پادکست پاسکال
پادکست پاسکال
خواندن ۲۲ دقیقه·۴ سال پیش

ملاله یوسف‌زَی (سناریوی اپیزود ۸)

پادکست پاسکال | فصل ۱ اپیزود ۸ | ملاله یوسف‌زی
پادکست پاسکال | فصل ۱ اپیزود ۸ | ملاله یوسف‌زی
می‌توانید این اپیزود را در کست‌باکس، ساندکلاود، اسپاتیفای، آیتونز، گوگل پادکست و تلگرام گوش کنید!

۹ اکتبر ۲۰۱۲، یه روز عادی در شهر مینگوره‌، واقع در شهرستان سواتِ پاکستانه. گروهی از دانش‌آموزان دخترِ مدرسه‌ی خوشحال، بز یه امتحان به قول خودشون سخت، از مدرسه بیرون میان و طبق روال معمول سوار اتوبوس مدرسه می‌شن. البته اتوبوس که نه دقیقاً! در واقع یه ون با بخش عقبی سر پوشیده که انتهاش بازه. بچه‌ها با هم بلند بلند حرف می‌زنن و آواز می‌خونن باعث می‌شن توجه مردمی که از کنارشون رد می‌شن بهشون جلب شه. یه رهگذر با شنیدن صدای بچه‌ها بهشون نگاه می‌کنه و براشون دست تکون می‌ده. یکی از دخترها در جوابش دستش رو بالا میاره و لبخند می‌زنه. رهگذر که اسمش کاشفه و تقریباً ۳۰ سالشه به این فکر می‌کنه که با وجود اتفاقای چند سال گذشته‌ی این منطقه و خطراتی که برای دختران محصل هم‌چنان هم وجود داره، این یه تصویر امیدبخش برای آینده‌ است. لبخندی می‌زنه و می‌خواد به راهش ادامه بده که با نگاه سرد مردی روبرو می‌شه که دو قدم اون‌طرف‌تر جلوی مغازه‌اش ایستاده. مغازه‌دار زیر لب چیزی می‌گه و روش رو بر می‌گردونه. حدس زدنش برای کاشف سخت نیست که مغازه‌دار از چه چیزی ناراحته. همون چیزی که خیلی از افراد افراطی این اطراف رو ناراحت کرده. تصویر امیدبخشی که توی ذهنش شکل گرفته بود خیلی زود با این نگاه سرد از بین می‌ره. کاشف آرزو می‌کنه که کاش این دید منفی، این فرهنگ متعصبانه و این افراط بی‌منطق زودتر از بین بره. سرش رو برمی‌گردونه و به موتوری که با سرعت از کنارش عبور کرد نگاه می‌کنه. روحش هم خبر نداره که دو تا سرنشین‌های این موتور چقدر با این آرزوش در ارتباط هستن.چند دقیقه بعد موتور به اتوبوس مدرسه رسیده و حالا صورت سرنشین‌هاشون با پارچه‌های مشکی پوشیده شده. قبل از این‌که توجه بچه‌ها به موتور جلب بشه با سرعت از کنار اتوبوس رد می‌شه و جلوش توقف می‌کنه. دو مرد در حالی که کُلت‌هاشون رو در میارن از موتور پیاده می‌شن. به نظر یه حمله‌ی تروریستی در جریانه. راننده وحشت زده دست‌هاش رو بالا می‌بره. یکی از مردها به سمت پشت اتوبوس می‌ره. بچه‌ها هنوز نمی‌دونن چه خبره، واسه همین به صحبت‌ کردن ادامه می‌دن. صداشون برای یه لحظه‌ی کوتاه و وقتی قطع می‌شه که تروریست اسلحه به دست توی چهارچوب در قرار می‌گیره. ترس تو چشم‌های دخترها موج می‌زنه. تروریست فقط یه سؤال می‌پرسه: ملاله یوسف‌زی کیه؟ بچه‌ها بدون این که حرفی بزنن ناخودآگاه به ملاله نگاه می‌کنن. دختری که دومین نفر نزدیک به دره. تروریست بدون اتلاف وقت اسلحه‌اش رو به سمت سر ملاله نشونه می‌ره. در کمتر از چند ثانیه ۳ گلوله شلیک می‌شه.

قبل از این‌که به ادامه‌ی داستان ملاله بپردازیم و تا دیر نشده یه توضیح کوچک لازمه: ممکنه که واضح بوده باشه ولی باید بگم که یه جاهایی از بخش آغازین این اپیزود که تا الان شنیدین داستان‌پردازی شده، مثلاً کاراکتر کاشف و کمی جزئیات اضافه درباره‌ی تروریست‌ها. این بخش‌ها در متن به صورت ایتالیک مشخص شده. و خب، از این‌جا به بعد دیگه عیناً اتفاقاتی که رخ داده رو قراره بشنوید. یکی از بخش‌هایی که به گفته‌ی هم‌کلاسی‌های ملاله عیناً اتفاق افتاد سؤالی بود که مهاجم قبل از کشیدن ماشه پرسیده بود: ملاله یوسف‌زی کیه؟ و ما قراره جواب این سؤال رو بدیم. واقعاً ملاله یوسف‌زی کیه؟

