میپذیرم که با چنین تیتری مجبورتان کردم که چند پاراگراف اول را به این امید که متوجه منظورم از «پسچهایزم» یا همان «واتاِباوتیسم»(۱) بشوید، بخوانید. البته این در شرایطی است که شما ندانید این عبارت به چه معناست. به هر حال بابت این موضوع از شما عذر خواهی میکنم.
پسچهایستها افرادی هستند که در برابر دغدغههای شما دغدغههای دیگری را مطرح میکنند با این شکل که «فلان چیز چطور؟» به این معنی که آن چیز چون دغدغهی مهمتری است پس دغدغهی شما از درجهی اهمیت ساقط است. در طول زمان از این تکنیک برای سرکوب بسیاری جنبشهای مدنی استفاده شدهاست. «ما هزار و یک مشکل داریم هر وقت حل شد بیا راجع به حقوق زنان صحبت کنیم.»، «در آمریکا فلان قدر نفر در اثر چاقی میمیرند حالا شما درگیر فروش اسلحه هستید؟»، «در مملکت مردم نان ندارند بعد شما میخواهید فیلم بسازید؟!»، و...
این افراد همچنین قرابت زیادی با دستهای از مغالطهگران دارند که به صورت جدی به مغلطهی «تو هم چنینی»(۲) دست میزنند. این مغلطه یکی از سرراستترین دستآویزها در بحث است. مثلاً یک مقام ایرانی در یک کنفرانس بینالمللی اعلام میکند که «اسراییل حقوق فلسطینیان ساکن کرانهی باختری را پایمال میکند.» کسی ممکن است به این نماینده جواب دهد که «حقوق یهودیان ساکن ایران چطور؟»(۳) فکر میکنم این مثال تاحد زیادی به وضوح نشان داد که منظور چیست.
بدیهی است که جامعهی کنونی ما (یا حداقل حلقههای داناتر یا آگاهتر آن) کمتر چنین چیزی را برمیتابد. ما همگی پذیرفتهایم که دغدغهها و اهداف متکثری وجود دارند که هر یک از ما ممکن است به یکی بیش از دیگری علاقه داشتهباشد و تصمیم بگیرد به آن بپردازد. به همین دلیل ما پسچهایستها را نکوهش میکنیم و این دقیقا کار درستی است. پسچهایست بودن دیگر در دنیای امروزیِ کنشهای اجتماعی ما، اعم از اجتماعی، سیاسی، محیطزیستی، و... جایگاهی ندارد و کسی جدیاش نمیگیرد. به عبارت دیگر، دستِ پسچهایسم برای همه رو شدهاست.
حالا سوال اینجاست. با وجود دانستن همهی این مطالب، آیا میتوان مواردی را یافت که حق با پسچهایستها باشد؟ یا حداقل بحث(۴) پسچهایستها در پیشبرد یک بحث بزرگتر مفید و کاربردی واقع شود؟
در ادامهی این نوشته من تنها یک مثال میزنم. شرایط را میشکافم و پاسخ به دو سوال فوق را تحلیل میکنم. کماکان قضاوت با شماست.
همه چیز از یک ویدیو شروع شد. ویدیویی که پیج سامسونگ ایران به مناسبت ماه جولای بدون پلاستیک و با کمک چند نفر از «اینفلوئنسرهای» اینستاگرامی درست کردهبود. (البته من فقط یکی از آنها را میشناختم که دوستم است.) ویدیو سراغ چهار نفر میرود که ۴ دغدغهی مربوط به پلاستیک را ابراز میکنند. نفر اول روی تردمیل ایستاده و از لزوم استفاده از ظرف چندبار مصرف برای مصرف آب در حین ورزش صحبت میکند. واکنش آنی من این بود که «چرا تردمیل؟ خود تردمیل به چندین دلیل به محیط زیست آسیب میرساند. نمیشد مثلا در حال قدم زدن یا دویدن در خیابان میبود؟» نفر دوم با کیسهی خرید پلاستیکی وارد ماشین میشود و به سمت دوربین از برتری کیسهی پارچهای نسبت به کیسهی پلاستیکی میگوید. دوباره واکنش اولیهی من این بود که «پس خودروی تک سرنشین چطور؟ چرا باید در خودروی تک سرنشین باشی؟!» نفر سوم در آشپزخانه است و از لزوم پرهیز از ظرف یکبار مصرف پلاستیکی صحبت میکند. واکنش من: «یخچال عظیم پشت سرت چطور؟ این همه لوازم مصرفی جور و واجور هیچ مشکلی برای محیطزیست ایجاد نمیکند؟» و نفر چهارم هم از این صحبت میکند که آبمیوهی طبیعیاش را در ظرف خودش میگیرد. واکنش من: «نمیشد خود میوه را خورد؟ یا آبمیوه را در خانه تهیه کرد؟» (قبول دارم این یکی خیلی بیشتر غر بود تا واکنش.) سر آخر هم متوجه میشوم که ویدیو دست کار یک شرکت عظیم با رد پای نسبتا بزرگ زیستمحیطی است. واکنش من: «خود سامسونگ که...»
