امیریوسفی برای انتخاب موضوعات داستان فیلمهایاش معمولاً کمترین فاصله را با خط قرمزهای نهادینه شده در سینمای ایران در نظر میگیرد و همین باعث میشود، تنها سه فیلم از او و آن هم با فاصلههای زیادی از هم اکران شوند. اینکه کارگردانی خود را درگیر موضوعات حساس میکند و به سمت آنها میرود در وانفسای سینمای ایران نکتهی مثبتی است، اما آشغالهای دوستداشتنی برخلاف خواب تلخ با بیدقتی فراوان به سراغ موضوع ملتهباش میرود.
روایت امیریوسفی با آنکه میخواهد سراغی از کلیشهها، شوخیها و ادبیات سیاسی موجود در سینمای ایران، نگیرد؛ ولی با کاریکاتوریزه کردن موقعیت و شخصیتهاش و دید کم و بیش ژورنالیستی، ایدهی مواجههی شیزوفرنیک با تاریخ و البته واقعه را به راحتی تلف میکند. خانوادهی فیلم با تمام تناقضاتاش همواره از شخصیت شدن گریزانند، شهاب حسینی چیزی جز یک کاریکاتور بد شکل از کلیشههای جریان چپ در ایران نیست، در مقابل صابر ابر هم در نقش یک رزمندهی جنگ ایران و عراق فراتر از کلیشههای سینمای ایران نمیرود. حبیب رضایی و اکبر عبدی هم به همین شکل قرار بوده است تا نمایندهی دیگر تفکرهای جاری در جامعه باشند. ولی این تمهید هیچگاه ما را به اثری چندصدایی که در کشاکش و برخورد این صداها موقعیت شکل بگیرد، رهنمون نمیکند و دلیل آن را میتوان بلند بودن بیش از حد صدای مولف دانست که بیش از آنکه به فکر خلق شخصیت باشد، کاریکاتورهایی از تیپهای مختلف را کنار هم گرد آورده است. در خانواده تنها شخصی که مسئله واضح و مشخصی دارد، مادر است و به تنهایی بار شخصیت نبودن بقیه را به دوش میکشد، در بقیه اعضای خانواده چیزی که بتوان به آن توجه کرد دیده نمیشود و حتی حذفشان مشکلی در روند پیشروی داستان ایجاد نمیکند.
آشغالهای دوستداشتنی نه بهترین است و نه بدترین، بلکه بزرگترین ایراد سینمای ایران را میتوان در آن یافت، که سینمای داستانگویی که امیریوسفی حال در پی آن است در مرحلهی ایده تازه شروع میشود. پرورش آن و در ادامه داستان، دور شدن از نگاه ژورنالیستی و البته محبوب، رسیدن به زبان سینمایی مختص به خود، میتواند دوای این درد باشد.