ملاله ۱۲ جولای ۱۹۹۷ در مینگوره به دنیا اومد. بزرگترین شهر شهرستان سوات که در ایالت پیشاور پاکستانه. منطقه‌ی سوات که به دره‌ی سوات هم مشهوره طبیعت فوق‌العاده زیبایی داره. مراتع سرسبز و وسیع، کوه‌های مرتفع و آب زلالش، باعث شد تا ملکه الیزابت این منطقه رو به اصطلاح سوئیس امپراتوری خودش بدونه. طبیعتاً این جاذبه‌ها، گردشگرهای زیادی رو به این منطقه می‌کشونه تا حدی که نزدیک به ۴۰ درصد اقتصاد منطقه بر پایه‌ی گردشگریه. در طول سال‌ها این منطقه مثل بیشتر مناطق پاکستان میزبان پادشاهی‌ها و حکومت‌های مختلف بوده. از میراث بودایی گرفته تا حکومت هندوشاهی و پادشاهی متحده انگلستان. در سراسر دره‌ی سوات آثار کم‌نظیری از معماری بودایی شامل معابد و مجسمه‌ها، غنای فرهنگی-تاریخی این منطقه رو بیشتر کرده. همه‌ی این‌ها ولی تو سال ۲۰۰۷ دچار تغییر شد: وقتی که طالبان کنترل مینگوره و بخش‌های زیادی از دره‌ی سوات رو به دست گرفت و قانون‌های افراطی خودش رو بر این مناطق حاکم کرد. مثلاً منع آرایشگاه‌ها از کوتاه کردن ریش مردها، بستن فروشگاه‌های موسیقی و مهم‌تر از همه قوانین منع‌کننده‌ی شدید برای زنان مثل جلوگیری از تحصیل دختران. و خب تخطی از این قوانین هزینه‌های سنگینی مثل شلاق و اعدام در ملأ عام داشت. ارتش پاکستان البته خیلی زود وارد عمل شد و طی دو ماه و چندین جنگ تونست طالبان رو از مناطق شهری بیرون کنه و اون‌ها رو به حومه‌ها و مناطق کوهستانی عقب برونه. درگیری طالبان و ارتش پاکستان تا دو سال آینده به طور پراکنده با ادامه داشت تا ژانویه‌ی ۲۰۰۹ که شبه‌نظامیان طالبان دوباره کنترل رو به دست گرفتند. این بار دولت پاکستان به جای مقاومت، با طالبان تهعد آتش‌بس امضا کرد و یه جورایی قبول کرد که منطقه‌ی سوات تحت قانون شریعت مخصوص طالبان اداره بشه. طبیعتاً اوضاع در مینگوره وخیم‌تر شد. زنان علاوه بر محدودیت‌های سابق از حضور در بازار و فروشگاه‌‌ها هم منع شدند. مجازات‌ها به شکل فجیعی در مرکز شهر اتفاق می‌افتاد و اجساد فعالین اجتماعی و سیاستمدار‌های دولتی در حالی که سر از بدنشون جدا شده بود در مرکز شهر دیده می‌شد. بیشتر از ۲۰۰ مدرسه‌ی دخترانه تخریب شد و نزدیک به ۵۰ هزار دانش‌آموز از حق تحصیل محروم شدن. یک چهارمِ جمعیت، شهر رو تخلیه کردن و شهروندان باقی مونده کاری جز بررسی روزانه‌ی اخبار نداشتن؛ به امید این‌که دولت تصمیمی برای مقابله با طالبان بگیره.

ملاله در یک‌سالگی به همراه پدرش ضیاء‌الدین و مادرش تور پکای / Malala.org
ملاله در یک‌سالگی به همراه پدرش ضیاء‌الدین و مادرش تور پکای / Malala.org

یکی از رهبران این گروهِ به خصوص از طالبان که به تحریکِطالبان معروف بود فردی به اسم مولانا فضل‌الله بود که شب‌ها از طریق رادیوی محلی بیانیه‌های تهدیدآمیز برای مردم می‌فرستاد. در یکی از این بیانیه‌ها طالبان رسماً اعلام می‌کنه که از پانزدهم ژانویه دختران حق رفتن به مدرسه رو ندارن و در صورت سرپیچی مسئولیتِ عواقبش به عهده‌ی مدارسه. ضیاءالدین یوسف‌زی، چهارده ساله که مدیر مدرسه‌ی دخترانه‌ی خوشحال در مینگوره است. علاوه بر این یه فعال اجتماعی هم به شمار میاد و این دلیل مضاعفی براش محسوب می‌شه که در خطر طالبان باشه. اون پدرِ سه فرزند به اسم‌های عطال، خوشحال و ملاله است، ولی به گفته‌ی خودش ترسی از مرگ در این راه نداره. بر خلاف بسیاری از مردم قصد نداره مینگوره رو ترک کنه و اعتقاد داره که موظفه تو شرایط سخت کنار هم‌شهری‌هاش بمونه. شب چهاردهمِ ماه ژانویه و یک روز قبل از اولتیماتوم طالبان، یه گروه مستندسازی از طرف نیویورک تایمز در خونه‌ی ضیاءالدین مستقر شدن تا وقایع ۴۸ ساعت آینده رو ثبت کنن. مستندی که تابستون همون سال با موضوع ضایع شدن حق تحصیل دختران پاکستانی تکمیل شد و ملاله رو به چهره‌ای شناخته شده نه فقط در پاکستان که در تمام دنیا تبدیل کرد. ضیاء‌الدین آدم جالبیه. تو جوامعی که فقر فرهنگی زیاده و فشارهای مذهبی بالاست معمولاً پدرهایی مثل اون خیلی کم پیدا می‌شن. چند ماه پیش یعنی تو سپتامبر ۲۰۰۸ ضیاءالدین ملاله رو با خودش به پیشاور، مرکز استان برد تا برای اولین بار در مورد حق تحصیل دختران سخنرانی کنه که توی روزنامه‌ها و تلویزیون محلی هم بازتاب پیدا کرد. بعد از اون هم از طرف بی‌بی‌سی اردو بهش پیشنهاد شده بود که برای وبلاگ این شبکه از تجربیات خودش به عنوان یه دانشجوی دختر در سوات تحت اشغال طالبان بنویسه؛ البته به صورت ناشناس. اولین نوشته‌اش از این مجموعه هم سوم ژانویه منتشر شد. خبرنگار نیویورک تایمز و سرپرست مستند، آدام اِلیک (Adam B. Ellick) از ملاله که اون زمان فقط ۱۱ سالشه می‌پرسه که رویاش چیه و اون هم در جواب می‌گه: «دوست دارم دکتر بشم ولی پدرم می‌گه باید سیاست‌مدار بشم و من از سیاست خوشم نمی‌آد.» ضیاءالدین ولی می‌گه: «من پتانسیل زیادی تو دخترم می‌بینم. اون می‌تونه بیشتر از یه دکتر مفید باشه. می‌تونه جامعه‌ای بسازه که توش یه دانشجوی پزشکی بتونه راحت به مدرک دکتراش برسه.»

