سلام عزیزم، من آدم خوبی نیستم. من کسی که تو فکر میکنی نیستم! قهرمان نیستم، فداکار نیستم، به فکر تنهایی و غم های جهان نیستم. من رویایِ شبانه ات نیستم، هیچ، درخور زیباییات نیستم، راستگو نیستم! درستکار نیستم، چارهای نیست؛ هیچکس نیستم.
راستش میخواستم ازت تشکر کنم بابت اینکه با همه کسشر بودنم دوسم داری. از صبح که پا میشم، تا شب قبل از خواب خیلی چیزی ندارم که بهش ببالم و از خودم خوشم بیاد؛ کلا آدم جالبی نیستم، برخلاف چیزی که فکر میکنی افسرده هم نیستم. خوشحالم که منو خوب میبینی، بهم ذرهای فکر میکنی و به آهنگایی که گهگاهی میفرستم گوش میدی. دلم میخواد باهات حرف بزنم ولی خستهتر از آنم؛ دوست دارم از خلاف رودخونه شنا کردنم بگم، از روزمرگیهام، از خستگیهام، از امیدهام اما خستهتر از آنم...الان که دارم اینو مینویسم ساعت ۰۲:۰۱ شبه و من خیلی خستم و خوابآلود، مینویسم چون بعد از ساعت ۱۲ قلمم صادقه.
راستش من هیچوقت قرار نیست به کثافطی که توشم عادت کنم. من خیلی عوض شدهام، حتی از هفته پیش تا الان هم خیلی تغییر کردم، میگن آدمای مثل من بیثباتان ولی من حس میکنم که زندهام و زندگی همینه. نمیدونم چی میشه، نمیتونم آینده رو پیشبینی کنم ولی به شدت بهش امیدوارم، ازش میترسم و میپذیرمش، نمیدونم باد قراره که کشتی منو به کدوم ساحل ببره ولی دارم همه تلاشمو میکنم که همهچی خوب پیش بره. از تو هم همینو میخوام، ادامه بده، بجنگ و زندگی کن. اون بیرون زندگی چیزای جالبی برات داره، کلی غم و غصه و حس خوب هست. بگذریم...حرفای زیادی باهات دارم، وسط این همه زشتی تو یه تیکه قشنگی توی زندگیم اما باور کن من خیلی خستم، خستهتر از اونی که بتونم بسازم. به نظرت همهچی درست میشه؟ خوابم میاد.