این متن به سفارش مجله فرم و نقد نوشته شده بود که هیچوقت مجال چاپ نداشت. به همین دلیل بعد یک سال و نیم تصمیم گرفتم اینجا منتشر کنم تا خوانندهای جز من داشته باشد.
جنگ نه تنها ساختمانها را با بمبهایش بلکه بیشتر از آن ذهنها را با التهابات درون سنگرها نابود میکند. تبلور التهابات بعد از جنگ جهانی دوم و فروپاشی ساختار فرهنگی- ادبی دغدغه اصلی نویسندگان دهه دوم قرن بیستم شده بود. تعدادی از آنان روشنفکران نگران از نابودی تمدن ، که هرگز خط مقدم را ندیدند و عدهای دیگر مردم عادیای که خود شاهد جنگ و تمام زشتیهای آن بودند. اما در این میان نویسندگانی دست به قلم شدند که متعلق به هر دو دسته بودند. جروم دیوید سالنیجر با شرکت در نبرد نرماندی با اسلحه و کمی بعدتر با داستانهایش دینش را ادا کرد.
نه داستان یا دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم با ترجمه احمدگلشیری به فارسی زبانان معرفی شد.همانطور که ازاسم کتاب پیداست شامل نه داستان کوتاه از سالینجر نویسنده گوشهگیر آمریکاییست.کتابی که جنگ محور کلی اما پنهان آن است. با پایان یافتن جنگ جهانی دوم و پیروزی متفقین در جنگ و بدل شدن ایالات متحده به عنوان قدرت و نماد اصلی غرب، مجموعه نه داستان کتابی پر فروش و جنجالی در میان جوانان آمریکاییِ پیروز و البته خسته و دلزده از جنگ شد.
آثار مخرب جنگ چه برکشور و چه بر مردم عادی و سربازان از موضوعات تکرار شونده در آثار سالینجر و البته کتاب نه داستان است. در داستان اول در این کتاب (یک روز خوش برای موزماهی) سیمور به دلیل آثار ناشی از جنگ در بیمارستان ارتش بستری بوده و حالا مرخص شده ... در داستان دوم( عمو ویگیلی) دوست الوییز در جنگ به احمقانهترین شکل کشته شده... در داستان سوم ( پیش از جنگ با اسکیموها) برادر سلنا از جنگ با اسکیموها ( دشمن فرضی) خبر میدهد... در داستان پنجم عینک عمو سیمور به عنوان یادگاری از جنگ حضور دارد ... در داستان ششم ( تقدیم به ازمه با عشق و نکبت ) راوی لحظات پس از پیروزی را روایت میکند و ساعت قدیمی پدر ازمه هم نشانی از جنگ است و در داستان آخر (تدی) نیز نشان نظامی پدرش حضور دارد.
سالینجر به دلیل حضور مستقیمش در جنگ جهانی دوم و درک فجایع آن تلاش می کند در برخی از داستانهایش این حقایق را بیان کند. چرا که بعد از اتمام جنگ شاید بصورت طبیعی جامعه به سوی برداشت حماسی از جنگ میرود. سالینجر در بیشتر آثارش به ویرانیهای بعدازجنگ نظر داشته است بی آنکه وارد دنیای نئورئالیسم شده باشد. اگر نئورئالیستهای پس از جنگ به ویرانیهای جهان از جنبه مناسبات اجتماعی پرداختهاند، سالینجر نه تنها جنگ را ، بلکه پیشرفت تمدن جدید غرب را عامل سقوط ارزشهای انسانی دانسته است. سالینجر بارها به این موضوع اشاره میکند که تنها حوادثی مثل جنگ انسان را به زوال نمی کشاند، بلکه کلیت جهان و زندگی مدرن باعث این اتفاق شده است. با این که نویسنده از مهمترین نویسندگان غرب است هرگز به تمامی وارد دنیای غرب نشده است. دنیای مورد علاقه او، دنیای سیاه و پوچ نیست بلکه خواهان جهانی است که انسانها با قلبشان زندگی میکنند، دنیایی سرشار از عاطفه و زیبایی وسادگی همچون داستانهایش.
داستان "تقدیم به ازمه با عشق و نکبت" درباره ملاقات یک نظامی آمریکایی با یک دختر جوان به نام ازمه و پس از آن حضور این نظامی در جنگ و بازگشتن به زندگی عادی به خاطر نامه ازمه است.