پانزدهم ژانویه می‌رسه و ضیاءالدین برای جلوگیری از جلب توجه ملاله رو تنها به مدرسه می‌فرسته. دانش‌آموزهای کمی به مدرسه اومدن و بیشترشون می‌گن که قراره خیلی زود با خونواده‌هاشون از شهر خارج بشن. ارتش پاکستان به ضیاءالدین پیشنهاد محافظت از مدرسه رو داده ولی از نظر اون، حضور نیروی نظامی می‌تونه خطر رو برای مدرسه و دانش‌آموزها بیشتر کنه. البته خیلی زمان زیادی نمی‌گذره که ناچار می‌شه مدرسه رو تعطیل کنه و ملاله هم تحصیلش رو در خونه ادامه می‌ده.

چهار ماه بعد، یعنی در ماه مِی ۲۰۰۹، دولت پاکستان حالا مدت‌هاست که تفاهم آتش‌بس رو به هم زده و حمله‌ی جدیدی رو به مواضع اصلی طالبان ترتیب داده. صدای موشک و بمب‌ و تیراندازی مردم رو برای نجات جونشون، به خیابون‌ها سرازیر کرده. موجی از بی‌نظمی و آشوب برای فرار از شهر. ضیاء‌الدین هم مثل دیگران چاره‌ای نداره و باید سریعاً با خونواده‌اش شهر رو ترک کنه. به بچه‌ها می‌گه که یه سری لباس‌ و وسایل ضروری رو جمع کنن. ملاله در حالی که گریه می‌کنه به پدرش می‌گه: «ما که بی‌گناهیم. برای چی باید از سوات بریم؟» ضیاء‌الدین بغلش می‌کنه و بهش می‌گه که نگران نباشه. که این عملیات ارتش نهایتاً دو سه روز طول می‌کشه و زود به خونه‌اشون برمی‌گردن. البته ملاله و برادرهاش یه نگرانی دیگه هم دارن. اون‌ها دو تا مرغ تو حیاط خونه‌اشون دارن که خیلی دوستشون دارن و خب مجبورن که رهاشون کنن. در عرض سه ساعت نزدیک به یک میلیون نفر از ساکنین دره‌ی سوات مجبور به ترک خونه‌ و اموالشون شده‌ان و شهر رو ترک کردن. ضیاءالدین همسر و بچه‌هاش رو در شهر دیگه‌ای پیش اقوامش می‌بره و خودش به پیشاوَر می‌ره تا بتونه به جنبش علیه طالبان کمک کنه. اون به همراه دیگر فعالین اهل سوات هر روز تجمعات و کنفرانس‌های خبری برگزار می‌کنن تا دولت رو برای باز پس‌گیری سوات تحت فشار بیشتری قرار بدن. وضعیت اون‌ها البته از میلیون‌ها مردمی که در کمپ‌ها و تو شرایط اسف‌باری دارن زندگی می‌کنن بهتره و خودشون از این موضوع عذاب وجدان دارن. ضیاءالدین دلش برای خونواده‌اش و زندگی‌اش در مینگوره تنگ شده و تنها راه پیش روی خودش رو همین مبارزه‌ی مدنی می‌دونه. کیلومترها دورتر خونواده‌اش هم دچار دلتنگی مشابهی هستن. ملاله البته دلش بیشتر از هرچیز برای درس خوندن تنگ شده. می‌گه: «این‌جا هیچ کتابی واسه خوندن پیدا نمی‌شه. دلم واسه اتاقم که توش درس می‌خوندم و کیف مدرسه‌ام رو توش جا گذاشتم تنگ شده. اگه برگردیم به خونه اولین کاری که می‌کنم اینه که می‌رم اتاقم رو ببینم. کیفم رو ببینم. بعد برم مدرسه‌. ولی اول باید اتاقم رو ببینم!» برادرهاش البته بیشتر نگران سرنوشت مرغ‌هاشونن. و خب پدرشون نگران اینه که آیا اصلاً به شهرشون برمی‌گردن؟ و اگه برگشتن آیا خونه‌ و مدرسه‌اشون سالمه؟

