خونآفرودیت تماما زن است.زنیست که "زن،زندگی،آزادی"به زیست روزمرهی او تبدیل شده است.طلوع جهانشاهلو از نسل امروز شعر مدرن فارسی است و خونآفرودیت خونبازی خیزابها و بازی چرخدندهها و دستگاهها و بازی دوسویهی اندامها و بازی با واژهها را در جنبشی معلق خونبازی رقص گفته است.
خالق خونآفرودیت هنجارشکن است در محتوا و گاهی در فرم و شکل زبان اجرایی در شعر، گاهی شعر او متکی به تصویر میشود ومنطق دکوپاژ سینمایی به خود میگیرد و گاهی سادگیاش را به رخ میکشد و به تولید معنا و اکتشاف احوال میپردازد و جنون را به شعر تزریق میکند.
کارگردان مسلط امکان تجربهی واقعیت را به مخاطب میدهد در این تجربه با او همگام میشود و او خونآفرودیت را کارگردانی میکند.زاویهی دید عینی و بیطرفانه با بیانی سینمایی،دقت در نحوهی بازتاب جزییات،ریتم پویا در زبان،انهدام پیکرهی متن در استفاده از تکنیک چندصدایی و دگردیستی دراماتیک صداها میان زمان متن و کشف قاعده از بیقاعدگی از اصول اولیهی خونآفرودیت است.
او با ظرافت تمام علیه اصول قیام میکند و اثری پیشرو و دارای لذت هنری ارائه میدهد.آفریدهی ذهن خلاق را نمیشود محدود به قاعدهای ریاضی کرد پس او قاعدهی خونآفرودیت را خلق میکند؛ در قلمرویی ناشناخته و بیپایان قدم میزند و یک واقعیت ذهنی_عینی را بازسازی میکند.
شعر طلوع سرشار از تجربه و لحظهنگاری تجربیات زنانه و انسانی اوست. زن شعر طلوع دارای فردیتی ملموس،واقعی و زنده با حسهایی واقعی،طبیعی و زنده است و احساسات و آرزوها و رنجهای او حقیقی هستند.
زبان طلوع زبانی رسا و صریح است که نیازچندانی به بیان سمبلیک ندارد و گاهی به واگویه با خود میپردازد و از جهان پیرامون خود سخن میگوید. فرم زنانهای که در مواجهه با جهان دارد.لحن شکوهآمیز او در مضامین اجتماعی حضور دارد. او رهاست و گاهی از قواعد،زمان و مکان بیرون میزند و زایش زنانهای از ریشههای زخم او شعر میشود. او کلمهی "پریود" را سانسور نمیکند و در شعرش مقابل سانسور ایستاده است.شعر همزاد اوست و او هربار در نوشتن طلوع تازهای از عریانی و شفافیت است.بارزترین ویژگی این مجموعه جسارت طلوع در ابراز عواطف و نگرش او نسبت به مفاهیم و سرکشی و عصیان که شامل بخشی از بیرونریزی تمرد و بیان احساس نسبت به عشق،مرگ یا انسان دارد.
خونآفرودیت بدیع است و شاعر نوعی تابوشکنی را دنبال میکند او گاهی علاوه بر مضامین عاشقانه به اروتیسم نیز گرویده و آن را پررنگ کرده است.رگههایی از اندیشهی فمینیستی هم در اشعار به چشم میخورد.گاهی به مسائل فلسفی و انتزاعی روح و جسم میپردازد و انگار در میان تمام اینها میرقصد زیرا که از از شعر او میفهمیم که نسبت به سکون نگاهی انتقادی دارد.او احساسات منفی مثل غم یا ناامیدی و پوچی را هم با خلوص بیان میکند و همه چیز را از دریچهی ذهن و ادراک خود به تصویر میکشد.
فرم تبین خلاقانهایست که به صورت گسسته اجرا میشود فرم در گسستن شکلهای متنوعی میگیرد که اگر یکی از آنها را ببینیم ما را به سوی قالب میکشد او در خونآفرودیت اصالت بینایی را کنار میگذارد و گسستن را احساس میکند. احساس خطای زیادی دارد و فرم از بودنش همین را میخواهد.احساس خطاکاری،احساس بیرون زدن و پاشیدن،فروریختن و روییدن.
طلوع زیر هجوم خونآفرودیت ایستاده، گریسته و زیسته است و انگار ما را هم به این بزم فرامیخواند.