ازمه وقتی میفهمد سرباز نویسنده است از او میخواهد برایش داستانی از نکبت بنویسد. نکبتی که تا آخرین لحظه همراه سرباز میماند.
هنگام خداحافظی ازمه به سرباز میگوید: " امیدوارم وقتی از جنگ برمیگردین ذهنتون سالم مونده باشه. " مایه اصلی داستان را همین دعای ازمه شکل میدهد. در واقع مانور داستان نيز روي اين موضوع است. و اينكه همه چيز زير ارابهي جنگ خرد مي شود. قواي ذهني و ساعتي كه ازمه در نامهاش می نویسد : "بينهايت ضد ضربه است".
داستان با زاویه دید "اول شخص" که شخصیت اصلی است آغاز میشود اما به علت طرح پیچیده داستان راوی نمیتواند همزمان در دو مکان حضور داشته باشد به همین دلیل در قسمت دوم داستان از راوی سوم شخص استفاده شده است. زاویه دید غالب اثر اول شخص است چون اول و آخر داستان با آن روایت میشود. با استفاده از اول شخص در دوبند آغاز داستان "حال" داستان تشریح میشود. و بعد با فلاشبکی انگیزه راوی از نوشتن آغاز میشود.
داستان خود داستاني درون داستان ديگر است. چرا كه نويسندهي اصلي داستان(سالينجر) از نويسندهاي مي نويسد كه خود در قسمت دوم داستان دست به خلق اثر ميزند. اين مي تواند دليلي باشد براي اين كه فلاشبك به حال داستان برنگردد. راوي در قسمت اول شرح حال خود را مي نويسد. ولي در قسمت دوم ،ديگر از شرححال خارج شده و وارد داستاني نكبت بار مي شود و درصدد قولي که به ازمه داده داستاني نيمه واقعي – نيمهداستاني خلق ميكند.
شخصيتهاي داستان همه از جنگ تأثير گرفتهاند: "ازمه" كه مدام از رفتار خشن سربازهاي آمريكايي حرف مي زند. همهي امريكاييها به چشمش يكسان ميآيند و در صدد مقايسهي آنها با یکدیگر بر ميآيد و حتي برايش تعجبآور است كه چرا رفتار راوي با بقيه فرق مي كند.
بخش آخر داستان برگردانِ داستان است. نویسنده با چیرهدستی قهرمان داستان را به آنچه دختر میخواهد نزدیک میکند. وقتی قوای آلمان شکست میخورد مردجوان که تازه از بیمارستان مرخص شده با تمام تیره روزیها و سختیهایی که جهان گرفتارش شده در خواب آرام فرو میرود و داستان را بااین جمله به پایان میرساند :
" ازمه به راستی سروکار تو با مردی خوابآلود افتاده است. مردی که همیشه بخت آن را دارد باز انسانی بشود که ق...و...ا..یِ..ذ..ه..نی..اَش همه سالم مانده است."
به عقیده گلشیری آدمهای داستانهای سالینجر حقیقیتر و معقولتر از خود اویند. یکی از این آدمهای حقیقیتر "کودک" است. سالینجر یکی از بهترین نویسندگانیست که به کودکان پرداخته که در واقع اقتباسی از کلام مسیح است " کودکان قلمرو خداوندند" . و با تکیه بر این کودکان ، شخصیتهای داستانش را نجات میدهد. در داستان " تقدیم به ازمه با عشق و نکبت" گروهبان دچار آسیب روحی شده و ازمه و چارلز – کودک- یک ساعت مچی و نامه به عنوان هدیه میفرستند، گروهبان احساس میکند که حالش دارد بهتر میشود که در واقع این همان کودک است که شخصیت اصلی داستان را نجات میدهد.
به نظر میرسد از نگاه نویسنده ، کودکان هنوز آن سیب معروف را نخورده و آلوده به منطق نشدهاند ، لذا جهان را بهتر میبینند و قضاوتشان در باب امور مختلف ونسبت به جهان سختگیرانهتر است . هنوز در فرایند اجتماعی شدن وارد نشده اند ، در این فرایند یاد میگیرند همانند بزرگسالان به جهان و اتفاقات آن نگاه کنند و کم کم تغییر میکنند و نگاهشان مخدوش میشود.
