هلن اعتماد
هلن اعتماد
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

شَکِ مقدس

Adapted from Wikipedia, The incredulity of Saint Thomas
Adapted from Wikipedia, The incredulity of Saint Thomas


تابلوی «ناباوری» با الهام از روایتی از انجیل یوحنا تصویر شده که به داستان توماس قدیس اشاره دارد. توماس قدیس یکی از حواریون مسیح بود که به زنده شدن دوباره‌ی عیسی مسیح باور نداشت و در جمع سایر حواریون گفته بود که تا با چشمهای خودم مسیح رو نبینم و زخمهاش رو لمس نکنم به رستاخیر مسیح ایمان نمیارم.

«تا خود میخ‌ها را در دستهایش نبینم و انگشت خود را بر جای میخ‌ها نگذارم و دست خویش را در سوراخ پهلویش ننهم، ایمان نخواهم آورد.» یوحنا ٢٠: ٢۵

نقل شده که مسیح بر شاگردانش حاضر میشه و از توماس میخواد که نزدیکتر بیاد و دستهاش رو میگیره و به داخل زخم فرو میبره و اونوقت میگه:

عیسی گفت: «آیا چون مرا دیدی ایمان آوردی؟ خوشا به حال آنان که نادیده، ایمان آورند.» یوحنا ۲۰: ۲۶-۲۹


توماس آخرین شاگردی بود که ایمان آورد؛ ایمانی که اگرچه از طریق شک به دست آمد ولی احتمالا خلل‌ناپذیرتر و عمل‌گرایانه‌تر از سایرین بود.

«من شک میکنم پس هستم.»

این جمله یکی از مبناهای فلسفه‌ی دکارت و احتمالا یکی از معروفترین جملات فلسفی هست که هر کسی شنیده. دکارت اولین اصل در کتاب هدایت ذهن رو اینطور شروع میکنه که:

برای آزمودن حقیقت، هر کس باید در طول زندگی، تا آنجا که ممکن است یک بار در همه چیز شک کند.

اما شک در فلسفه‌ی دکارت چطوره و تعریفش چیه؟

گفته شده «شک» نه روش دکارت، بلکه راهکار او برای به کاربستن روش بوده.به بیان دیگه «شک» هم‌سنگ روش (method) نیست و بیشتر باید به مثابه راه‌برد (procedure) تعریفش کرد. در اینجا روش به معنای راه نظری برای شناخت چیزی است درحالیکه راهکار فراهم‌سازی زمینه‌ی عملی برای ورود به اون راهی هست که در نظر آوردیم؛ یعنی راهکار مرحله‌ی آمادگی عملی پیش از راهی شدن است. دکارت میگه شک تنها تا مرحله‌ای کاربرد دارد که به مبنای محکمی برسیم و بعد از آن باید شروع به ساختن مبنای معرفتی استوار کنیم. به بیان دیگه، اصلی‌ترین کاربرد شک دکارتی بسترسازی برای طرح مسائل به روش تحلیلی است. برای مثال بیاین فرض کنیم که سبد سیبی داریم که تعدادی از سیب‌ها در اون گندیده شدند و میخواهیم برای جلوگیری از گندیده شدن سایر سیب‌ها، اون سیب‌های گندیده رو خارج کنیم. برای نیل به این هدف راهی نداریم بجز اینکه فرض کنیم تمام سیب‌ها فاسد هستند پس باید تک تک سیب‌ها رو از سبد خارج کنیم، بررسی کنیم و آنهایی که فاسد نیستند رو دوباره درون سبد برگردانیم.

شک توی نظر دکارت رو من چیزی شبیه دگردیسی دوم توی دیدگاه نیچه میدونم. نیچه تولد ابرانسان رو محتاج سه نوع دگردیسی میدونه: شتر، شیر و کودک. "شتر" ارزش‌گزاری‌های جامعه رو میپذیره و فقط به صرف پیروی بار ارزشهای اجتماع رو به دوش میکشه. دگردیسی دوم یا "شیر" مرحله‎‌ای هست که در اون فرد ارزشهای تحمیل‌شده از سمت جامعه رو پس میزنه و با زیر سوال بردن ارزشهای آموخته شده، به جنگ با فرهنگ و ارزشهای مبتنی بر اون میره که من این مرحله رو ملازم شک دکارتی میدونم یا به بیان دیگه من فکر میکنم برای آفریدن ارزشهای نو ابتدا باید به ارزشهای کنونی شک کرد و بعد دوباره از نو شروع کرد. نیچه دگردیسی سوم رو معادل "کودک" میدونه که در اون فرد بدون پیش‌فرض و با تکیه بر استدلال‌های خودش، بایدها و نبایدهای خودش رو تعریف میکنه و ارزش‌های خودش رو می‌سازه.

کودک بی گناهیست و فراموشی، آغازی نو، یک بازی، چرخی خودچرخ، جنبشی در نطفه‌ی نخستین، «آری» گفتنی مقدس. آری برادران، برای باز آفریدن به آری گفتنی مقدس نیاز است، جان اکنون در پی خواست خویش است، آن جهان گم کرده، جهان خویش را فرا چنگ می آورد. سه دگردیسی جـــان را برای شما نام بردم، چگونه جان شتر می شود و شتر شیر، و سر انجام شیر، کودک. چنین گفت زرتشت و آنگاه در شهری به سر می‌برد که آن را »ماده گـــاو رنگـــین» نام بود. #چنین‌گفت‌زرتشت

با دست انداختن در گردن شک هست که به ناامیدی پشت میکنیم و از پوچی فاصله میگیریم. من کم کم دارم به این نتیجه میرسم که «ایمان» و «شک» دو روی یک سکه نیستند؛ دو سمت یک کوه نیستند؛ همچنان که بالادست و پایین‌دست یک رود نیستند و بودن یکی برابر با نبودن دیگری نیست. «ایمان» و «شک» دوش به دوش و سایه به سایه‌ی هم هستند و رابطه‌ی هم‌افزایی دارند و در کنار یکدیگر میتونن به رشد ایده‌ها و در نهایت حقیقت‌جویی منتهی بشن.


پی‌نوشت ١: ناباوری توماس قدیس یکی از کارهای مایکل‌آنجلو کاراواجو هست که بین سالهای ١۶٠١-١۶٠٢
میلادی کشیده شد. کاراواجو هنرمند ایتالیایی، سبک باروک در قرن ١٧ میلادی هست که در ایتالیا زندگی میکرده و سبکش متاثر از لئوناردو داوینچی بوده. تابلوی فوق الان در کاخ سن‌سوسی در پوتسدام آلمان نگهداری میشه.

پی‌نوشت ٢: چهره‌ی توماس قدیس در مرکز نقاشی ثبت شده و نقطه‌ی کانونی تصویره. چشمهای بیننده اول به صورت توماس توجه میکنند و بعد با دنبال کردن دستهای توماس به زخم مسیح میرسند. حالت صورت دو حواری دیگه پشت توما و تعجبشون نشون میده که این شک فقط در دل توماس نبوده و توماس تنها کسی بوده که جرات بیان شک‌ش رو داشته. و رنج صورت مسیح ... و رنج صورت مسیح ... نمیتونم در این مورد چیزی بگم. فعلا نمیخوام به این مورد فکر کنم.

پی‌نوشت ٣: دوستی دارم معتقد و مسلمان دو آتشه، که در طی بحث‌هایی که در چند سال گذشته داشتیم تلاش کرده کمکم کنه تا دری از حقیقت به روی من باز بشه. دوستم گمان میکنه منشا اضطراب و افسردگی که در دو سال گذشته درگیرش بودم اینه که ایمانم رو از دست دادم و معتقده من از سوالاتم به عنوان راه فرار (escape) استفاده میکنم. دوستم من رو تشبیه میکنه به کسی که برای مشکل کاهش شنوایی به دکتر مراجعه میکنه و قرصی براش تجویز میشه. سری بعد که به دکتر مراجعه میکنه ازش میپرسن شنواییت چطوره؟ میگه نه تنها شنواییم خوب نشده بلکه گوشم بیشتر درد گرفته. در نهایت کاشف به عمل میاد که این دوستمون قرصی که براش تجویز شده رو توی گوشش فرو میکرده.


منابع:

  • جایگاه شک در تاسیس نظام فکری دکارت. شهرآیینی، مصطفی و آزادی‌خواه، محسن. مجله حکمت و فلسفه. شماره اول. بهار 1393. صفحه 78-63.
  • تحلیل نقاشی توماس مقدس
https://youtu.be/RUXXPF-PmtI
  • تد تاک با موضوع: شک برای ایمان ضروریست.
https://youtu.be/6ORDQFh0Byw

بعدنوشت به تاریخ 210503: وقتی که داشتم متن رو مینویشتم شک رو معادل مرحله‌ی سوم دگردیسی نیچه یعنی «کودک» گرفتم. امروز متوجه شدم که اشتباه محاسباتی داشتم و برداشتم درست نبود؛ اگرچه برداشت کنونی هم ممکنه درست نباشه و صرفا بر اساس فهمیده‌ها و پروسپکت خودم نوشته شده.


شکایماندکارت
در خط مقدم زندگی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید