‌که بخوان وقت برای چیزی بذارن باید بالا پایین کنن و ببینن اصلاً ارزش وقتشون رو داره یا نه. مخصوصاً روی گوشی که باید از حجم اینترنت خودت استفاده کنی و با سایز کوچیک صفحه نمی‌شه متن بلند و بالا خوند.»

«چی مد نظرت بود؟ برای خودت خط و مرزی داشتی؟» برای این برنامه سه تا دگمای جدی داشتیم. اولیش این بود که باید دو بار در روز باشه و خبرها زنده نباشه. دومیش این بود که باید اطلاعاتش تموم بشه؛ به جای این‌که یک سری اطلاعات بی‌انتها داشته باشه. و آخر این‌که نباید نسبت به سلیقه‌ی هر کسی شکل بگیره. یه سری اطلاعاتِ محدود هست و همه همون رو می‌خونیم. یه چیزی که توی دنیای دیجیتال در مورد روزنامه و خبر خوندن کم بود، این بود که مثل قدیم‌ها کارت که با روزنامه تمام می‌شه بذاریش کنار. در عین حال آدم‌ها نسبت به قبل بیشتر می‌خوان در اطلاع باشن و اگه خبرهایی را بخونین که در دایره‌ی علایق شماست مطمئنا یه چیزهایی رو از دست می‌دین. ولی اگه همه یه چیز رو بخونیم، از محدوده‌ی بیشتری باخبر می‌شیم.»

بعدش برام توضیح می‌ده که دوست نداره خبر خوندن مثل سوشال میدیا آدم رو درگیر و معتاد کنه. باید محدودیت داشته باشه و مجبورت کنه که از برنامه خارج شی. خیلی زود فهمید که برای این کار بهتره یه الگوریتم داشته باشه. «دوتا جایی که به نقش آدم‌ها نیازه یکی برای اینه که مقاله رو از لحاظ روون خوندن جملات چک بکنن که برای مخاطب راحت‌تر باشه چون یکی از کارهاییه که ربات‌ها هنوز نمی‌تونن انجام بدن. دومین کار، انتخاب خبرهاییه که قراره در برنامه باشن. برای این‌که نمی‌تونیم خبرهایی که واقعیت ندارن رو پخش کنیم. اینجوری اگه چیزی در برنامه باشه که جاش اون‌جا نیست مردم دیگه بهش اعتماد نمی‌کنن.»

چیزی که برام جالبه اینکه که نیک سعی می‌کنه خبرها رو به صورت خلاصه‌ترین حد ممکن ارائه بده. از منبع‌های مختلف بهترین قسمت‌هاشو برمی داره و خودش اعتقاد داره که این سخت‌ترین کاره. یکی از قسمت‌هایی که هنوز داره در موردش یاد می‌گیره و راه حلی که برای این قضیه پیدا کرده، ساختن یک الگوریتمه. «علاوه بر آدم احتیاج به الگوریتم هم داریم. فکر می‌کنم تلفیق نکات مثبت این دوتا فایده‌ی اصلیشه. باعث می‌شه که فقط یه خلاصه‌ی نوشتاری از خبرها نباشه. داستان‌ها و وقایع رو به منبع‌ها و لینک‌های مربوطه مثل ویکی‌پدیا، توییتر و … وصل می‌کنن و برای این‌که خوش هضم‌تر باشه از تصویر استفاده می‌کنن. این‌طوری خبرها رو به راحت‌ترین شکل و در کم‌ترین زمان ممکن می‌شه فهمید.»

نیک دالویسیو در ویدئوی تبلیغاتی اپلیکیشن Summly / منبع: یوتوب
نیک دالویسیو در ویدئوی تبلیغاتی اپلیکیشن Summly / منبع: یوتوب

نیک برنده‌ی بورسیه کینگز کالج در ویمبلدون لندن شد ولی آخر سال یازدهم مدرسه رو ول کرد. نه به خاطر این‌که خسته شده بود، بلکه به خاطر این‌که حسابی ذهنش فعال شده بود و می‌خواست روی پروژه‌ای که داشت کار کنه. سال ۲۰۱۲ بود که نیکِ ۱۷ ساله خودش برنامه‌نویسی رو یاد گرفت و برنامه‌ی ساملی رو به یاهو فروخت و ازش خواستن که این برنامه رو به یاهو نیوز دایجست (Yahoo News Digest) تبدیل کنه که این کار رو هم کرد. این برنامه‌اش برنده‌ی جایزه طراحی اپل هم شد. «من عنوان مدیر تولید رو قبل از این‌که مدرسه رو تموم کنم داشتم. برای همین مدیریت کردن یه تیم با اون سن یه کم عجیب بود. یه سری‌ها نمی‌تونستن کامل بهم اعتماد کنن.»