طبق مقدمه گلشیری در تفکر جدید،انتقال کودک از پیرامون هنر به مرکز هنر و در واقع به مرکز حیات یکی از دگرگونیهای اساسی بوده است. نویسندگان امروز با به کارگرفتن کودک در داستان از چشم او، که در واقع الگوی چشم نویسنده است، به جهان ما ، به شادیهای اندک و نومیدی های بزرگ ما چشم میدوزند. کودک گاه از سوراخ کلید می نگرد، گاه در پشت دیوار گوش میخواباند و گاه ، رو در رو، از جهان بیگناهی خویش تماشاگر جهان ما میگردد که از بیگناهی عاری است.
داستان نهم (تدی) نمونه کامل نقش کودکان در آثار سالینجر است. داستان روایت پسر بچه ۱۲ سالهای به نام تدی است؛ پسری با تواناییهای روحی فوقالعاده، بچهای که فراتر از هر انسان دیگری میفهمد و دانش اشراقیاش ـ البته شاید الهام درونی عنوان بهتری باشد ـ برای همه اطرافیاناش ـ بهویژه پدر و مادرش ـ درک نشدنی و غریب است. تدی پس از یک مکالمه طولانی با یک جوانک دانشجوی فلسفه و ادبیات ـ که لااقل بخشی از ارزشهای وجودی تدی را درک میکند ـ و توصیف فلسفی دنیای اطراف از دید خودش، در پایان داستان مطابق پیشبینی خودش در استخر کشتی به دلیل شوخی احمقانه خواهر کوچکترش میمیرد و باز این سؤال را پیش میکشد که آیا زندگی ارزشاش را دارد!؟
تدی بچهای است که سلوکی روحی/عرفانی را پشت سرگذرانده. – این در آثار سالینجر که کودکان از نوعی نبوغ برخوردارند- طبیعی است. در بخشی از داستان به کسی که با او صحبت میکند میگوید: " آدم را میشناسی؟" مخاطبش میگوید:" منظورت کدام آدم است؟" تدی میگوید:" همان که شوهر حوا بود. میدانی چرا آدم از بهشت هبوط کرد؟ چون توی بهشت سیب را خورد و با خوردن سیب که هیچ چیز نبود مگر عقل و چرندیات منطق، هبوط کرد و اگر بخواهیم سیکل را کامل کنیم و به بهشت برگردیم چاره ای نداریم مگر اینکه آن را استفراغ کنیم و آن معرفت ، عقل و چرندیات منطق را کنار بگذاریم وبه یک بصیرت برسیم تا به حالت اولیه بازگردیم.
نگاه کودک داستان نهم (تدی) به مقولات مهم زندگی و مرگ شباهتهای زیادی به اندیشههای بودا دارد.
طبق آیین بودا اگر فردی از طریق ریاضت و درونگرائی و تفکر، خود را از شر وجود خلاص نکند به یک نوع تولد جدید مداوم که عبارت از تناسخ و انتقال روح از جسمی به جسم دیگر است، مبتلا خواهد شد. ولی چنانچه میل به زندگی و حیات را از راه ریاضت و معرفت در خود کشته و نابود سازد در این صورت راه نجات را پیدا کرده و پس از مرگ به نیروانا واصل خواهد شد.
تدی در جایی از داستان خطاب به همصحبتش –نیکلسن- این عقیده بودایی را بیان میکند و می گوید: "بدبختی اینه که بیشتر مردم نمیخوان اشیا رو همونطور که هستن ببینن. ( اشاره به این موضوع که در زندگی بعدی میتوانیم در کالبد جسمی دیگر ظهور کنیم ) حتی نمیخوان جلو تولد و مرگ مداومشونو بگیرن. به جای اینکه دست از این کار بکشن و کنار خدا، جای به اون خوبی،بمونن همش میخوان تو جسمهای تازه به دنیا بیان."
با همه این اوصاف نباید فراموش کرد که داستانهای او نه فرزند اندیشههای شخصی بلکه زاییده آشفتگی زمانه است. کار را به جایی میرساند که دیالوگهای طولانی چنان دامن از کف نویسنده می برد که به جزییات بیتوجه شده و تنها رسوا کردن زمانه است که قلمش را به حرکت در می آورد.
بعد از بارها خواندن داستانهای سالینجر فکر می کنم حقیقتی که در پس کلمات داستان پنهان شده همین است که :
جهان قشنگ، جهان باورها و ارزشها، معانیای است که باید وجود داشته باشند اما نیستند. جهانی که والا و فارغ از مناسبات روزمره ماست.