خب! و اما چیزی که با این که تا حالا راجه بهش ننوشتم اما تو بَشنِ تمام نوشته هام هست (شاید بپرسین بشن چیه!) مفهومی که با اینکه خیلی دوسش دارم اما دهنمم سرویس کرده طی این سال ها و از من یه آدم دیگه ساخته. و هنوز هم درست ترین چیزیه که راجع به هدف زندگی میدونم.
حتما راجع به comfort zone و منطقه امن شنیدین و اینکه زندگی وقتی شروع میشه که منطقه امنمونو رها کنیم. چیزی که میخوام بگم راجع به همین موضوعه. اما با جزییات بیشتر.
مغز من در حالتی بهترین عملکرد رو داره که بتونه مثل ریاضی با یه سری قوانین و فرمول ها بازی و استدلال کنه. من اگه بخوام تو یه چیزی خوب باشم باید اول اصولش رو بدونم و اگه چیزی هم اصولی نداشته باشه خودم سعی میکنم واسش بسازم. از طرف دیگه تو چیزایی که قانونمند و یا قابل قانونمند شدن نیستن خوب نیستم و گیجم میشه! چیزایی که اون قدر متغیر دارن که فرمول در آوردن ازشون یا غیرممکن یا خیلی زمان بره و تجربه ی زیادی می خواد.
زندگی یه چیزیه که هم قانونمنده هم متغیرهای خیلی زیادی داره و قابل قانونمندشدن نیست! ولی بیشترمون هم توش اونقدری تجربه پیدا می کنیم که بتونیم چندتا از قانون هاش رو در بیاریم. واسه همین من دنبال قانون هایی هستم که کارمو راحت تر کنن.
واسه این کار، اولین چیزی که باید میدونستم هدف زندگی بود. در واقع میخواستم از کل به جزء برسم. تا یه مدت خیلی طولانی ای هدفم از زندگی پیدا کردن هدف زندگی بود (میدونم عجیبه ولی اینم خودش یه هدفه) ولی بعد فهمیدم که مثل این میمونه که بخوام بدونم پشت یه دیوار چه خبره و رو پله اول نردبون باشم و بخوام راجه بهش نظر بدم. فهمیدم که از نردبون باید برم بالا! (بازم شاید عجیب باشه اما رسیدن به این قضیه با خوندنش دو تا داستان کلا متفاوته)
اینکه از نردبون بخوام برم بالا یعنی باید پیشرفت کنم. ولی پیشرفت کردن واسه من بیشتر شبیهِ بالا رفتن تو یه مسیر مارپیچیه فنری شکل بوده تا نردبون :
اگه از بالا به یه فنر نگاه کنیم یه حلقه میبینیم. فرض کنین که بالای این فنر (موقعیت ساعت 12) همون منطقه امنمون باشه. ما اونجا همه چی داریم و خیلی راحتیم. تمام مسائلی که باشون سروکله میزنیم واسه ما چالش زیادی ندارن و درواقع جزء روزمره ی ما حساب میشن. تا زمانی که ما توی این موقعیت باشیم حرکتی نداریم.
اما زمانی که با یه چالشی روبرو میشم یا یه چالش جدید واسه خودمون میسازیم از ساعت 12 میایم بیرون. کم کم دهنمون سرویس میشه. با مسائلی روبرو میشیم که هیچه ایده ای ازشون نداریم و حتی نمیدونستیم که ممکنه وجود داشته باشن. تا زمانی که مشکلات اون قدر زیاد شدن که دیگه اون روزمرگی و آسایش منطقه امنمون هم از دست دادیم. الان رسیدیم به موقعیت ساعت 3
از این جا به بعد مشکلات کمتر میشن و کم کم باهاشون اخت میگیریم. اما دقیقا برعکس منطقه امنمون هیچی نداریم. حتی تمام چیزایی هم که یه روزی داشتیم از دست دادیم. نه راه پس داریم نه پیش. توی به ف*اک رفته ترین حالت ممکنیم. الان تو موقعیت ساعت 6 هستیم.
یه سری ها توی این موقعیت تسلیم میشن و یه سری ادامه میدن. اونایی که ادامه میدن برمیگردن و دوباره با همون مشکلاتی که تو ساعت 3 داشتن روبرو میشن با این تفاوت که خودشون ازشون لذت میبرن و به استقبالشون میرن. (با اینکه بازم به ف*اک میرن) هنوز هم هیچی ندارن ولی کم کم دارن یه چیزای جدیدی هم بدست میارن. میرسن به موقعیت ساعت 9
ازین جا به بعد مشکلات راحت تر میشه و ما باهاشون کاملا اخت گرفتیم و واسه ما چالشی ندارن و جزء روزمره ما شدن. علاوه بر این خیلی چیزهای جدیدی بدست آوردیم از این مسیر دایره ای شکل و در واقع این موقعیت ساعت 12 همون منطقه امن جدید ماست.
این منطقه امن جدید تفاوتی که داره با قبلی اینه که به خاط چیزای جدیدی که بدست آوردیم سطحش بالاتره. در واقع این دایره ها مدام تکرار میشن و ما رو بالاتر میبرن. مثل فنر!
پس اگه میخوایم پیشرفت کنیم نه فقط باید از چالش استقبال کنیم که باید خودمون هم تصمیم هامون جوری باشه که واسه خودمون چالش درست کنه. و اگه هدف زندگیمون چالش باشه باز شدت این موضوع خیلی بیشتر میشه. جوری که از موقعیت هایی استقبال میکنیم که واسه بقیه خیلی هم ناخوشاینده. و در واقع میتونیم موقعیت های سخت تر رو راحت تر تحمل کنیم. غیر از این ممکنه شرایط ایده آلی رو ترک کنیم فقط به خاطر اینکه از منطقه امنمون جدا شیم.
و البته خیلی خیلی مهمه که ما انتخاب کنیم، چالشی که باش روبرو میشیم تو جهت دلخواهمون باشه.
این فنر یکی از قانون های زندگیه. نمونش هم تو فیلم ها خیلی زیاده. بهترینش تو فیلم مد مکسه که علاوه بر اینکه فیلم خیلی خفنیه، این مسیر فنری شکل رو توش میتونین به وضوح به صورت نمادین ببینین.
خییییلی حرف راجه به این قضیه زیاده که نمیشه همشونو یه جا گفت. مرسی خوندین. اگه نظری دارین بگین خوشحال میشم.