بعد از پشت سر گذاشتن یه دوره افسردگی بعد از یه اتفاق تلخ تو زندگیم تازه یکی دو ماهی بود که به خودم اومده بودم. منی که خوره موبایل و ویجت و گجت بودم توی دوران افسردگیم روزی 10 دقیقه هم گوشی دستم نمیگرفتم! اون دوران تموم شد و کم کم به خودم اومدم و یه کار نیمه وقت هم پیدا کردم! تازه دو ماه بود که از غارنشینی به اجتماع روی اورده بودم که کرونا شروع شد! نمیدونستم بخندم یا گریه کنم! حالا که من میخواستم زندگی کنم، زندگی نمیخواست. پیش خودم گفتم حالا اینهمه کار کردی تو زندگیت، فوقش یک ماهم استراحت کن! توی خیال خام خودم گفتم دیگه بیشتر از یک ماه طول نمیکشه این شرایط. ماجراهای یک روزمو اینجا توی #روایتگرباش تعریف میکنم تا ببینید که با تکنولوژی چه بلایی سر کرونا آوردم!
ساعت هوشمندم مثل مامانم دستمو لرزوند و از خواب بیدار شدم. برو که بریم! انقد برام عجیب بود این شرایط که هنوز نمیدونستم باید چیکار کنم! پیش خودم میگفتم بذار از لحظه به لحظه این تعطیلات اجباری استفاده کنم. واسه همین استادِ چنتا کار رو همزمان انجام دادن شدم! همینطوری که داشتم واسه صبحونه نیمرو درست میکردم، با هدفون بیسیم توی گوشم پادکست گوش میدادم. تا اومدم از خونه برم بیرون که چنتا خرید بکنم، دیدم ای دل غافل! ماسک ندارم! مایع ضد عفونی کننده ندارم! گوشیو برداشتم و توی اینترنت دنبال ماسک و الکل گشتم. از یه جا سفارش دادم، هزینشم با گوشی پرداخت کردم و دم خونه تحویل گرفتم.
حالا با تمرکز پشت فرمونم. دنبال یه جای جدید برای خرید میگردم. چون رعایت پروتکل های بهداشتی برام مهمه. مسیریاب گوشیمو روشن کردم و گذاشتمش روی هولدر. که یهو مامان زنگ زد. اونم تصویری! خداروشکر که هدفون بیسیم تو گوشم بود و ساعت هوشمند روی دستم. زدم روی ساعت هوشمند تا تماس برقرار بشه و مجبور نشم از مسیریاب خارج بشم و گم بشم. بماند که موقع رانندگی هم نگاه کردن به گوشی خطرناکه. خلاصه خیلی کوتاه با مامان صحبت کردم و به مقصدم رسیدم.
در حال خرید بودم که باز گوشیم زنگ زد. اگه هدفون و ساعت هوشمند نبود دیگه واقعا دست زدن به گوشی و صورتم با وجود اونهمه ویروس خطرناک بود. اینجوری شد که کلی درود فرستادم به روان پاک مخترع موبایل و گجت هاش. درود دوم رو وقتی فرستادم که فروشنده قبول کرد که نه کارت بکشم و نه پول نقد بدم. منم هزینه رو با موبایل واسش کارت به کارت کردم.
دیگه نگم براتون که توی این دوران با موبایلم چقد فیلم دیدم، چقد کتاب الکترونیکی یا همون ایبوک خوندم، چقد به کمک هدفونم آهنگ گوش دادم، چقد توی سوشال میدیا ها فعالیت کردم، چقد دوست پیدا کردم، چقد بازی کردم و چقدر کار کردم!
آره درست شنیدین. کار کردم. هیچوقت فکر نمیکردم که بشه از راه دور و بدون حضور فیزیکی کار کرد. ولی بعد از اولین مصاحبه آنلاینم از طریق اسکایپ گوشیم، فهمیدم که خیلیم خوبه. دیگه نه توی ترافیک میمونی نه مجبوری خودتو در معرض کرونا قرار بدی. تازه کلی هم وقت داشتم تا بتونم به کسب و کار خودم فکر کنم و اجراییش کنم. راستشو بخواین انقدر بازدهیم توی دوران دورکاری بیشتر بوده که دیگه فکر نکنم دوست داشته باشم جور دیگه ای کار کنم.
کرونا و قرنطینه به من نشون داد که میشه بدون حضور فیزیکی، و ارتباط فیزیکی با دیگران هم خوب زندگی کرد هم خوب پول درآورد. مهمونیامون شد ویدئو کنفرانس هایی که با موبایل گرفتیم. مسافرتم شد دیدن لایو دیگران. استاد دانشگاه و مربی ورزشمو توی گوشیم دیدیم. امتحانامو آنلاین دادم. دلم برای همشون تنگ شده. ولی خوشحالم که موبایل، لپ تاپ، هدفون بیسیم و ساعت هوشمندم دوستای جدیدم هستن. چون بهم کمک کردن که خودم و کسایی که دوستشون دارم سالم بمونن.
ولی کرونا هنوز تموم نشده و من کلی آرزو دارم! ای کاش میتونستم با موبایلم دستای مامانمو لمس کنم. ای کاش گرمای نفس پدرم رو از طریق هدفون توی گوشم حس میکردم. ای کاش وضعیت سلامتی پدر و مادرم رو میتونستم لحظه به لحظه از طریق ساعت هوشمندم چک کنم تا خیالم راحت باشه. ای کاش مجهز بودن به تب سنج تا به آدمای مشکوک به بیماری نزدیک نشم. کاش مجبور نبودم یه وقتایی برای اینکه گوشیم چهرمو تشخیص بده ماسکمو بردارم.
اگرچه کرونا خیلی از عزیزامونو ازمون گرفت و ازبقیه دورمون کرد، ولی من یاد گرفتم باهاش دوست باشم و چیزای خوبی ازش یاد بگیرم. کرونا باعث شد قدر همه چیزو بیشتر بدونم. بیشتر به اهمیت تکنولوژی پی بردم. واقعاً اگه گوشیم و گجت هاش نبودن چقدر تنها بودم!
روایتگرباش