هلن اعتماد
هلن اعتماد
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

دگردیسی

رفتن و رفتن و رفتن
رفتن و رفتن و رفتن


سالی که گذشت برای من شبیه یه عصر جمعه‌ی طولانی و کش‌دار بود. از خیلی جهات فعالیتهای من فرقی با سال قبل نداشت اما نقطه‌ی تمایزش رهایی از قید خودم بود. فشاری که قبلترها برای قوی و بی‌نقص بودن، مسولیت‌پذیر بودن افراطی، و نایس بودن صرف میشد کمتر و کمتر شد. من امسال بخش بزرگی از پس‌اندازم رو روی خودم سرمایه‌گذاری کردم. قدم‌های لرزان و کوچکی برداشتم و کارهایی رو انجام دادم که فکر میکردم نمیتونم هیچوقت انجام بدم. شاید گام رو به جلو نبود و اگه هم بود احتمالا هنوز اثر مثبتی بر زندگیم نگذاشته اما از یه چیز مطمئنم؛ من امسال رو زندگی کردم.

از سال ١۴٠٠ چه چیزایی رو با خودم به سال جدید میبرم؟

  • زندگی آگاهانه نیازمند اینه که بتونی در لحظه حضور داشته باشی و برای این منظور باید بدونی احساسات، برداشت‌ها و واقعیات سه تا حوزه‌ی مختلف هستند و من باید بتونم توی هر لحظه این سه تا رو از هم تمیز بدم.
  • پارسال من "خواستن آزادی‌بخش است" رو به عنوان بخشی از کوله‌بار سال 99 از نیچه وام گرفتم. امسال با الهام از کتاب چنین گفت زرتشت این گزاره رو با جمله‌ی "اراده آزادی‌بخش است" کامل میکنم و با اقتدا با آقای نیچه‌ی قشنگم و ایده‌ی اراده‌ی معطوف به قدرت میگم " اراده آفریننده است" و انسان چیزی است که بر آن چیره باید شد.
  • تنهایی برای من امسال یه معنایی متفاوت از تمام زندگیم پیدا کرد. توی توئیتر نوشتم امسال انگار از معنای اگزیستنسیال تنهایی سقوط کردم توی معنای زمینیش و برای اولین بار رو در روی تنهایی قرار گرفتم. دوستی و شعله‌های لرزان صمیمیتی که طی چند سال گذشته سعی کردم زنده نگهش دارم خیلی کمکم کرد و بارش رو برام سبک کرد اما حس میکنم درکی که از این واژه توی زندگیم شکل گرفته احتمالا میتونه سازنده‌تر از این حرفا باشه.
  • اینکه آدمهایی هستند که ممکنه از من به هر دلیل خوششون نیاد رو قبلتر یاد گرفته بودم و باهاش اوکی بودم. در مقابل، امسال پذیرفتم ممکنه من هم از آدمها بدم بیاد و آلردی آدم‌هایی هستن که ازشون بدم میاد و برام سمی هستند. من همیشه گارد محکمی در برابر ترحم گرفتن و قربانی‌پنداری داشتم و برای اینکه زیر بار این حقیقت نرم که "احتمالا من هم در برهه‌هایی قربانی بودم" تبدیل شدم به یک ماشین تولید احساس گناه. امروز من میدونم لزومی نداره برای تطهیر آدما خودم رو سرزنش کنم و همونی که شوپنهاور گفت درسته.
  • زیبایی در نگاه من همیشه چیزی بوده که خیلی شخصی و سلیقه‌ای حساب میشد. روشنفکر کنترل‌گر درونم در برابر زیبایی‌پسندی و زیبایی‌جویی نقدم میکرد و دلایل متقن و منطقی هم می‌آورد و جواب همیشه‌ی من به خودم این بود که: "من اهلش نیستم". مثل باقی کلیشه‌هایی که شکستن با این شعار که "حالا انجامش بده، شاید خوشت اومد امسال من "به جرگه‌ی "بکشم و خوشگلم کن"_ها پیوستم و خوشم اومد.

سال ١۴٠١ قراره چطور باشم؟

  • اولویت قرار دادن خودم یکی از اهداف من برای سال ١۴٠٠ بود و شکستن این لوپ انرژی زیادی برد چون همیشه بهش به عنوان خودخواهی در برابر دگرخواهی نگاه میکردم. امسال من به هر سمتی رفتم به این نتیجه رسیدم که خودم رو به اندازه‌ی کافی دوست ندارم و این دردناک بود. هنوز نمیدونم این گزاره چقدر میتونه درست باشه و اصلا آدمی چقدر حق داره خودش رو دوست داشته باشه که در دام خودشیفتگی نیوفته اما میدونم اوضاعم توی دوست داشتن خودم زیاد خوب نیست و برای بالا بردن اعتماد به نفسم به این مهم نیازمندم. تعریف‌های گنگی از صورت مساله دارم و نمیتونم رَوِشمَند بهش نگاه کنم. فی‌ الحال نزدیکترین تعریفی که الان از دوست داشتن خود دارم چیزی شبیه "مادری کردن برای کودک درون" هست.
  • بی‌رحم باشم. حس میکنم رحم و حتی تلاش برای رحیم بودن کارکردی از اساس متناقض داره و علاوه بر این انرژی زیادی هم ازم میگیره. دارم تلاش میکنم تکلیفم رو با این کانسپت روشن کنم و دلم میخواد بتونم از ادبیات رفتاریم حذفش کنم.
  • اضطراب دایره‌ی امن کوچکی برام باقی گذاشته و علیرغم اینکه حوصله و توان بالایی برای مواجهه با موقعیت‌ها و چالش‌های جدید توی خودم حس نمی‌کنم برای وفادار موندن به ذات زندگی دوباره خودم رو در معرض تجربه‌ها و ترس‌ها قرار دادم و مهاجرت دوم رو انتخاب کردم. سال جدید پر از انتخاب خواهد بود اما دوست دارم همیشه یادم بمونه که نو متر وات، من زندگی رو انتخاب میکنم.
دگردیسیسالی که گذشتزندگیکوله‌پشتی
در خط مقدم زندگی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید