طبق اظهار پزشک زایمان، در لحظهی انتشار این متن من دقیقاً سی ساله هستم. چند سالیست که شاهد یک موج تب سیسالگی در اطرافیانم هستم و مطمئناً در سالهای آینده باز هم این پدیده را خواهم دید؛ افسردگی، حس پوچی، سرخوردگی، و... همیشه دلم میخواست به سیسالههای اطرافم بگویم که اشتباه میکنند اما با «حالا صبر کن!» مواجه میشدم. من هم صبر کردم و امروز این شما و این یادداشتی کوتاه در بی معنایی «سیسالگی.»
(هدف اصلی این یادداشت این است که کمی حس بهتری نسبت به سن در دوستانم ایجاد کنم. چیزهایی که اینجا نوشته شده در رد این موضوع نیست که من یا هر کس دیگری از جشن تولد خوشش نمیآید یا طالب توجه و محبت اطرافیانش نیست.)
سیسالگی هم مانند هر پدیدهی دیگری قابلیت خرد شدن به اجزای سازندهاش را دارد و از طریق شناخت زیرشاخههایش میتوان سیر تحول و ریشههای معنایی سیسالگی را فهمید و تحلیل کرد. در سیر این تحلیل دوست دارم نشان دهم که این تب سیسالگی، چهلسالگی، و... از جایی دارد آب میخورد که بهتر است همگی از آن دوری کنیم.
سال
یک سال چیست؟ آیا سال چیزی بیش از تلاش بشر نخستین برای فهم چرخههای طبیعی و در نتیجه بهینه کردن سیکلهای کشاورزی است؟ ما حتی نمیتوانیم دقیقا بگوییم که یک سال چه مضربی از یک روز، یک هفته، یا یک ماه است. دلیل این موضوع این است که برخلاف باور غالب، جهان ما آن ماشین مکانیکی دقیق و بیخطایی نیست که علمای پیشین (و بیشتر تحت تاثیر باور به یک خالق آمنی-پوتنت) پیشنهاد میکردند. در گیر و دار این چالش وجودی، ما مجبور شدیم به طریقی اسب چموش زمان را رام کنیم. برای بازههای متفاوت تعاریفی در نظر بگیریم و با وجود کمیها و کاستیها سعی کنیم تا جایی که میتوانیم دقیق باشیم.
در نهایت بعد از کلنجار فراوان متوجه شدیم که واحدهای قراردادی که وضع کردهایم، از حیث دقت و معنا هیچ ارزشی ندارد و حتی قابل انطباق و استفاده در دنیاهای فرازمینی هم نیستند. بنابراین در حال حاضر شما هیچ تعریف دقیقی برای یک سال در دسترس ندارید که زمان را به مضربی از فرکانس یک الکترون در اتم سزیم ۱۳۳ تبدیل نکند. حالا که دقیقتر نگاه میکنیم و اندازهگیری میکنیم متوجه ثانیههایی میشویم که باید به «زمان» اضافه کنیم تا تقویم در «دقیقترین» وضع خود باقی بماند.
وقتی از دقت تقویم کنونیمان در برابر تقویمهای (گرگورین، ژولین، و...) قدیمیتر راضی شدیم، تازه متوجه میشویم که فرضیهای در اول کارمان بوده که لزوماً همه آن را قبول ندارند: یک سال عبارت است از زمان یک گردش کامل زمین به دور خورشید. صرف نظر از این واقعیت که زمین هیچگاه به جای قبلیاش بر نمیگردد که بتوان این تعریف را عملی دانست، چینیها، اعراب، و... در اصل این فرض با شما مخالفاند. (به عنوان مثال در شناسنامهی من نوشتهشده ۵ ربیعالاول ۱۴۱۰ که مشخصاً بیش از ۳۰ سال پیش است.)
