از کودکی سوالی در ذهنم بود که چرا وجود دارم. آیا اصلا وجود دارم یا خیالات هست؟ شوخی نمی کنم. این سوال رو من از سالها پیش در واقع بیش از ۱۰ سال پیش داشتم و همیشه فکر خودم رو مشغول میکرد.
در آن دوران چون بچه بودم این سوالات به سادگی فراموش می شدند اما بزرگتر که میشدم بیشتر و بیشتر درگیری ذهنی در من ایجاد میکرد و بیشتر و بیشتر اذیت میشدم.
زمانی که اولین بار با مکانی به اسم کتاب خانه آشنا شدم، کتاب های فلسفه و تاریخ برای من خیلی جالب بودند.
متاسفانه خصلت بدی که دارم این هست که جلد کتاب رو هیچ وقت نمیخونم. سر راست دنبال محتوا و فهرست مطالبش میگردم.
به همین دلیل اسم کتاب هایی که در اون دوران خوندم رو نمیدونم و بعضی ها به همین دلیل فکر میکنند دروغ میگم. در حالیکه دروغ گفتن در مرام من نیست.
فلسفه رو خواستم بیشتر مطالعه کنم تا به جواب سوالاتم برسم اما برعکس سوالات بیشمار و آزار دهنده بیشتری در ذهنم رشد کرد.
این قدر یاوه گویی کردم تا به اینجا برسم :
اگر به نوعی به یک موجود برتر که خدا باشه، اعتقاد دارید در واقع از نظر شما مرگ آخر راه نیست و ادامه ای در جای دیگری خواهد داشت.
اگر هم آتئیست یا بی خدا باشید مرگ برای شما پایان راه هست.
مشکلی که هر دوی این دیدگاه ها دارند این هست که هر دوی آنها بی نتیجه اند.
اگر مرگ پایان زندگی است و تمام و بقیه اون سیاهی هست پس در واقع هیچ پایانی ندارد و بی نتیجه است. سیاهی تا ابد یعنی چی؟
اگر هم خدا هست و بهشت و جهنم و روز حساب و ... در واقع اون هم بی نتیجه هست. از همون بچگی از انسان های بی شماری این سوال رو می پرسیدم که فرض کنید رفتیم بهشت و در اونجا همه چیز رو داریم. خب بعدش چی؟!
زندگی بهشتی زندگی هست که در اون نیازی وجود نداره و عدم وجود نیاز باعث میشه انسان در برزخ بمونه و تکون نخوره.
با یک مثال توضیح بدم.
اگر انسان نیازی نداشت در سرمای زمستان گرم شه ، هیچ وقت بخاری نمی ساخت و یا لباس های پشمی و ... نمی ساخت.
در واقع این نیاز هست که انسان رو به سمت یک کاری سوق میده.
در بهشت شما نیازی نیست کار کنی. غذا درست کنی یا اون رو بدست بیاری. مریض نمیشی و نمی میری و همه امکانات رفاهی رو داره.
در واقع این باعث میشه که تو به عنوان یک انسان به هیچ تبدیل بشی و چنین زندگی به نظرم انسان رو از پا در میاره.
شاید احمقانه به نظر بیاد اما انسان حتی لذت و تفریح طولانی مدت رو هم نخواهد پذیرفت.
من خودم هم اگر در یک مکان تفریحی مثلا ۷ ساعت بمونم ، زده میشم و حالم خراب میشه.
در واقع هر دوی این دیدگاه ها مشکل دارند و من هم واقعا نمیدونم که به چه هدفی ساخته شده ایم و اصلا ماهیت چیزی که به اون "وجود داشتن" میگیم چی هست.
من در حال حاضر نمیدونم که آیا همه این ها. یعنی شماها . من. ویرگول و نوشته هام نوعی خیالات هست که دارم تجربه میکنم. یا در ماتریکس هستم و الان عده ای دارند من رو می بینند و شاید هم اون ها این نوشته هارو می نویسند.
مثل شخصیت بازی که کنترلش دست صاحبش هست.
طبق گفته دانشمندان ، هنگام مرگ، کل زندگی اون شخص در جلوی چشمانش مرور میشند. و شاید الان هم دارم من همون رو تجربه میکنم.
از کجا معلوم؟!
یاد فیلم ماتریکس میوفتم. فک کنم ماتریکس ۲ یا ۳ که در اون به نئو میگند که ماشین ها یک utopia یعنی یک بهشت جاودان برای انسان ها شبیه سازی کردند اما انسان طغیان کرد و ماتریکس رو نپذیرفت. (یعنی گول نخورد).
بعد ها یک dystopia و جهنم جاویدان برای اونها شبیه سازی کردیم که بدبختی رو تجربه کنند اما باز هم ماتریکس رو قبول نکردند.
در نتیجه این دنیایی که می بینی رو شبیه سازی کردیم که هر دوی اینها رو داره.
اما ماتریکس چی بود؟ برای کسایی که نمیدونند.
ماتریکس دنیایی شبیه سازی شده توسط کامپیوتر ها بود. اون ها به انسان ها تسلط پیدا کرده بودند و انسان ها رو در یک محفظه شیشه ای در حالیکه مغزشان به ماتریکس وصل بود و فکر میکرد که داره زندگی میکنه نگه میداشتند.
وقتی ماتریکس خیلی جهنمی و دردناک میشد و یا خیلی بهشتی و لذت بخش، افراد از ماتریکس و این کُمای ساختگی بیدار میشدند.
اگر هم در ماتریکس می مُردند بدن واقعی اون ها بیرون ماتریکس می مُرد.
در واقع لذت جاودان بهشت و عذاب جاودان جهنم هم باعث میشه انسان طغیان کنه.
رستگاران رو طغیان گر و سرکش خواهد کرد و بهشت فرو خواهد ریخت.
جهنمیان رو هم شورشی و یاغی خواهد کرد و هیچ وقت تنبیه نخواهند شد و به رستگاری نمیرسند.
ذهن بسیار بهم ریخته ای دارم و این سوالات هر روز من رو بیشتر از دیروز غرق میکنه و البته اذیتم میکنه.