بعد از مدرسه جزو ۷ نفری بود که شروع به تحصیل در یه لیسانس ترکیبی از علوم کامپیوتر و فلسفه در آکسفورد کرد. هرچند برای سه ماه، تابستون سال پیش در سانفرانسیسکو دنبال این بود که یک کاری راه بندازه اما تصمیمش رو عوض کرد و به دانشگاه برگشت. «به این نتیجه رسیدم که خیلی برام مهم بود که درس رو ادامه بدم تا اینکه پیشنهاد‌های کاری قبول کنم. یه دانشجو به حساب میام و معلم‌ها و دانشجوهای دیگه با من جور دیگه‌ای برخورد نمی‌کنن.»

«باید خیلی از این‌که قراره در آینده مدرک رو از آکسفورد بگیری خوشحال باشی نه؟» آکسفورد رو برای مدرکش نیست که دوست دارم. بیشتر به خاطر محیطشه. آدم‌های دیگه رو ملاقات می‌کنی که علایق مختلفی دارن و چیزی که در آکسفورد به نظر جالب میاد، تو مقایسه با یه جایی مثل استنفورد، اینه که علوم کامپیوتر خیلی تئوریکال و ریاضی وار به نظر میاد و همش در مورد این نیست که چطوری ازش پول در بیاری. بقیه جاها همه دنبال پول درآوردنن. ولی تو آکسفورد برعکسه.»

شاید اینطور باشه اما نیک یک دانشجوی معمولی نیست. این پسر استرالیایی بریتانیایی، مدیر عامل یاهو، ماریسا مایر (Marissa Mayer) و طراح Airbnb، براین چسکی (Brian Chesky) رو دوست و مربی‌های خودش خطاب می‌کنه، ملکه رو ملاقات کرده، با نخست وزیر انگلیس هم‌صحبت بوده، و یه سری نظرها و پیشنهادات در مورد خلاقیت با دیود بکام و Will.i.am رد و بدل کرده. وقتی مدرسه بود زبان‌های مختلفی رو خوند از جمله روسی، چینی، لاتین، فرانسوی و یونانی. در سال‌های اخیر تمرکزش رو روی زبان کامپیوتر گذاشت. دوست‌دخترش در حال خوندن زبان فرانسه در آکسفورده و جالبه که بدونین بیشتر دوست‌هاش کامپیوتر نمی‌خونن. «همیشه سعی می‌کنم چیزهای جدید یاد بگیرم.»

این‌که راه خودت رو در دانشگاه به عنوان یه میلیونر پیدا کنی کار آسونی نیست اما دالویسیو اعتقاد داره که پولداری زودرسش تاثیری روی روابط دوستانه‌اش نذاشته. «ما هنوز خیلی جوونیم برای همین هم هست که موفقیت من باعث حسودی یا دشمنی نمی‌شه. خیلی ناملموسه. آره! پول تو دنیای الان نشون‌دهنده‌ی موفقیته اما برای من موفقیت اینه که تا کجا بتونی علاقه‌ات رو جلو ببری. وقتی از خودت می‌پرسی داری تو دنیای معنی‌داری زندگی می‌کنی؟ همه چیزهایی که می‌خوای رو داری؟ براش یه جوابی داشته باشی.»

نمی خوام خیلی هم خسته‌اش کنم. برای این‌که یه استراحتی بهش بدم، بلند می‌شم و یه کش و قوسی به خودم می‌دم. ازش می‌پرسم چیزی احتیاج داره اما نگاهش محو اسپیکرِ نزدیک تلویزیونه. برای هر کسی که وارد خونه‌ی من می‌شه زیاد سخت نیست که بفهمه من عاشق آهنگ و موسیقی هستم. دور تا دور خونه صفحه‌های قدیمی و آلبوم خواننده‌های بزرگن. نیک گوشی‌اش رو از جیبش در میاره و ازم اجازه می‌گیره گوشی‌اش رو با بلوتوث روی اسپیکر بندازه و آهنگ بذاره. چی از این بهتر؟