دهه
از جایی که دهه عملاً روی سال سوار است، با توضیحاتی که در مورد سال دادم، از همین اول فاتحهاش خوانده است. اما من قصد دارم به این اسب میت دو لگد مشخص دیگر وارد کنم:
اول اینکه چرا ۱۰؟ جواب مورد توافق در حال حاضر این است که چون شما ۱۰ انگشت دارید. مبنای عدد نویسی هم بر همین اساس ۱۰ است. ۱۰ هم البته در نبرد همیشگی با ۶ بوده. حتی تا ۱۹۷۱، پوند انگلیس قابل تقسیم به انواع اعداد مضرب شش بود تا اینکه وضع کنونی پدید آمد. البته در جاهایی هم ۶ موفقتر بوده است. مهمترینش شاید (بر خلاف خواست انقلابیون فرانسه) ساعت باشد. (۱۲ اینچ یک فوت است، ۳ فوت یک یارد است، و... هم از مثالهای بارز دیگر هستند.) در وضعیت برتری احتمالی مبنای ۶، تولد ۲۴ و ۳۶ سالگی شما احتمالاً رویدادهای مهمتری قلمداد میشدند.
دوم اینکه چرا دهه؟ برای ذهن منظم و مرتب انسان معاصر بهترین راه مواجهه با رویدادها و سیر تحولات تاریخی دستهبندی تاریخ است. برای این منظور، فاصلهی مقیاس یک سال با یک قرن قدری زیاد است که یک واحد میانی را میطلبد. واحدی که بتوانیم خیلی سرسری و بی ملاحظه از آن استفاده کنیم. مثلا بتوانیم بگوییم در دههی فلان، بهمان شاه حاکم بیسار جا بود و یکی-دو سال این طرف و آن طرف را هم فدای داستان زیبا، ساده، و همه-فهممان از تاریخ کنیم. این رسم به همهی ما منتقل شده است؛ ما زندگیمان را یک عصر تاریخی در نظر میگیریم که خودمان قهرمانش هستیم و در نتیجه دههی اول زمان کودکی است، دههی دوم تحصیل علم، سوم دانش و مهارت، چهارم کار و خانواده، و... نتیجتاً شما باید در آخر هر دهه به خودتان (و گاهی اطرافیانتان) گزارشی بدهید از کارهایی که در آن دهه انجام دادهاید. و منتظر قضاوتهایشان بمانید.
جادوی اعداد
جنگهای ۱۰۰ ساله چند سال به طول انجامید؟ ۱۱۶ سال.
به داستانسراییهای عددی تاریخنگاران خوش آمدید!
ما شیفتهی جادوی اعداد هستیم. در نظر خرافی ما، مثلاً اعداد ۷ و ۱۳ ورای ارزش صرف عددیشان (۷ سیب یا ۱۳ گلابی)، حاوی معانی خاص هستند. این بیماری یکی از نهانترین انواع خرافه در ماست. من، شما، و بقیه، جایی در عمق وجودمان این میل به تولید درام از اعداد را داریم. بر این اساس ما همیشه درگیر این باور نهان هستیم که اعداد ممکن است برای ما خوششانسی به همراه بیاورند و برای این که از ما نرنجند باید آداب و رسوم خاصی را برایشان به جا بیاوریم. (عینیترین مثال: سبت)
به یک سناریو فکر کنید. شما اجازه دارید بین تولد ۳۰ و ۳۱ سالگیتان، فقط یکی را برای جشن گرفتن انتخاب کنید. این تولد کدام است؟ در ذهن شما ۳۱ یک بچهی تنها و بیمراقبت است (عدد اول) ولی ۳۰ چندین قیّم گردن کلفت مانند ۲، ۳، ۵، ۶، ۱۰، و ۱۵ دارد که بر انگیختن خشم آنها، آن هم در روز تولد ۳۰ سالگیتان، ممکن است سرنوشت شما را تغییر دهد و برایتان بد شگون باشد. اگر شما هم در دستهی آدمهای «معتقد» قرار میگیرید، یک جستجوی گوگلی برای درک ارزش عدد ۸ در فرهنگ چینی را توصیه میکنم. فراموش نکنید که ۷ برای ما احتمالاً به دلیل ۷ جرم سماوی (خورشید، ماه، عطارد، زهره، مریخ، مشتری، و زحل) مهم شده و بعدا راهش را به خلقت جهان در ۷ شبانهروز باز کردهاست. این روند ممکن است برای یک تمدن دیگر الزاماً مشابه نباشد. (توضیح و حرف در این باب زیاد است که از حوصلهی این یادداشت کوتاه است.)