آوارگان پاکستانی مستقر در لاهور / Associated Press
آوارگان پاکستانی مستقر در لاهور / Associated Press

توی همین زمانی که ملاله از پدرش دور بود، تصمیمش رو برای آینده‌اش گرفت. رویاش از دکتر شدن تبدیل شد به سیاستمدار شدن. خودش می‌گه: «بحران‌های زیادی که تو کشورم هست باعث شدن تا بخوام به مردم کشورم کمک کنم.» در ماه جولای ۲۰۰۹ آخرین رویارویی‌های نظامی ارتش پاکستان و طالبان در منطقه‌ی سوات در جریان بود و نهایتاً ۱۵ جولای مردم تونستن به خونه‌هاشون در این مناطق برگردن.

۲۴ جولای ، وسایلش رو جمع کرد و به سراغ خانواده‌اش رفت تا بعد از سه ماه جدایی و اضطراب به خونه‌اشون در مینگوره برگردن. طبیعتاً همه و به خصوص ملاله از این اتفاق خوشحال‌اند. با این‌که رهبران طالبان همچنان در مخفیگاه‌ها هستن و عملیات ارتش در مناطق حومه‌ای همچنان ادامه داره ضیاءالدین معتقده که پیروزی اصلی به دست اومده و بازگشت مردم به شهرها این رو نشون می‌ده. ولی ملاله از این می‌ترسه که طالبان دوباره قدرتش رو به دست بیاره و مینگوره دوباره ناامن بشه. با رسیدن به دره سوات، از خوشحالی اشک تو چشمای ضیاءالدین جمع می‌شه. سه ماه دور بودن از خونه داره تموم می‌شه. اما وقتی به مینگوره می‌رسن، متوجه می‌شن که این‌جا دیگه شباهتی به خونه نداره. شهر تقریباً خالیه، اجساد اعضای طالبان به شکلی مشابه روش خودشون در مناطقی از شهر رها شده، خونه‌های بسیاری که شبه‌نظامی‌های طالبان ازشون به عنوان مخفیگاه استفاده می‌کردن توسط ارتش منهدم شده. به قول ضیاء‌الیدن حتی نصف شب هم نمی‌شد شهر رو انقدر خلوت دید و یه جورایی زندگی از مینگوره رفته. وسایل و منابع خیلی از خونه‌ها هم توی این مدت غارت شدن. واسه همین به محض این که به خونه می‌رسن ضیاءالدین سریع به سمت درب ورودی می‌ره تا زودتر ببینن وضعیت از چه قراره. بچه‌ها هم پشت پدرشون سریع وارد می‌شن تا ببینن مرغ‌ها حالشون چطوره. متاسفانه همه‌ی مرغ‌ها تلف شدن. ملاله بعدش به اتاقش می‌ره و از دیدن این که همه چیز سرجاشه خوشحال می‌شه. احساساتی می‌شه و شروع می‌کنه به گریه کردن. بعد چند دقیقه خودش رو کنترل می‌کنه و می‌ره سراغ کیف و دفترهاش. با این حال برای خوشحالی هنوز زوده، مقصد بعدی مدرسه است. به مدرسه که می‌رسن، ضیاء‌الدین دسته کلیدش رو درمیاره و سعی می‌کنه درب رو باز کنه ولی متوجه می‌شه کلید کار نمی‌کنه. مجبور می‌شن از دیوار برن بالا تا بتونن درب رو از داخل باز کنن. با ورود به مدرسه مشخص می‌شه که از این‌جا برای اقامت استفاده کردن. همه جا کثیفه. میز و نیمکت‌ها گوشه‌ی کلاس روی هم تلنبار شدن. توی یه اتاق چند تا جانماز کنار هم پهن شده. همه‌جا ته‌سیگار افتاده. تابلوی مدرسه گوشه‌ای از حیاط افتاده و زمانی که ملاله و پدرش سعی می‌کنن اون رو جابه‌جا کنن با سرهای بی‌بدن چندتا بز روبرو می‌شن که ملاله رو می‌ترسونه. بخش دیگه‌ای از حیاط یه سوراخ بزرگ توی دیوار کنده شده که به خونه‌ی بغل راه پیدا می‌کنه. سوالی اینه که چه کسانی این‌جا بودن؟ طالبان یا ارتش؟ ملاله به دنبال جواب این سؤال، دنبال سرنخ می‌گرده و خیلی طول نمی‌کشه که پیداش می‌کنه. دفترچه یادداشت یکی از بچه‌های مدرسه که توش نوشته شده: «افتخار می‌کنم که یه سرباز پاکستانی‌ام و عضوی از ارتش کشورم هستم.» ملاله بعد از خوندن این متن چشمش به غلط فاحشی می‌افته که نگارنده نمی‌دونسته Soldier رو چطوری می‌نویسن! هم‌زمان ضیاء‌الدین هم یادداشتی رو پیدا می‌کنه که سربازها براش گذاشتن. توی این یادداشت نوشته شهروندانی مثل ضیاءالدین مسئول کنترل سوات توسط طالبان‌اند. نوشته که این سربازها دوستان زیادی رو از دست دادن و همه‌ی این‌ها به خاطر غفلت کسانی مثل ضیاء‌الدینه. ضیاءالدین به جایی که دیگه شباهتی به مدرسه نداره نگاه می‌کنه و به این فکر می‌کنه که طالبان و ارتش هر کدوم به یه شکل در به وجود اومدن این شرایط مقصر‌اند.