عکس از: ایتِن میلر / Getty Images
عکس از: ایتِن میلر / Getty Images

همین‌طور که حرف‌هاش رو توی ذهنم مرور می‌کنم یاد آخرین نسخه‌ی یاهو دایجست می‌افتم که سیستم امتیاز گرفتن بهش اضافه شده. دلیلش رو از نیک می‌پرسم. «آره! می‌خواستیم یه سیستم امتیاز داشته باشیم که آدم‌ها بیشتر مشتاق خوندن داستان‌ها بشن.» خوندن خبر به اندازه‌ی میدیا‌های دیگه بین جوون‌ها جا نیفتاده و به نظرم انتخاب هوشمندانه‌ای کرده. «الان خبر خوندن خیلی خیلی کمرنگه. برای همین وقتی که داستان‌های خبری رو می‌خونین یه سری دایره‌ها رو هم تیک می‌زنین. اگه همه‌ی داستان‌ها رو بخونین یه متن امتیازی جدید رو باز می‌کنین. ممکنه که یه فکت (Fact) جالب باشه یا یه جمله‌‌ی تاثیرگذار از یه نفر. دوست داریم که این جایزه‌ها رو متنوع‌تر و بیشتر کنیم.» «برات ناراحت‌کننده نیست که باید یه سیستم امتیاز و جایزه باشه تا آدم‌ها بیشتر خبر بخونن؟» «نه! برای این‌که ما به آدم‌ها بابت خوندنِ خبرِ بیشتر پول نمی‌دیم، ما بهشون یه سری اطلاعات بیشتری می‌دیم. دونستن این که اطلاعات جدید هم هست، بیشتر مواقع خواننده‌ها رو هیجان‌زده می‌کنه.»

«راستی شنیدم داری برای اپل واچ برنامه دایجست رو طراحی می‌کنی! مگه چند تا کلمه می‌تونی توی اپل واچ جا بدی؟» «۲ تا نهایتاً ۳ جمله. خیلی ذهنمون مشغوله که بفهمیم بهترین اندازه‌ی جمله برای ساعت چقدره. فرضیه‌مون اینه که قراره ۱۰۰ ها خبر باشه و ما کلاً ۵تا ۱۰ ثانیه وقت داریم. دوست داریم بفهمیم چطوری می‌شه مهم‌ترین خبرها رو در کم‌ترین فرصتِ ممکن به بهترین شکل ارائه بدیم. خیلی همکاری با اپل برای این مسائل خوبه.»

«صحبت در مورد کار کردن با اپل ادامه پیدا می‌کنه و بحث به جاهای دیگه کشیده می‌شه. بحث فیلم باز می‌شه و طبق معمول سوال کلیشه‌ایِ همیشگی رو از نیک می‌پرسم. فکر می‌کنی چیزی که فیلم‌ها در مورد آینده‌ی IT پیش‌بینی می‌شه همین مسیری که در واقعیت داره می‌ره است؟» «فکر می‌کنم مسیر درسته. نه بر مبنای این‌که چطوری تموم می‌شه ولی در مورد این‌که یه دستیار هوشمند داشته باشی که شخصیت خودش رو داره و مناسب با تو رفتار می‌کنه. ولی فکر می‌کنم به اندازه‌ای که توی فیلم‌ها پیشرفته نشون می‌دن خوب نباشه. مثلا سیری (Siri) می‌تونه یه نمونه‌ی اولیه چیزی باشه که قراره داشته باشیم. رویای من اینه که یک دستیاری داشته باشم که بهم در مورد چیزهای دور و برم اطلاعات جدید یادم بده. فکر می کنم تا ۱۰، ۲۰ سال دیگه همچین چیزی ساخته بشه.»

«منظورت چیه؟» «ببین مثلاً من الان جلوی این میز نشسته‌ام، دستیاری که می‌گم می‌تونه دما، اندازه یا حتی کالری شکلاتی که روی میزه رو بهتون بگه. یا مثلاً اگه بهش بگین یه چیزی رو نمی‌فهمین براتون توضیح می‌ده. همیشه هوشیاره.»

