سال هاست که من در انتهای جاده منتظر آمدنت هستم . کجایی ای عشق من ؟ چرا هنوز نیامدی ؟ حتما راه را گم کرده ای ..
من کنار درخت بلوط روی سبزه ها نشسته ام .علف ها کم کم به زردی در می آیند . پاییز در راه است وقلبم همچنان برای تو می تپد .بیا به همه ثابت کن که من خیالاتی و خل و دیوانه نیستم .
تو را به خدا مرا منتظر مگذار . درسته من آدمی صبوری هستم اما دیگر طاقتم طاق شده حوصله ی هیچکسی را ندارم حتی خودم اما فقط حوصله ی تو را دارم .
پس بیا ای زیبای افسانه ای عشق گمشده ای نیمه ی من