جنگ کم و بیش در سوات ادامه پیدا کرد. ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۹، ارتش پاکستان اعلام کرد که ۵ تن از رهبران گروه تحریک طالبان رو دستگیر کرده. مولانا فضل‌الله با وجود جراحات سنگین موفق شد به افغانستان فرار کنه و تو ماه نوامبر بیانیه داد که به جنگ با ارتش پاکستان در سوات ادامه می‌ده. در طی این جنگ حدود ۲۰۰ مدرسه بسته شدن ولی یکی از معدود مدرسه‌هایی که خیلی زود باز شد، مدرسه‌ی خوشحال به مدیریت ضیاء‌الدین بود.

بعد از انتشار مستند نیویورک تایمز، ملاله یوسف‌زی در سطح بین‌المللی شناخته شد و تا اواخر سال ۲۰۰۹ هم هویت واقعیش پای نوشته‌هاش برای وبلاگ اردوی بی‌بی‌سی فاش شده بود. ملاله دیگه از این که با صدای بلند حق تحصیل دختران رو فریاد بزنه، ترسی نداشت. به برنامه‌های تلویزیونی دعوت می‌شد و در موقعیت‌های مختلف سخنرانی می‌کرد. در سال ۲۰۱۰ حتی ریاست بنیاد «خانه‌ی من» در مینگوره رو به عهده گرفت که از سال ۱۹۹۶ در زمینه‌ی کمک به دانش‌آموزان سوات فعالیت می‌کرد. در سال ۲۰۱۱ نامزد جایزه‌ی بین‌المللی صلح کودکان شد و در همین سال بود که جایزه‌ی ملی صلح جوانان پاکستان رو از نخست وزیر وقت یوسف‌رضا گیلانی دریافت کرد. این اقدامات ملاله رو به یه تهدید برای طالبان تبدیل کرد. فکر کنین! طالبانی که اسمش رعشه به تن همه می‌اندازه از یه دختر ۱۴ ساله ترسیده بود. اون موقع بود که بیشتر از همیشه خودش و خانواده‌اش به مرگ تهدید می‌شدن. خانواده‌ی ملاله ولی بیشتر از اون که نگران ملاله باشن، نگران پدر خانواده یعنی ضیاء‌الدین بودن. هم به خاطر سابقه‌ی فعالیت‌های ضدطالبانی‌اش و هم این که از نظرشون ترور یه نوجوان حتی برای گروه افراطی و خشکی مثل طالبان دور از ذهن بود.

۹ اکتبر ۲۰۱۲، یه سه‌شنبه‌ی عادی در شهر مینگوره‌. گروهی از دانش‌آموزان دخترِ مدرسه‌ی خوشحال، بعد از یه امتحان به قول خودشون سخت، از مدرسه بیرون میان و طبق روال معمول سوار اتوبوس مدرسه می‌شن. بین یه موتور با دو تا سرنشین اتوبوس رو متوقف می‌کنه. دو مرد در حالی که کُلت‌هاشون رو در میارن از موتور پیاده می‌شن. به نظر یه حمله‌ی تروریستی در جریانه. یکی از مردها به سمت پشت اتوبوس می‌ره. میون فریادهای وحشت‌زده‌ی دخترها، تروریست فقط یه سؤال می‌پرسه: ملاله یوسف‌زی کیه؟ بچه‌ها بدون این که حرفی بزنن ناخودآگاه به ملاله نگاه می‌کنن. تروریست بدون اتلاف وقت اسلحه‌اش رو به سمت سر ملاله نشونه می‌ره. در کمتر از چند ثانیه ۳ گلوله شلیک می‌شه. یکی از گلوله‌ها به کنار چشم چپ ملاله می‌خوره و بعد از عبور از گردنش به شونه‌اش برخورد می‌کنه و متوقف می‌شه. ولی ملاله تنها قربانی این حمله نیست. هم‌کلاسی‌هاش که کنارش نشسته بودن هم مورد اصابت گلوله قرار گرفتن. شازیه رمضان که یه گلوله از دستش عبور کرد و به شونه‌اش برخورد کرد و کاینات ریاض که از ناحیه‌ی گردن مجروح شد. با رسیدن خبر حمله به اسلام‌آباد یکی از ژنرال‌های ارتش پاکستان به اسم اشفق پرویز کیانی (Ashfaq Parvez Kayani) که قبلاً با ملاله ملاقات داشت، تشخیص می‌ده که این حمله یه حمله‌ی عادیِ دیگه نیست و دستور می‌ده که ملاله رو با هلی‌کوپتر به یه مرکز درمانی ویژه توی پیشاور بفرستن. این‌جا یه جراح مغز به اسم کلنل جنید خان (Junaid Khan) مسئولیت مراقبت از ملاله رو به عهده می‌گیره. در ساعات ابتدایی وضعیت ملاله ثابته و هشیاری نسبی داره ولی چهار ساعت بعد به کما می‌ره و دکتر خان متوجه تورم غیرعادی مغز می‌شه و پیشنهاد می‌ده که باید برای کم کردن فشار به مغز با یه عمل فوری بخشی از جمجمه‌ی ملاله رو خارج کنن. از اون‌جایی که این نقطه از مغز مسئول فعالیت‌های مهمی مثل صحبت کردن و همین‌طور کنترل سمت راست بدنه، این عمل ریسک بالایی داره. به خاطر سن کم کلنل خان، راضی کردن ضیاء‌الدین، پدرملاله، برای انجام عمل کار خیلی سختیه. ضیاء‌الدین می‌خواد یه پزشک غیرنظامی هم برای معاینه پیدا کنه. از طرفی با حمایت ارتش پاکستان این موقعیت هم برای خانواده‌ی یوسف‌زی وجود داره که ملاله رو به دبی منتقل کنن. خان ولی پافشاری زیادی می‌کنه و در نهایت به ضیاءالدین می‌گه که: «تنها راه نجات ملاله انجام این عمل اون هم در اولین فرصته و نباید زمان بیشتری از دست بدن.» نیمه شب چهارشنبه ۱۰ اکتبر عمل شروع می‌شه و خان و تیمش بخشی از جمجمه‌ی ملاله رو جدا و خون لخته شده رو تخلیه می‌کنن. عمل با موفقیت انجام می‌شه و ملاله به Ventilator (دستگاه تنفس مصنوعی) وصل می‌شه.

بیرون از بیمارستان هم اوضاع کم به هم‌ریخته نیست. پاکستان در شوک فرو رفته و در چندین شهر بزرگ از جمله اسلام‌آباد، پیشاور، مُلتان و مینگوره تجمعات اعتراضی شکل می‌گیره. احسان‌الله احسان، یکی از سخنگوهای طالبان، درحالی که مسئولیت حمله رو به عهده می‌گیره اعلام می‌کنه که یوسف‌زی به نمادی از فرهنگ غرب در منطقه تبدیل شده و به خاطر وقاحتش مورد هدف طالبان قرار گرفته. در حالی که وضعیت هم‌کلاسی‌های ملاله رو به بهبوده، نجات خودش همچنان تو هاله‌ای از ابهام قرار داره. واکنش‌های داخلی و خارجی به حدی زیاد می‌شه که ژنرال کیانی از دو تا از دکترهای استاد دانشگاه بیرمنگام که هم‌زمان برای یه کنفرانس پزشکی در اسلام‌آباد هستن دعوت می‌کنه تا به پیشاور برن و ملاله رو معاینه کنن. فیونا رینولدز (Finona Reynoldz) و جاوید کیانی (Javid Kayani) با یه هلی‌کوپتر نظامی به پیشاور می‌رن و با کلنل خان ملاقات می‌کنن. با این‌که هر دوشون تصمیم عمل فوری ملاله رو تحسین می‌کنن ولی رینولدز با دیدن امکانات بیمارستان بهت‌زده می‌شه. می‌گه: «بخش مراقبت‌های ویژه کلاً یه سینک داشت که اونم کار نمی‌کرد. دستگاه فشارسنجی که به طور مداوم این کار رو انجام بده وجود نداشت و دکترها فشار خون ملاله رو هر چند ساعت با فشارسنج معمولی اندازه می‌گرفتن. دکترها عمل درست رو در زمان درست انجام داده بودن ولی کیفیت پایین مراقبت ویژه می‌تونست زندگی ملاله رو به خطر بندازه و شانس زنده موندنش رو پایین بیاره.»

پنج‌شنبه ۱۱ اکتبر، شرایط ملاله رو به وخامت می‌ره. عفونت جدی، بالا رفتن اسید خون، فشار خون ناپایدار و از کار افتادن کلیه فقط بخشی از مشکلات ملاله در این لحظاته. این‌جاست که با تصمیم جمعی دکترها و موافقت ضیاء‌الدین با هلی‌کوپتر مجهز به تجهیزات مراقبت ویژه‌ به بیمارستان راول‌پندی منتقل می‌شه. البته از اون‌جایی که طالبان تهدید به حمله‌ی دوباره به ملاله کرده، ارتش پاکستان تدابیر شدید امنیتی برای این انتقال ترتیب می‌ده. سربازها دور تا دور بیمارستان رو احاطه کردن و حتی تک‌تیراندازها روی پشت‌بوم مستقر شدن.

مولانا فضل‌الله (راست) و احسان‌الله احسان (چپ)
مولانا فضل‌الله (راست) و احسان‌الله احسان (چپ)

بیمارستان راول‌پندی با این‌که امکانات مناسبی داره ولی برای دوره‌ی نقاهت و بازیابی اون‌قدرها مناسب نیست. نه فقط این‌جا، هیچ مرکزی در پاکستان وجود نداره که این شرایط رو بتونه آماده کنه. همین نکته به اضافه‌ی مسئله‌ی امنیت باعث شد تا بحث ارسال ملاله به خارج از کشور دوباره مطرح بشه. آمریکا، انگلستان و امارات اعلام آمادگی کردن. این‌جاست که یه فاکتور دیگه هم به این معادله‌ی پیچیده‌ اضافه می‌شه: شایعات و تئوری توطئه.

تقریباً همیشه وقتی پای مسئله‌ی مهمی در میونه، سر و کله‌ی یه سری افراد پیدا می‌شه که شروع می‌کنن به داستان‌سازی. ذهن ما بنا به عادت هزاران ساله‌اش به داستان تمایل داره. حالا فرقی نمی‌کنه این داستان قلابی بودن سفر انسان به ماه باشه یا آزمایشگاهی بودن ویروس کرونا. روایت‌‌های جذابی که فکت و سند و مدرک رو کنار می‌ذارن یا اون‌ها رو وصل می‌کنن به ماجراهای پشت پرده‌ای که توسط دولت‌ها با همکاری خبرگزاری‌های فاسد از اذهان عمومی مخفی شدن. تئوری‌های توطئه معمولاً بخشی از مردم رو با روایت‌های جذاب و سینمایی خودشون قانع می‌کنن ولی محدوده‌ی تاثیرشون فقط روی این افراد نیست.

شایعه‌ای که داشت در این موقعیت بین مردم می‌چرخید در نوع خودش جالب بود: بعضی از پاکستانی‌ها ماجرای پیش اومده برای ملاله رو یه نمایش آمریکایی می‌دونستن. این‌جوری که ملاله و پدرش ضیاءالدین در اصل جاسوس‌های CIA هستن و این تجربه‌ی مرگبار صرفاً یه نقشه از پیش طراحی شده توسط آمریکا است تا حضور ارتش پاکستان برای مقابله با طالبان در مرز افغانستان قوی‌تر بشه. برای این که بیشتر از این به این داستان مضحک دامن زده نشه، ارتش پیشنهادهای آمریکا برای میزبانی از ملاله رو رد کرد. در نهایت تصمیم بر این شد که ملاله به بیرمنگام و مرکز پزشکی ملکه الیزابت فرستاده بشه، جایی که سربازهای بریتانیایی مجروح شده در عراق و افغانستان خدمات پزشکی اضطراری دریافت می‌کنن. برای دکتر کیانی و دکتر رینولدز که خودشون در بیرمنگام ساکن بودن، محل مناسبی بود تا نظارت ویژه‌ای روی فرآیند بهبود ملاله داشته باشن. مشکل این بود که ضیاءالدین نمی‌تونست همراه با ملاله به بیرمنگام بره واسه همین از دکتر رینولدز خواهش کرد که حواسش به ملاله باشه. این‌جوری بود که جون شما و جون این دختر ما. دوشنبه ۱۵ اکتبر و تقریباً یک هفته بعد از حمله، ملاله و دکترهای بیرمنگامی با یه پرواز به انگلستان رفتن و فرآیند درمان در بیمارستان ملکه الیزابت ادامه پیدا کرد.

کم کم ملاله بهتر شد و دکترها ابراز امیدواری کردن که شانس بالایی وجود داره تا هیچ آسیب مغزی‌ای متوجه حالش نشه. توی نوامبر بود که یه عمل جراحی هشت و نیم ساعته برای احیای عصب‌های صورتش و در فوریه ۲۰۱۳ یه عمل دیگه برای بازسازی جمجه و احیای شنوایی‌اش انجام داد. تو این مدت خانواده‌اش هم به انگلستان اومده بودن و ادامه‌ی فرآیند بازپروری ملاله در خونه‌ی موقتشون در West Midlands ادامه پیدا کرد. واکنش بین‌المللی به این ماجرا ملاله رو بیشتر از همیشه در دنیا معروف کرد و اون رو تبدیل کرد به «دختری که زنده ماند». کانون توجه بودن این فرصت رو در اختیار یوسف‌زی جوان گذاشت که بتونه پیامش رو این‌بار بلندتر و رساتر به گوش دنیا برسونه. در جولای ۲۰۱۳ در سازمان ملل یه سخنرانی فوق‌العاده داشت. اون‌‌جا بود که جمله‌ی معروف خودش رو در برابر نمایندگان کشورهای جهان به زبون آورد: «یک کودک، یک معلم، یک کتاب و یک قلم می‌تونه دنیا رو تغییر بده» ۱۲ جولای روز سخنرانیش که هم‌زمان با تولد ۱۶ سالگی‌اش هم بود، رو به اسم روز ملاله نام‌گذاری کردن. تو همون سال با رئیس جمهور وقت آمریکا اوباما ملاقات کرد و در ماه اکتبر یعنی یک سال بعد از حمله، کتاب سرگذشت زندگی‌اش به اسم «من ملاله هستم» رو منتشر کرد. کتابی که به کمک روزنامه‌نگار انگلیسی کریستینا لَمب (Christina Lamb) نوشته بود. نسخه‌ی کودکان این کتاب سال بعد منتشر شد. اکتبر ۲۰۱۴ ملاله یوسف‌زی به همراه کایلاش ساتیارتی (Kailash Satyarthi)، فعال حقوق کودکان از هند مشترکاً برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل شدن. دلیل دریافت این جایزه تلاش اون‌ها در راستای تحقق حق تحصیل برای کودکان عنوان شد. ملاله با ۱۷ سال سن موقع دریافت این جایزه به جوان‌ترین برنده‌ی نوبل در تاریخ تبدیل شد. در طی این سال‌ها چندین جایزه‌ی بین‌المللی و دکترای افتخاری گرفت و فعالیت‌هاش رو با تاسیس سازمانی به اسم خودش متمرکز کرد. در این سال‌ها علاوه بر سفر به گوشه‌کنار جهان و ملاقات با سیاستمدارها و فعالین حقوق بشر، دو تا کتاب دیگه نوشت، تحصیلات دبیرستانی‌اش رو در انگلستان ادامه داد و مدرک کارشناسی‌اش رو در رشته‌ی فلسفه، سیاست و اقتصاد از دانشگاه آکسفورد دریافت کرد. و جالبه که نظرش رو هم راجع به کاری که می‌خواست تو آینده انجام بده باز هم تغییر داد. توی یه مصاحبه با دیوید لترمن (David Letterman) گفت که دیگه هدفش این نیست که مثل قهرمان دوران کودکی‌اش بی‌نظیر بوتو، نخست وزیر بشه. بعد از ملاقات با این همه سیاستمدار مختلف متوجه شده که سیاست خیلی پیچیده‌تر از چیزیه که فکر می‌کرده و راه‌های مختلفی واسه کمک به مردم وجود داره.

ملاله در حال سخنرانی در سازمان ملل / ۱۲ جولای ۲۰۱۳
ملاله در حال سخنرانی در سازمان ملل / ۱۲ جولای ۲۰۱۳

در این مدت شخصیت، شجاعت و صداقت ملاله خارج از پاکستان به حد زیادی ستایش شده ولی در داخل پاکستان اون‌قدرها محبوبیت نداره و این فقط محدود به طرفدارهای طالبان نیست. خیلی‌ها ایدئولوژی ملاله و پدرش رو ضداسلامی و ضدپاکستانی می‌دونن و خب این توجه بیش از حد غرب نسبت بهش خیلی تو تلطیف این ذهنیت کمکی نکرده. تو سال ۲۰۱۵ کتاب «من ملاله هستم» در همه‌ی مدارس خصوصی پاکستان ممنوع شد و حتی کتابی با عنوان «من ملاله نیستم» منتشر شد. زمانی که ملاله بعد از شش سال به پاکستان برگشت، گروهی از نمایندگانِ فدراسیون مدارس خصوصی پاکستان علیه‌اش تظاهرات برگزار کردن. اون شایعات صحنه‌سازی ترور و عضویت در CIA هم هرازچندگاهی در روزنامه‌های پاکستان خودشون رو نشون می‌دادن. البته که می‌شه بدون مدرک هر چیزی گفت ولی بر فرض این که چنین فیلم‌نامه‌ای حقیقت هم داشته باشه، چیزی که ملاله رو به یه فرد استثنایی تبدیل می‌کنه نه نجات معجزه‌وارش از اون حمله است و نه جایزه‌ی نوبل صلحی که برد. تصویری که از ملاله توی مستند نیویورک تایمز می‌بینیم، آدمی رو نشون می‌ده که از همون سن کم، دیدگاه خودش رو داره، قدرت تشخیص داره و از همه مهم‌تر شجاعت این رو داره که حرف خودش رو بزنه. و این‌ها حاصل تربیت و آموزش صحیح خانواده‌اشه. به نظرم این نکته‌ی مهمیه که به جای دیکته کردن عقاید درست یا غلطمون به بچه‌ها، بهشون یاد بدیم چطور فکر کنن، چطور مسائل دور و برشون رو تحلیل کنن و چطور شجاع و مسئولیت‌پذیر باشن. ضیاء‌الدین، پدر ملاله توی سخنرانی‌اش در تد می‌گه: «خیلی‌ها ازم می‌پرسن برای تربیت ملاله چی‌کار کردی که انقدر جسور و شجاعه؟ که انقدر سخنران خوبیه و ثابت‌قدمه؟ منم بهشون می‌گم ازم نپرسین چی کار کردم. بپرسین چی کار نکردم. بال‌هاش رو نچیدم. همین!»

منابع:
مستند Class Dismissed ساخته‌ی آدام بی. الیک / تهیه شده توسط نیویورک تایمز
«۷۲ ساعتی که زندگی ملاله را نجات داد» نوشته‌ی نیک شیفرین و منتشر شده در ABC News
کتاب من ملاله هستم نوشته‌ی ملاله یوسف‌زی
مقالات خبری از USA Today / Hollywood Reporter / روزنامه افغانستان ما / CNN
موسیقی‌های استفاده شده:
Khashayar Rahimi - Bus Attack
Norman Corbeil - Before the Storm / Heavy Rain Soundtrack
Greg Edmonson - Among Thieves / Uncharted 2: Among Thieves Soundtrack
Linkin Park - H!vltg
Mt. Wolf / Exit Burges
Mud Flow + Chemicals - The Sense of Me
Katie Herzig - Viva la Vida / Coldplay Cover
Dave Depper - Pop Nugget
تیتراژ:
ترجمه و اجرا: خشایار رحیمی | طراح و تهیه‌کننده: کیمیا هندی و خشایار رحیمی | محصول: استودیو ۲۲ - تابستان ۹۹ | حامی این اپیزود: مایکت
ملاله یوسفزیفعال حقوق کودکانترورطالبانپاسکال
یه پادکست جدید که قراره براتون داستان آدم‌های جوون اما موفق رو بگه. | pascalpodcast.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید