خیلی وقتا میبینیم حرف درسته! ولی طرح غلطه و حرکت هم به تبعِ آن غلطه!
این بدان علت است که ما اعماق را در نمییابیم. و این در نیافتن، از اندک بودنِ درک و فهم ماست. و درک و فهمِ اندک، حاصلِ نبودِ علم ما نسبت به آن چیز است.
نمیبینید از یک متن، هزار جور خوانِش، ارائه میدهند و هزار روش و حرکت از آن بیرون میکشند.
اعتبارِ سخن از وجهی به علت فراگیر بودنِ این همه معانیِ متنوع، بالا میرود، و به اعتباری ورود به چنین متونی از دسترس همگانی خارج
است.
کتب و صحایفِ آسمانی در راس اینگونه متون قرار
دارند لذا بدونِ دارا بودنِ شرایطِ تعیین شده،از خطا و اشتباه نمیتوان در امان ماند.
ما حتی در اجتماع و خانواده و زندگی مشترک نیز خیلی وقتا سخنِ درست را درست درک نمیکنیم و لذا واکنشِ اشتباهی از خود نشان میدهیم. و همهی اینها صرفا از نبودِ دانشِ ماست هیچ چیز را نمیتوان یافت که بدونِ دانش، بطور صحیح در
جایِ مناسب در دسترس قرار گیرد!
زندگی به معنای زنده بودن و زنده ماندن است! هر فهم و حرکتی که ما را از مسیر زنده بودن منحرف سازد آن مسیر، به مردگی ختم میشود!
یعنی اگر رفتاری؛ چه گفتاری، چه عملی در ما غم و اندوه تولید کند، از آنجا که غم با سیستمِ زندگی ناسازگار است،لذا قدم در ساحتِ مرگ بر داشتهایم.
بعنوان مثال؛ سخن دروغی که گفته میشود هم گوینده را از لحاظ وجدانی درگیر میسازد و به هم میریزد و هم کسی را که دروغ شنیدهاست تخریب میکند.
وجدانِ اخلاقیِ دروغ گوینده؛ او را به فکر وا میدارد، که چه کند؟ و این فکر سمّ است.
بیشتر مواقع انسانها غم سازی میکنند و نمیگذارند هر چیزی در جا و زمان و حدودِخود ظاهر شود. لذا با تصرف بیجا،باعث تخریبِ طبیعتِ اجتماع میشوند.
پس هر چیزِ غیر اخلاقی، سمِّ فکر است، و هر فکرِ سمّی، تولید کنندهی غم است، و غم؛ تعادلِ طبیعتِ بدن را از هم میپاشد و رو به نزول میکند و هر چیزِ نزولی، حرکت به سویِ عدم دارد، و عدم مرگ است، پس هر چیزی از این قبیل با زنده بودنِ ما در تعارض است.
در نتیجه سخنِ درست با فهمِ نادرست؛ منجر به طرحِ غلط و حرکتِ غلط میشود و طرح و حرکتِ غلط به خودیِ خود ثابت نمیکند که اساساً سخن؛ نادرست بوده است. بلکه میتوان اینگونه اثبات کرد که فهمِ نادرست و عقیم و تکبُعدی علتِ این طرح و حرکتِ غلط بوده است.