در این لحظه بود که ناگهان متوجه شدم شاید من هم به «مرض» پسچهایسم دچار شدهام. اول خودم را کمی تقبیح و تنبیه کردم. از خودم ناراحت بودم که چنین نابخردانه به افرادی دغدغهمند در ذهن و دل خودم حمله کردهبودم. در این بین بود که یاد یک مقاله از گاردین افتادم که نسخهی ترجمه شدهاش را اخیراً در میدان خوانده بودم. این نسخهی ترجمهی مقاله:
دوباره به مقاله سری زدم. مقاله راجع به این است که در دنیای پسا-ریگانی و پسا-تاچری نئولیبرالیسم، چگونه کورپوریشنهای بزرگ تقصیر آسیبهای محیطزیستی را به گردن مصرفکنندگان انداختند و چگونه ما را راضی کردند که دست از سرشان برداریم و با کنشهای کوچک و کماهمیت خودمان دلشاد باشیم در حالی که آنها در واقع بزرگترین آلودهکنندگان محیطزیست هستند. البته مقاله درستی کنشهای کوچک را نیز تایید میکند ولی بر الزام اقدامات بزرگتر اصرار دارد.
موضوع مطرحشده در این متن واقعاً خطری جدی است. سامسونگ به عنوان یک کورپوریشن بزرگ مثال خوبی برای شروع است. من اینجا به دلایل بدیهی به سامسونگ می پردازم. در ضمن من خبرنگار و پژوهشگر نیستم. من فقط بلدم از گوگل استفاده کنم. شما هم میتوانید روندی مشابه را برای باقی شرکتها انجام بدهید.(۵) در اکتبر ۲۰۱۷ سامسونگ، آمازون، و چند شرکت دیگر از سوی گروه محیط زیستی گرینپیس(۶) متهم شدند که در زمینهی انرژیهای تجدیدپذیر کم کاری کردهاند، گازهای گلخانهای و پسماندهای خطرناک شیمیایی تولید میکنند و هنوز در «عهد صنعتی» گیر کردهاند. (ساوثچاینا مورنینگ پست به نقل از اسوشیتد پرس) گروه گرین پیس همچنین اعلام کرده که دورریختن ۴/۳ میلیون تلفن همراه (پس از آتشسوزیهای نوت۷) مغایر با ادعای سامسونگ بر اقتصاد چرخهای (بازیافت) است. (وبسایت گرین پیس) شرکت مادر سامسونگ یکی از شرکتکنندگان در کنسرسیومی برای ساخت یک نیروگاه هستهای در امارات است. این شرکت یکی از ضعیفترین شرکتها در مسائل زیست محیطی است. البته ادعا میشود که شاخهی الکترونیک شرکت در ارائهی گزارشهای زیستمحیطی جزء بهترینهاست. (وبسایت اتیکال کانسومر به نقل از مجلهی نوکلیر انجینیرینگ اینترنشنال) جالب اینجاست که یک جستجوی سطحی شما را به انبوه منابع میرساند که از خود وبسایت سامسونگ شروع شده مبنی بر اینکه در بستهبندیهای شرکت بناست تا از پلاستیک استفاده نشود. (وبسایت سامسونگ)
شما با شرکتی روبرو هستید که به دلایل مختلف در حال دست و پا زدن در مسائل و اتهامات زیستمحیطی است و در شرایط درست و عادلانه میبایست زیر ذرهبین افکار عمومی قرار میگرفت. با این وجود سامسونگ با اقدامات کوچکی که در برابر آسیبهای بزرگترش بسیار حقیر به نظر میرسد سعی در منحرفکردن افکار عمومی دارد. البته این دقیقاً کاریست که تمام کورپوریشنهای بزرگ و آلودهکنندگان اصلی محیط زیست انجام میدهند. آنها به شما میقبولانند که چیزی جز بیشینهی سودآوری برای سهامدارانشان برایشان مهم است.
کاهش مصرف پلاستیک به عنوان یک کنش جمعی محیطزیستی شاید (یعنی این یک گمانه است) به همین دلیل اینقدر طرفدار دارد که تقریبا یکی از بی دردسرترین انواع مبارزات محیط زیستی است. هیچ کسی بر سر موضوع کاهش مصرف پلاستیک بحثی ندارد. هیچ یک از کورپوریشنهای بزرگ از قطع تولید و مصرف پلاستیک به صورت جدی متضرر نمیشوند. سبک زندگی مردم در اثر مصرف نکردن پلاستیک آن قدرها تغییر نمیکند. «اینفلوئنسرهای» اینستاگرامی کماکان میتوانند با خودروی تکسرنشین، یخچال و فریزر بزرگ، و تردمیل به زندگی ادامه دهند. در پاسخ به این نقد ممکن است بگویند که از اینها دست میکشند. به هر حال «سخت است اما غیر ممکن نیست.» چیزی که غیر ممکن است در پاسخ به این سوال نهفته است که آیا حاضرند از حمایت از نظام مصرفگرایی دست بردارند در حالی که بقای این گروه از «مصلحان» اجتماعی در تبلیغ برای مصرف بیشتر قرار دارد و اگر این معنی از بین برود مشخص نیست این «تاثیر»(۶) که به کرات به کار میبرند باید چه چیزی باشد و چرا و روی چه کسی اعمال شود.
همهی اینها را گفتم تا به جواب سوالم برسم.
به دو شکل مختلف میتوان به این موضوع نگاه کرد:
الف) با توجه به اینکه عاملیت(۷) فرضاً سامسونگ در این مساله بسیار جدی و دوگانه(۸) است، میتوان فرض کرد که در تبلیغات به عمد به این شکل پیش رفتهاند تا قشری از جامعه که ممکن است کمی عمقیتر از مسائل سطحی پیش بروند در برخورد با پسچهایست پنداشتن خودشان احساس شرم کنند و این حس مانع از پیگیری اطلاعات بعدی شود.
ب) میتوان فرض کرد که تفکر پسچهایستی در تمامی مواقع به لحاظ منطقی و اخلاقی مزموم است ولی در برخی مواقع میتواند کاربردی باشد و مثال آنهم همین نوشته و نگاه دقیقتر به مساله است.
پذیرش گزارهی الف به معنای پذیرفتن شکلی از تئوری توطئه است و با این که ممکن است صحیح باشد شواهدی برایش (حداقل هنوز) در دسترس نیست. گزارهی ب هم به شکل آزاردهندهای غیر اخلاقی و آزاردهنده است. باید اقرار کنم که در این بین حس بدی که از ابتدا داشتم هنوز از بین نرفتهاست و فقط پیچیدهتر شدهاست با اینکه این نوشته به اتمام رسید.
۳. مثال را از ویکیپدیای فارسی آوردم. با کمی تغییر.
۴. Argument
۵. من منابع را بعد از هر مورد قرار دادم میتوانید صحت یا اعتبار هر یک را کنترل کنید. این نوشته خیلی سریع تهیه شده و نویسنده ادعایی مبنی بر صحت و دقت موارد ندارد. به علاوه در این مقاله به دلایل واضح از پرداختن به کارنامهی سامسونگ ایران پرهیز شدهاست. زحمت آن هم بر دوش شماست با عرض شرمندگی.
۶. Influence
۷. Agency
۸. Hypocritical