«پس یه ۱۰ سالی تا هوش مصنوعی که در موردش صحبت می‌شه و فیلم می‌سازیم مونده؟» «دقیق نمیدونم. ولی سیستم پیش‌بینی‌ها دارن بهتر حدس می‌زنن که مصرف‌کننده چه چیزی می‌خواد یا یاد می‌گیرن که چه چیزی می‌خواد بپرسه.» «یعنی می‌خوای بگی که هوش مصنوعی زودتر از این‌که ما خودمون بفهمیم حدس می‌زنه که چی می‌خوایم؟» «نه دقیقا! ولی مثلاً قبل از این‌که من ازش بخوام بهم بگه هوا چطوره، از دمای بدنم که تغییر می‌کنه می‌تونه این رو حدس بزنه. و خب من ممکنه فکر کنم برای چی یهو دمای بدنم تغییر کرده و می‌خوام بدونم چه اتفاقی افتاده. برای همین بهم می‌گه که دما افتاده یا هر چی. طبق سیستم پیش‌بینی خیلی کارها هست که می‌تونی انجام بدی. اپل واچ بهترین مثالشه که این کار رو از طریق بیومتریک انجام میده.»

«چیزی که من رو می‌ترسونه اینه که ایلان ماسک (Elon Musk) و استفن هاوکینگ (Stephen Hawking) پیش‌بینی‌های خطرناکی در مورد پیشرفت تکنولوژی کردن.» «نترس! به نظر من دارن زیادی قدرتش رو دستِ بالا می‌گیرن. وقتی می‌گیم هوش مصنوعی، تصویر مغز بارمون شکل می‌گیره. من فکر نمی‌کنم که یه مغزی به خوبی مغزِ بشر باشه. آره! توی یه سری محدوده‌ها IT خیلی قوی می‌شه ولی این دیدگاه که قراره به خوبیِ مغزِ انسان باشه، اتفاق افتادنش تقریبا غیر ممکنه.»

«یعنی یه سری محدودیت‌های تکنیکی وجود داره؟» «آره و به نظرم مشکل اصلی بحث Machine Learning و تربیت هوش مصنوعیه. آسونه که به یک کامپیوتر یاد بدی یه لیوان یا چیز دیگه‌ای رو بشناسه. برای این‌که بهش کلی اطلاعات می‌دی و می‌تونه تصویر خودش رو از اون شی بسازه. وقتی در مورد یه شی فیزیکی تو دنیای فیزیکی صحبت می کنیم، این کار شدنیه. ولی اگر سعی کنی بهش در مورد ایده‌های انتزاعی، مثلاً خدا، بگی از کجا می‌خوای شروع کنی؟ برای این‌که قسمت بزرگی از این‌که خدا چیه توی تصورات آدم‌هاست. تعریفش برای هر کسی فرق می‌کنه. کسی نمی‌دونه چطوری باید این ایده‌های انتزاعی رو به ماشین‌ها یاد بده.»

بعضی موقع ها از طرز و لهجه حرف زدنش می‌شه فهمید که انگلیسی نیست. وقتی که ۷ سالش بود با خانواده‌اش و برادر کوچکترش به لندن مهاجرت کرد اما هر سال به ملبورن بر می‌گرده تا دوست‌ها و خونواده‌اش رو ببینه، معمولا برای کریسمس که می‌شه تابستون استرالیا. توی تابستون استرالیایی سال ۲۰۱۵/۲۰۱۶ قرار بود که کاری نکنه و به ذهنش استراحت بده. اصلاً فکرش را هم نمی کرد که به یک سری ایده های جدید برسه.

Yahoo News Digest / The Verge
Yahoo News Digest / The Verge

«نوآوری شبیهِ دوباره اختراع کردنه. فکر نمی‌کنم نوآوری انجام دادنِ یک کار جدیدی باشه. توی این دنیای مصرف‌گرای امروز، خیلی چیزها رو می‌شه دوباره ساخت و روی کار آورد، برای همینه که آدم‌ها برنامه‌ها و محصولات جدید رو زود فراموش می‌کنن. ولی خب به شخصه دوست دارم که یک برنامه‌ای درست کنم که آدم‌ها بهش واقعا احتیاج دارن. ولی نمی‌تونی یه نیاز بنیادی جدید رو که آدم‎ها تا حالا ازش خبر نداشتن رو یهو به زندگی‌شون اضافه کنی.»

