«درخششِ» کوبریک [نه آن کتابی که استیون کینگ اصرار داشت که فیلم به آن پایبند نیست و سعی کرد تا با ساخت مینیسریال به بقیه نشان دهد «درخشش» واقعی چیست] نمیخواهد با داستان ارواحی که هتل بزرگی را تسخیر کردهاند، کسی را بترساند؛ بلکه هدف آگاه ساختن و هشدار دادن است، اما مگر ما چه چیزی را فراموش میکنیم؟
برای کسی که در دل جنگ بزرگ شده باشد، [یا فاصلهی کمی با آن داشته است] جنگ تبدیل به بزرگترین چیز در زندگی شخص میشود، کوبریک از همان فیلم اولاش «ترس و میل» به سراغ معقولهی جنگ میرود. بعد از بیست و هفت سال، «درخشش» دوباره تکرار کوبریک جوان است، حالا در اوج پختگی به سراغ فیلم اولاش میرود:
جنگ در جنگلی در حال وقوع است، سربازانی در پشت خط مقدم دشمن اسیر آمدهاند و سعی میکنند از این مهلکه بگریزد، در انتها موفق به فرار و بازگشت به خاک خودی میشوند.
اما چه چیزی در این میان این دو فیلم را به هم متصل میکند، یک فانتزی شاعرانه از جنگ و یک فیلم ژانری نامتعارف [حتی تا امروز].
دو عنصر مهم در «ترس و میل» دغدغههای شخصی کوبریک را برای ما آشکار میکند:
جنگی که نیست اما حضورش بر تمام مناسبات ما تاثیر دارد، گویی جنگ به شبحی بدل گشته و در پی آن است که ما را ببلعد.
دوقلوها - در آن طرف رودخانه، خانهای است که ژنرالی با سربازان خود استراحت میکنند، ژنرال و معاوناش پارهی دوم همان سربازانی هستند که به خاک خودی بازمیگردند، در حقیقت هر دو طرف جنگ یک نفر هستند، هم ژنرال ارتش و هم فرماندهی جوخه، جفتشان در چرخهای اسیر آمدهاند، چرخهای از فراموشی که همیشه ما را به خشونت متمایل میکند؛ چرخهی خشونت.
«درخشش» کوبریک ورای تمام ارجاعات بینامتنی به هولوکاست، نسلکشی بومیان آمریکا و سفر به ماه، دربارهی چرخهی خشونت است.
جک تورنس نویسندهی معمولیای است که قصد دارد در فرصت به دست آمده در هتل، کتاب جدیدش را به پایان ببرد، اما آنجا با ارواحی اشباع شده است که سالها، قرنها و شاید هزارههای پیش از ما زندگی میکردند، ارواحی که عامل خشونت بودند، ارواحی که به راحتی فراموش شدند، اما گذشته، زمان و مکان آنها را همانند روز اول در خود حفظ کرد.
در فیلمهای معمول ژانر وحشت، معمولا ارواحی که خانه را تسخیر میکنند، از میان قربانیان خشونت هستند و حالا بازگشتهاند تا انتقام خود را بگیرند، و ساکنین جدید خانه را با درد خود آشنا کنند. اما ارواح «درخشش» یک تفاوت اساسی دارند، ما با ارواحی روبهرو هستیم که خود عامل کشتار و خشونت بودهاند، و حالا که ما گذشتهی خشونتبار خود را فراموش کردهایم، باز به سراغ ما آمدهاند تا این چرخه را که حالا در مرحلهی فراموشی است، دوباره به راه بیاندازند. خشونتی که مهمترین نهاد اجتماعی را در قدم اول هدف قرار میدهد، خشونت، خانواده را پاره پاره و خونین از هم جدا میکند و اولین قدم به سمت نابودی است.
ارواحی که ما را دعوت به انجام عمل کشتن [خشونت] میکنند، کاملا در جریان هستند که چه موجودات فراموشکاری هستیم، کمی که بگذرد سارایوو، هیروشیما و ناکازاکی، حلب، سردشت و هزاران نمونهی عیان خشونت در گذشتهی خود را فراموش میکنیم، کوبریک هشدار میدهد که فراموش نکنیم، به گذشته بازگردیم، همانطور که دنی به عقب برگشت تا بتواند این چرخهی منحوس را از بین ببرد.
در دنیای معاصر دیدن چند بارهی «درخشش» ما را با جنبهای از خودمان روبهرو میکند، بخش فراموشکار خشونتطلب که با اولین جرقهای بر طبلهای جنگ میکوبد، بدون اینکه بازگردد و دوباره به گذشته نگاهی بیندازد، تا دوباره ارواحی او را تسخیر نکنند و این چرخه را دوباره به راه نیندازند.
* مطلب حاضر با نگاه به مستند اتاق ۲۳۷ تنظیم شده است.