بسم الله الرحمن الرحیم
مسخ شدم! باور نکردنیه اما .. مسخ شدم!
وسایل رو جمع کردیم و از سوئیت زدیم بیرون، یه جای دنج کنار دریا پیدا کردیم، پاچهها رو بالا زدم و کمی توی آب جلو رفتم و سلام علیکی با دریا کردم و ... مسخ شدم!
وقتی داشتم رانندگی میکردم کلی موضوع و ایدههای پند و اندرز گون توی ذهنم بود که میخواستم بینشون یکی رو انتخاب کنم برای نوشتن، اما وقتی کنار ساحل اومدم ورق برگشت، به بینهایت افق نگاه کردم و دریای بیکران، با صدای شالاپ شولوپ موجها که به ماسههای ساحل میخوردن و چند لحظه بعد ناپدید میشدن.
خب این حس مسخ شدگی اصلا چیه؟ حسیه که وقتی بشر مدعی با اون همه کبکبه و دبدبه و هارت و پورت، ناگهان و بدون اطلاع و انتظار قبلی با عظمت خدا روبرو میشه بهشت دچار میشه. اونم با چی؟ لازم به درک عمیقی نداره، بلکه صدای موج و باد و منظرهی بیکران دریای مواج، همهش همین!
و تو مسخ میشی .. مسخی که معتادش میشی و نمیخوای ازش بیرون بیای، بهت حسی میده که حتی اگه آدم جدی نویسی مثل من باشی هم برای اولین بار توی عمرت متن حسی مینویسی!
الان نه فقط از روی منطق و استدلال، بلکه با عمق احساسات بهتون میگم خدا واقعاً عظیمه! و ما چقدر کوچک! شاید به خودتون بگین وقتی ابعاد کهکشانها و کوچکی زمین رو ببینیم هم میشه به این عظمت خدا و کوچکی خودمون پی ببریم، اما به جِد میگم که حس دریا چیز دیگهایه!
بیخود نیست که خدا بارها در قرآن کریم به سفر کردن و دیدن به چشم اشاره و تأکید میفرمایند.
پیروز و موفق باشید