خزیده در تن و مردم در انحصار خیال
چه شد که خلق شد اینسان گرفتکار خیال
خیال، دست عمل بسته و امل گشاده دو بال
سپرده است زمانه ،کلک به آبشار خیال
فسوسها به سیاووش هوش و اندیشه
که ناگزیر گذر شد به نارزار خیال
نشسته پنجه شکسته میان کام تله
پلنگ ماه شکاری که شد شکار خیال
"سیغلب الامال و زاد نوم والیغظ"
کجاست حکم امانی به پای دار خیال
حدیقه ای ز حدید آفریده نذرم باد
برای آنکه شکانم طلسم زار خیال
چه بود اینکه نبود اختیار دست عمل
چه شد قضا که چنین شد قدار خیال
وبال قبض چو بارید صبر باید صبر
چرا نمیگذرند این سحابشار خیال