دل من کهکشانی است بی انتها غم کجا لانه کند غم کجا خانه کند
این شعرم در مورد درون گرایی ام و لذت بردن از تنهایی ام
تنهایم چه کسی می تواند درونم را بفهمد
تنهایم چه کسی می تواند قلبم را با قلبش حس کند
تنهایی ام برایم دنیا لذت است
تنهایی ام برایم پر از همه کس است
تنهایی ام می شکند همه غم هایم را
تنهایی ام می شکفد همه گل هایم را
ارامش ابدی همه در کنار اوست
دل های قناری همه از برای اوست
تنهایی ام از برای این است که نمی دانند مرا
تنهایی ام از برای این است که نمی فهمند مرا
دوست ماندگار من فقط اوست فقط اوست
شانه زن مو های من فقط اوست فقط اوست
این شعر در مورد مدام فکر کردن ما ها به گذشته و گم کردن خود درونی مان که سرشار از عشق و معرفت است
پیش دانایی رفتم چهره اش خسته و تنها
اما درونش همه گوهر وجودش همه رعنا
درونش به از گوهر های تمام دنیا
چشمانش به از درخشش تمام قطره های دریا
نگاهم در نگاهش افتاد او را می شناختم
تابندگی وجودش را در همه درونم حس می کردم
صدایم کرد و گفت رازی دارم
روشن تر از نور خورشید درخشنده تر از گوهر و سیم
گذشته همچون پرنده ای است که از سوی تو کوچ کرده است
گذشته همچون بادی است که صدایش گم شده است
چه نیازی به حسرت چه نیازی به غم رهایش کن
تاصدای نوازش نسیم بوی بهار را به یادت اورد
طلوع را خواهی دید غروب ها برای تو یک دنیا می شود
دریا را خواهی دید فریاد امواج برای تو همچون صدای عاشق می شود
زندگی به اندازه ی عمر یک پروانه است می گذرد
زندگی را زندگی کن جای غم نیست می گذرد
امیدوارم ازش لذت برده باشید