ویرگول
ورودثبت نام
پیچک
پیچکهدف باید انقراض باشد؛اما به شیوه ای صلح آمیز!
پیچک
پیچک
خواندن ۲ دقیقه·۷ ماه پیش

مربای گیلاس

ای جان!
ای جان!

خاکستر سیگارم را فوت می‌کنم. باز هم همان آهنگ لعنتی توی ذهنم می‌چرخد. باران می‌بارد، نه مثل باران‌های بهاری که بوی زندگی می‌دهند، بلکه مثل اشک‌های یک روح محکوم به ابدیت در برزخ.
خانواده؟ دیگر معنایی ندارد. اسمش را که می‌آورند، انگار دارند روی زخم کهنه‌ای نمک می‌پاشند. سعی می‌کنند عادی رفتار کنند، اما من بوی تعفن گناه را از تک‌تک سلول‌هایشان حس می‌کنم.شاید هم بوی کپک صورت های زیر نقابشان است.
به هرحال من هیچوقت بویایی خوبی نداشتم.
صورتم پر از زخم است.هر روز به انعکاس درون آینه چنگ میزنم تا مطمئن شوم نقابی روی صورتم جاخشک نکرده .
بوی تیز و شیرین خون می آید.شاید بوی زخم هایم است؟
خانه که بوی خون نمی‌دهد. نه، بیشتر که دقت می‌کنم، بوی مربای گیلاس است.  بوی شیرین و تندی که با یاد کودکی، با طعم لبخند مادرم گره خورده است.  اما...  این بوی مربا،  چطور اینقدر... تند است؟ انگار... انگار با اشک‌هایش مخلوط شده.  و در گوشه آشپزخانه، سایه بلند و نحیفی روی میز چوبی می‌افتد.  سایه ی کسی که خودش هرگز طعم مربای گیلاس را نچشیده است

او را کشتم. نه با خنجر و خون‌ریزی‌های نمایشی، بلکه با یک سکوت تدریجی، با بی‌توجهی‌های کوچک اما کشنده. هر بار که به کمکم نیاز داشت، سرم را برمی‌گرداندم. به راستی کوچه ی علی چپ زیبایی های خودش را دارد.نه؟
هر بار که دستش را دراز می‌کرد، چشمانم را می‌بستم.
آه، تازه یادم آمد؛ زخم های روی صورتم.چنگ های من نیستند.آنها تلاش های نافرجام قربانی درحال مرگ ،بودند.
حالا او نیست. و من مانده‌ام با جنازه‌ای که هر شب در آینه دنبالم می‌کند. می‌گویند قاتل همیشه به صحنه جرم برمی‌گردد. اما من هیچ‌وقت از آنجا نرفته‌ام.
کامو راست می‌گفت. زندگی پوچ است. اما چه پوچیِ دردناکی، وقتی خودت آن را به این شکل رقم زده باشی.

پ.ن:برگشتمم.

پ.ن۲: حیحی.(همینجوری حال میکنم پی نوشت بزارم)

مرگ
۷
۴
پیچک
پیچک
هدف باید انقراض باشد؛اما به شیوه ای صلح آمیز!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید