چند وقت پیش ، در یکی از سایت های فریلنسری ( برون سپاری و دورکاری ) ، سفارشی داشتم برای سرودن دو بیت شعرِ طنز ، دربارۀ خشکسالی و بحرانِ محیط زیست و کمبودِ آب و با این مطلع از شعرِ معروفِ سعدی :
« اگر باران به کوهستان نبارد » !
باری! برای انجام این سفارش، در صفحه فریلنسری ام ، دست به قلم شدم و قرار بر این شد که قبل از ثبت سفارش و واریزِ وجه ، شعر را برای مشتری بفرستم و اگر مورد پسند واقع شد ، آن موقع ، هزینه را به حسابم واریز کند. من هم ، چون خودم همیشه دغدغۀ محیط زیست ، کمبود آب ، گرمای کرۀ زمین و کلا مسائلی از این دست را داشتم ، قضیۀ مالی ، در این مورد ، چندان اولویتی برایم نداشت و ترجیح میدادم که در صورتی که در حوضۀ بحران کمبود آب ، کاری از دستم برآید ، بدون در نظر گرفتن منفعت شخصی ، با کمال میل ، به انجام برسانم.
القصه ! کلمات و واژه ها ، به راحتی ، سهولت و روانی ، شکل گرفت و در جمله نشست و کارِ نهایی ، این شد که در پایین برایتان نوشته ام.
( البته مشتری مورد نظر ، شعر را چندان نپسندید و طبعا پولی هم به جیبِ ما نرسید!! اما چه باک و جای افسوس ، که بحرانِ آب ، آنقدر مهم ، جدّی و فراگیر هست ، که کسی ، به فکر منفعتِ شخصیِ خودش نباشد ؛ و هر کار که از دستش بر می آید انجام دهد . دیگران چه کارها کردند و من کجا هستم ؟! )
« اگر باران به کوهستان نبارد »
به تاکستانِ من ، دخلی چه دارد؟!
چنان چاهِ عمیقی میکُنم حفر ،
که زان سو ، سر ز مکزیک در بیارد!!