حتی اگر این رابطهی شما با اعداد از جنس خرافی و مذهبی هم نباشد، باز هم نشاندهندهی وسواس است. اگر اینطور است به این فکر کنید که ۳ بستهی ۱۰تایی از هر چیزی حس بهتری به شما میدهد یا ۳ بسته ۱۰تایی که یکی از بستهها یک آیتم کم یا زیاد دارد؟ حالا اگر دوست دارید بیشتر اذیت شوید این دستههای دهتایی را در ذهنتان به شکل پینهای بولینگ از بالا تصویر کنید.
جشن گرفتهشدن
ما هنوز متوجه نشدیم که تولد پدر ۶۲سالهمان دقیقاً چه روزی است. شناسنامه روز ۳ فروردین را نشان میدهد در حالی که مادربزرگ خدابیامرز همیشه میگفت که پدرتان ۴۰ روز مانده به عید به دنیا آمده و مامور سجل احوال با اینکه تاریخ را پشت قرآن نوشتهبودند، از دل خودش یک چیزی در شناسنامه نوشتهاست. به همین دلیل پدر من نه سیسالگی داشته، نه چهلسالگی، و نه حتی یک تولد «عادی» دقیق.
مساله اینجاست که در زمانهای نه چندان دور «جشن گرفتهشدن» مخصوص خواص جامعه بودهاست. (واژهی سلبریتی هم از سلبریت میآید.) شما باید آدم مهمی میبودید تا روز تولد و جشن مخصوص به خودتان را داشتهباشید. در واقع پیش از اینکه متوجه فوائد اجتماعی و اقتصادی تولدگرفتن بشویم، برای عموم مردم، تولد گرفتن امری معمول نبودهاست. این موضوع متاسفانه باعث باورهایی غلط هم شدهاست. عمدهترین این باورها این است که «من لابد آدم مهم یا آدم خوبی هستم که برایم جشن تولد میگیرند.» خیر. تقریباً برای همه تولد میگیرند و چیزی که متعلق به همه است در یک مقیاس بزرگتر معنای خیلی خاصی ندارد. ما و اطرافیانمان برای جشن تولد اهمیت قائلیم و آن را نشانهی توجه به دیگران میدانیم. تولد گرفتهشدن یک لذت شخصی است که اتفاقاً هم قدرت زیادی به لحاظ تقویت روابط اجتماعی دارد و همهی ما از این حس لذت میبریم. به همیندلیل این یک معنای شخصی است که خیلی قابل تعمیم نیست.
نتیجتاً اگر شما در صنعت تولید و توزیع کارت تبریک، کاغذ کادو، کیک تولد، گل، شمع تولد، و... فعال نیستید، به نطر میرسد بهتر باشد کمی به کلیت این داستان نگاه انتقادی داشتهباشید.
در آخر
جامعه برای همهی ما سرگرمیها و دلمشغولیهایی تولید کرده؛ مدرسه، دانشگاه، سربازی، کار، ازدواج، فرزندآوری و... برای تمام اینها هم موعدهایی را مقدر کرده که آدمهای «موفق» (آنهایی که به عنوان الگو مطرح میشوند) میتوانند تا پیش از آن این مراحل را به انجام برسانند. در برابر انجام این مراحل در زمان مقرر شما پاداش دریافت خواهیدکرد و در غیر این صورت، مستقیم یا غیر مستقیم مجازات میشوید. تمام اضطراب ۳۰ سالگی وابسته به این است که نظام کنونی هیچ بدیلی را در برابر مسیر پیشنهادی خود نمیپذیرد. بر این اساس از شما انتظار میرود همانطوری به زندگیتان معنا بدهید که بقیه این کار را میکنند در حالی که «معنی زندگی» امری بسیار شخصی و بسیار با اهمیت است.
معنی ۳۰سالگی (یا اساساً هر لحظهی دیگری در زندگی) برای من احتمالاً خیلی متفاوت از معنای سیسالگی برای شماست. همهی ما این حق را داریم که برای زندگیمان داستانهای شخصی بسازیم و به سادگی زیر بار قالبهای آماده نرویم. من دوست دارم داستان خودم را بسازم، شما چطور؟