مادر دالویسیو وکیله و پدرش صاحب یه شرکت. بچه‌هاشون رو تشویق کردن که راه خودشون رو برن. «توی مدرسه ورزش و موسیقی کار می‌کردیم و خب تا زمانی که نمره‌هامون خوب بود میتونستیم اون کاری رو که دوست داریم توی زمان آزادمون انجام بدیم. من تلویزیون نگاه نمی‌کردم. از اولش هم دوست داشتم یاد بگیرم و خلق کنم. فیلم‌سازی رو دوست داشتم، یا مثلاً رِندِرهای ۳بعدی. خانواده‌ام با این چیزها مخالفتی نداشتن. (حواسش پرت می‌شه) ببینم این گیاهِ دمِ پنجره پپرومیا (Peperomia)ست؟»

توی ۲۰ سالگی، در مورد دنیا خیلی کنجکاوه. به هنر، کلاب رفتن و موسیقی علاقه داره که اتفاقاً تازگی‌ها دستگاه میکس صدا هم گرفته. زیاد اهل خوندن کتاب‌های رمان نیست. توییترش ۱۸۶۰۰ نفر فالوور داره و از فیس بوک برای دوست‌ها و آشنایان استفاده می‌کنه. یک آیفون ۶اس داره که از قضا دستگاه اصلی برای کاراشه. البته به علاوه یه مک‌بوک پرو برای کد نوشتن. خیلی ریلکسه. شاید به خاطر خستگی پروازش باشه یا تیپ هیپی‌طورش یا شایدم برای این باشه که اول مصاحبه وقتی ازش پرسیدم نگران عکس‌العمل مردم بعد از این مصاحبه هستی، بهم گفت: «واقعا نمی‌تونم همش به این‌که آدم‌های دیگه راجع به من چی‌فکر می‌کنن اهمیت بدم.» بعد از این جمله خودش مکث می‌کنه. دست‌هاش رو روی زانوهاش می‌ذاره و خودش رو جلوی صندلی می‌کشه. انگار داره با خودش بلند بلند حرف می‌زنه. «راستش فشارِ از بیرون رو حس نمی‌کنم. همش توقع‌های خودمه. این تجربه رو از ساملی (Summly) قبل از این‌که پرطرفدار بشه دارم. چیزی برای از دست دادن نداشتم چون داشتم از ساختنش لذت می‌بردم. از همون لحظه‌ای که از لذت بردن از کاری که می‌کنی دست بر می‌داری یهو همه چیز به مقدار پول، محبوبیت و موفقیتی مربوط می‌شه. ولی وقتی ازش لذت می‌بری همه‌ی این‌ها یه سری امتیاز اضافه بر سازمان به حساب میاد.» سرش رو بالا میاره و لبخند گشادی تحویلم می‌ده. انگار همون لحظه توی مغزش یه گره‌ای رو برای خودش باز کرده.

طرز برخوردش با تکنولوژی خیلی آزادانه است. «ممکنه ۱۰ سال دیگه تکنولوژی اون چیزی که می‌خوام نباشه و شاید اصلاً نخوام توی این کار باشم. زیاد آدم سخت‌گیری نیستم که تا آخر عمرم بخوام همین این کارو ادامه بدم. اما می‌دونم هر کاری کنم یه مسیر هیجان‌انگیز جلومه و به خودم افتخار می‌کنم.»

منابع:
مصاحبه اِمین سینر با نیک دالویسیو / مارس ۲۰۱۳ - The Guardian
مصاحبه یان تاکر با نیک دالویسیو / ژانویه ۲۰۱۵ - The Guardian
موسیقی‌های‌ استفاده شده:
Dave Depper - Picture Book
Kyle Dixon & Michael Stein - Theoretically
Bastille - Pompeii
Ramin Djawadi - Freeze All Motor Functions / Westworld Soundtrack
Zaz - On Ira
Hans Zimmer - Stopwatch / Rush Soundtrack
تیتراژ:
ترجمه و اجرا: کیمیا هندی | طراح و تهیه‌کننده: خشایار رحیمی و کیمیا هندی | با تشکر از: رضا حریریان | محصول: استودیو ۲۲ - تابستان ۹۹
نیک دالویسیوبرنامه نویسیاهوتکنولوژیپاسکال
یه پادکست جدید که قراره براتون داستان آدم‌های جوون اما موفق رو بگه. | pascalpodcast.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید