peyman128p
peyman128p
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

دانش؛ مفهوم پشت کلمات

وقتی چند نفر از کلمه ای مثل "طبیعت"، حرف می زنند، دقیقا از چه چیزی حرف می زنند؟ اگر از ده نفر بپرسید:" طبیعت یعنی چی؟"، احتمالا ده تا جواب متفاوت می گیرید. اما چرا؟



هدف به وجود اومدن کلمات، احتمالا برقراری ارتباط بوده؛ یعنی انسان ها با ساختن کلمات سعی داشتن با هم ارتباط های سطح بالاتری برقرار کنن. برای همین هم مجبور شدن به برخی از مفاهیم، یه اسم بدن تا با گفتن اون اسم، به مخاطب بفهمونن که چه مفهومی مدنظرشون هست. اما امروزه و با گذشت زمان، به دلایلی نامعلوم ما از کلمات استفاده می کنیم بدون اینکه به مفاهیم توجه کنیم. وقتی کلمه ای رو به کار می بریم، مفهوم پشت اون کلمه رو نمیدونیم. صرفا می خوایم با نزدیک ترین کلمه ای که بلدیم، مفهومی رو که در ذهنمون هست انتقال بدیم. برای مثال به دو نظر زیر در مورد کلمه ی "خوشبختی" نگاه کنید:

خوشبختی تجربه معنوی هر لحظه با عشق، قدرشناسی و بخشندگی زندگی کردن است. دنیس وایت‌لی
خوشبختی چیزی است که هستید و از طریقه فکر کردنتان ناشی می‌شود. وین دایر

هر دوی این نظرات پیرامون کلمه ی "خوشبختی" هست. اما هر دوی اینها، خوشبختی رو تحت یک مفهوم تقریبا جداگانه بیان می کنن؛ یعنی به دو مفهوم جدا و تا حدی غیرمرتبط اشاره میکنن؛ اما با استفاده از "یک کلمه". حتی خیلی از ما از کلمه ی خوشبختی استفاده کردیم بدون اینکه دقیقا برای خودمون و یا دیگران مشخص کنیم که منظورمون از خوشبختی چیه. ممکنه ما بگیم خوشبختی یعنی داشتن یک زندگی سعادتمند؛ اما چیزی که اینجا بهش توجه نمیکنیم و از روش رد میشیم اینه که منظور ما از دو کلمه ی "زندگی" و "سعادت" چیه؟ همین طور که سعی می کنیم جلوتر بریم و "زندگی" رو توصیف کنیم، میگیم زندگی یعنی فاصله ی زمانی تولد تا مرگ. و اما حالا: منظور از کلمات "فاصله"، "زمان"، "تولد" و "مرگ" چی هست؟ ممکنه بگید این چه سوالی هست؟‌ معلومه تولد چیه؛ تولد یعنی به دنیا اومدن. اما بیاید صادقانه به این جمله نگاه کنیم: "زندگی یعنی فاصله ی زمانی تولد تا مرگ"؛ این جمله کمی برای شما مبهم نیست؟ برای مثال اگر یه آدم فضایی از شما بپرسه: " تولد چی هست؟" شما بهش میگید: "تولد یعنی به دنیا اومدن"؟ این تعریف برای شما کمی مبهم نیست؟ برای پی بردن به این ابهام کافیه از خودتون سوالاتی مثل این بپرسید: "به دنیا اومدنِ چی؟" یا "دنیا یعنی چی؟" مثلا دنیا یعنی همین کره ی زمینمون؟ پس اگر موجودی، در سیاره ای دیگه به دنیا بیاد، "متولد" نشده؟

بذارید یه مثال دیگه بزنم: ما از همون دوران ابتدایی تا دوران دانشجویی یا احتمالا دوران کاری از "ضرب" استفاده کردیم. منظورم از "ضرب" همون عمل ضرب کردن توی ریاضیه. اما چند نفر از ما دقیقا میدونسته که ضرب کردن یعنی چی؟ بیایید یک دقیقه ای به این موضوع فکر کنیم. اصلا "ضرب" یعنی چی؟ از نظر من ضرب چیزی نیست جز شکل نوشتاری دیگه ای از جمع. برای مثال 2*3 یعنی 2+2+2. البته خود این تعریف هم باید شفاف تر بشه اما جدا از اون، باز هم طبیعیه که ما ندونیم اصلا "جمع" از کجا اومده؟ :)




تمام چیزی که می خوام بگم اینه که به "ظاهر کلمات" قانع نباشیم و "مفهوم پشت کلمات" رو هم دریابیم. اما چرا؟ چون در غیر این صورت دچار اشتباهات زیادی میشیم و مشکلات زیادی برای ما به وجود میاد. مشکلات مثل چی؟ طبیعی ترین این مشکلات جدل و اختلاف در ارتباط هامون هست؛ برای مثال من میگم : "فلان چیز خوبه" و طرف مقابل میگه: "نه فلان چیز خوب نیست". در صورتی که ممکنه هر دوی ما به مفاهیم درستی اشاره کنیم، اما ظاهر جملاتمون متناقض باشه. ولی مشکل اصلی و یا بهتر بگم بدترین و عمیق ترین مشکلی که پیش میاد، یاد نگرفتن دانش هست. این مشکل خودش مسائل و مشکلات خیلی زیادی رو برای ما به همراه داره. شاید یکی از سطحی ترینشون تنفر از ریاضیات باشه؛ چون ما هنوز مفهوم ضرب رو یاد نگرفتیم و داریم فرمول های انتگرال رو حفظ میکنیم. در واقع این یادگیری هست که به انسان لذت میده، نه حفظ کردن؛ و راه یادگیری هم، توجه به مفاهیمه. به نظر من یاد نگرفتن، یا به بیانی دیگه کسب نکردن دانش، دلیل اصلی و ریشه ای این موضوع هست که ما نمی تونیم رنج هامون رو ترمیم کنیم و رشد کنید. علاوه بر اینها، اگر دانش کسب نکنیم:
- احتمالا با فشار روحی زیاد به سمت اعتیاد کشیده میشیم.
- نوآوری نمی تونیم داشته باشیم
- نمی تونیم رشد کنیم.
- نمی تونیم برای مسائل مختلف، راه حل های درست پیدا کنیم.
- خودمون رو احمق و بی ارزش فرض می کنیم.
- از لذت یادگیری محروم میشیم.
و ...



اما سوال پایانی که باقی می مونه اینه که چه طور مفاهیم رو یاد بگیریم؟
اکثر علم و دانش موجود در کیهانی که ما درِش هستیم، به بخش های جزیی تری تقسیم میشه که همه ی این بخش های جزیی به نحو های مختلف با هم مرتبط هستن. برای مثال ما گفتیم که ضرب به جمع مرتبط هست؛ بعد از اون میگیم که تقسیم به ضرب مرتبط هست و همین طور به شکل یک نمودار درختی(و یا به بیانی بهتر، به شکل یک گراف) به مباحث مختلف ریاضی مثل مشتق و انتگرال و ... می رسیم. یا به عنوان یه مثال دیگه، بیایید چرخه ی بارون رو در نظر بگیریم: ابتدا اون رو به چند مرحله ی جزیی تر تقسیم می کنیم و میگیم که ابتدا خورشید آب رو بخار میکنه و بعد بخار آب بالا میاد و تبدیل به ابر میشه و بعد، باد اون ابر رو به نقاط مختلف هدایت میکنه و بعد اون ابر(بخار آب) دوباره به آب تبدیل میشه و به شکل بارون به زمین میرسه و بعدم که میشه رودخانه ها و گیاهان و حیوانات و بعد از اون هم میشه استفاده از گوشت حیوانات و گیاهان دارویی برای بیماری ها و ... اما هر کدوم از این چند بخش رو ما می تونیم به بخش های مختلف جزیی دیگه ای تقسیم کنیم. مثلا نحوه ی بخار شدن آب توسط خورشید: این طوری میریم و وارد مباحث گرما، جنبش الکترون ها، تبدیلات و ... میشیم که بحث تخصصی تریه؛ و باز هم اونهارو میتونیم به بخش های جزیی تری بشکونیم. و حالا تصور کنید که کل علم در این کیهان نهایتا با این شکستن ها و تقسیم کردن ها به یک شکل گراف مانند عظیمی میرسه که همه ی گره هاش با هم، احتمالا به نحوهای مختلف، مرتبطه و کل شاخه های علم مثل پزشکی، شیمیایی، فیزیکی، ورزشی و ... درون این شکل گنجونده میشه؛ و از نظر من تعریف علم هم یعنی همین: شناخت پدیده ها و ارتباط بین اونها(اگر که گره های این گراف رو به پدیده تغییر اسم بدیم). حالا منظور از یادگیری مفاهیم، دقیقا یعنی یادگیری این شکل گراف مانند؛ به معنی یادگیری گره ها(پدیده ها) و ارتباط بین اونها. اما با چه روش هایی؟ با هر روشی که فکر می کنید میتونه کارآمد باشه. مثل مطالعه ی کتاب ها، فکر کردن، پرسیدن از افرادی که میدونن و ... .




امیدوارم که این مطلب براتون مفید بوده باشه و شمارو به یادگیری مفاهیم و دانش ترغیب کرده باشه :)


مفهومیادگیریدانشعلمکلمات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید