از چو ما بیچارگان این بند سخت ** کی گشاید ای شه بیتاج و تخت
این چنین قفل گران را ای ودود ** کی تواند جز که فضل تو گشود
ما ز خود سوی که گردانیم سر ** چون تویی از ما به ما نزدیکتر
این دعا هم بخشش و تعلیم تست ** گر نه در گلخن گلستان از چه رست
در میان خون و روده فهم و عقل ** جز ز اکرام تو نتوان کرد نقل 2450
از دو پارهی پیه این نور روان ** موج نورش میزند بر آسمان
گوشت پاره که زبان آمد از او ** میرود سیلاب حکمت همچو جو
سوی سوراخی که نامش گوشهاست ** تا بباغ جان که میوهاش هوشهاست
شاه راه باغ جانها شرع اوست ** باغ و بستانهای عالم فرع اوست
اصل و سرچشمهی خوشی آن است آن ** زود تجری تحتها الأنهار خوان
تتمهی نصیحت رسول صلی الله علیه و آله بیمار را
گفت پیغمبر مر آن بیمار را ** چون عیادت کرد یار زار را
که مگر نوعی دعایی کردهای ** از جهالت زهربایی خوردهای
یاد آور چه دعا میگفتهای ** چون ز مکر نفس میآشفتهای
گفت یادم نیست الا همتی ** دار با من یادم آید ساعتی
از حضور نور بخش مصطفا ** پیش خاطر آمد او را آن دعا
همت پیغمبر روشنکده ** پیش خاطر آمدش آن گم شده
تافت ز آن روزن که از دل تا دل است ** روشنی که فرق حق و باطل است
گفت اینک یادم آمد ای رسول ** آن دعا که گفتهام من بو الفضول
چون گرفتار گنه میآمدم ** غرقه دست اندر حشایش میزدم
از تو تهدید و وعیدی میرسید ** مجرمان را از عذاب بس شدید
مضطرب میگشتم و چاره نبود ** بند محکم بود و قفل ناگشود
نی مقام صبر و نه راه گریز ** نی امید توبه نه جای ستیز
من چو هاروت و چو ماروت از حزن ** آه میکردم که ای خلاق من
از خطر هاروت و ماروت آشکار ** چاه بابل را بکردند اختیار »
مثنوی معنوی مولوی