وقتی میاندیشم به آن کودک یا نوجوان مستعدی که در گوشهای دور افتاده از دنیا فقط به این دلیل که امکانات مناسب ندارد از تحصیل علم عقب میماند و نمیتواند درس بخواند از ته دل خجالت میکشم که چرا من درسم را با تمام انرژی و تلاش نمیخوانم. شاید اگر او نصف امکانات من را داشت بسیار بهتر از من از آنها استفاده میکرد و موفقتر بود. وای بر من که امکاناتی را که در اختیار دارم بیخود و بیجهت هدر میدهم!
وقتی میاندیشم به آن انسان بیگناهی که در کشوری فقیر از فرط گرسنگی و نداری زندگی سختی را میگذراند و لحظه به لحظه نفس کشیدن بر او تنگتر میشود از ته دل خجالت میکشم که چرا با وجود این همه خوراک باز هم از زمین و زمان گلایه میکنم و خدا را شکر نمیکنم. خجالت میکشم از اینکه باقیمانده غذایم را دور بریزم! با خود میگویم شاید اگر آن انسان گرسنه این امکانات را داشت از آنها بهتر استفاده میکرد و نعمات خدا را هدر نمیداد! آیا من درباره روزی که عطایم شده مورد بازخواست قرار نخواهم گرفت؟
وقتی میاندیشم به رزمندگانی که در دوران دفاع مقدس از خواب و خوراک و خانواده میزدند و در آن شرایط سخت در جبههها جان خود را در کف دست میگذاشتند خجالت میکشم که نسبت به اتفاقات پیرامونم بیتفاوت باشم. با خود میگویم آیا آن نوجوانانی که آن سختیها را تحمل کردند و جان خود را از دست دادند با من که امروز در امنیت و آسایش به سر میبرم یکی هستیم؟ آیا من از این امنیت و آسایش به درستی استفاده میکنم؟
وقتی میاندیشم به کودکان یتیمی که به دلیل بیسرپرستی از خیلی امکانات و نعمات محروم شدهاند خجالت میکشم که پدر و مادرم را بیازارم و یا آنها را مایوس کنم. شاید اگر آن کودکان پدر و مادر داشتند خیلی بهتر از من قدردان این نعمت الهی بودند و از آن استفاده میکردند.
وقتی میاندیشم به انسانهای مومنی که خالصانه در راه خدا فداکاری کردند و نه تنها مالشان که جانشان را بر اثر شکنجههای دردناک از دست دادند خجالت میکشم در سایه امنیت و آسایش حتی به گناه فکر کنم. خجالت میکشم نمازم را سر وقت نخوانم یا به دستورات خداوند اهمیت ندهم. آیا من در این باره مورد سوال قرار نخواهم گرفت که چرا از شرایط خوبی که در اختیارم قرار گرفته بود درست استفاده نکردم؟
وقتی میاندیشم به نوجوانها و جوانهایی که در سنین کم جانشان را در اثر سوانح و حوادث از دست میدهند خجالت میکشم که عمرم را به بطالت بگذرانم و از آن استفاده نکنم. چه بسا اگر عمری که در اختیار من قرار گرفته است در اختیار آن نوجوان کم سن و سال قرار میگرفت خیلی بهتر از من از آن استفاده میکرد؟ آیا من درباره این عمر گرانبهایی که ثانیه به ثانیه آن را به بطالت میگذرانم مورد بازخواست قرار نخواهم گرفت؟
وقتی میاندیشم به انسانهای نابینا یا ناشنوا یا آنهایی که قدرت تکلم ندارند خجالت میکشم از اینکه با اعضای بدنم به گناه بپردازم یا آنها را برای انجام کارهای بیهوده به کار گیرم. خجالت میکشم از اینکه با زبانم ناسزا بگویم یا با دروغ و غیبت قلب کسی را به درد آورم. چه بسا اگر آن انسانی که عضوی از بدنش به درستی کار نمیکند همچون من از سلامت برخوردار بود از آنها در مسیر درست استفاده میکرد و همچون من آنها را بیهوده به کار نمیگرفت. آیا من درباره این اندام سالم مورد سوال قرار نخواهم گرفت؟
و چقدر از این «وقتی میاندیشم»ها وجود دارد که منجر به «شرمساری»های فراوان میشود که ذهنم را به خود مشغول کرده و دلم را میفشارد. آیا ما ارزش نعمتهایی که در اختیارمان قرار گرفتهاند را میدانیم؟ آیا ما درباره این امکاناتی که در اختیارمان قرار گرفته مورد بازخواست قرار نخواهیم گرفت؟ آیا مسئولیت ما در برابر نعمات خداوند تنها تشکر زبانی است؟ آیا ما درباره نحوه استفاده از نعمتهایی که در اختیارمان هستند مورد بازخواست قرار نخواهیم گرفت؟