اگر شما هم جزو دنبالکنندگان سریال گیم آو ترونز هستید احتمالا از تماشای قسمت پنجم فصل ۸ حیرتزده شدهاید. نویسندگان گیم آو ترونز در طول این هشت فصل کارهای عجیبی کردهاند و خیلی وقتها ما را بهاصطلاح «انگشت به دهان» گذاشتهاند. مثلاً کشته شدن ند استارک که شخصیت اصلی سریال بود در همان فصل اول، یکی از همین اتفاقات عجیب و غیرمنتظره بود که آقای آر.آر. مارتین برای ما تدارک دیده بود.
خیلیهایمان از وقتی دیدن این سریال را شروع کردیم طرفدار خاندان استارک شدیم و خاندان لنیستر را (مخصوصاً سرسی) مانند دشمن خونی خود میدانستیم چون داستان توانسته بود ما را به سمت طرفداری از استارکها هدایت کند. همیشه از سرسی متنفر بودیم و زمانی که جافری را از دست داد حسابی لذت بردیم و تمام امیدمان به این بود که اسم او در لیست آریاست و بهزودی از دستش خلاص میشویم.
اما در فصل ۶ که سرسی را از زندان آزاد کردند، عریان راهی کوچهها شد تا به رد کیپ برسد از دیدن اینکه سپتا بر سرش فریاد میزد « شرم، شرم» و مردم به سمتش زباله پرتاب میکردند- در کمال ناباوری - دلمان خنک نشد! میخواستیم از تماشای آزار دیدن شخصیتی که شش فصل تمام از او نفرت داشتیم لذت ببریم اما نبردیم چون داستان ما را به سمتی کشانده بود که دلمان برای سرسی میسوخت و از دیدن رنج کشیدنش رنج میکشیدیم. فصل ۶ گات دشمن جدیدی به ما نشان داده بود که در برابر او دشمن اصلیمان را فراموش کردیم.
فارغ از وقایع وستروس در سرزمین دیگری به نام اسوس با دختری مو نقرهای آشنا شدیم که پدرش شاه قبلی هفت اقلیم بود. دنریس از خاندان تارگرین تصمیم گرفته بود که پادشاهی را از باراتیونها، یا بهتر است بگوییم لنیسترها، پس بگیرد و همه هدف زندگیاش نشستن بر روی تخت آهنین بود. دنریس میخواست صلح را به هفت اقلیم هدیه دهد پس بردهها را آزاد کرد، به مشکلات مردم گوش داد و با آنها مهربان بود.
رفتهرفته دنریس تارگرین یا همان مادر اژدهاها به یکی از شخصیتهای دوستداشتنی و پرطرفدار سریال بازی تاج و تخت تبدیل شد و زمانی که با معروفترین شخصیت یعنی جان اسنو هممسیر شد محبوبیتش چند برابر شد. در فصل ۷ که یکی از اژدهاهایش را از دست داد برایش غمگین شدیم، هنگامی که در برابر سرسی قرار گرفت طرفداریاش را کردیم و گمان بردیم دنریس همان فردی است که میتواند هفت اقلیم را نجات دهد و دیدن فصل ۸ را هم با همین پیشزمینه آغاز کردیم.
اما در فصل ۸ که دنریس به هویت واقعی جان اسنو پی برد و محبوبیت او را در میان مردم دید اوضاع تغییر کرد. او میدانست که جان گزینه بهتری برای پادشاهی است و خطری است که هدف و دلیل زندگی دنریس را تهدید میکند، پس چیزهایی درونش تغییر کرد و منجر شد به هجوم او به سرزمین پادشاهی.
هنگامی که دنریس تارگرین با اژدهایش به شهر حمله کرد و همه چیز را سوزاند خشم، نفرت و ناامیدی تمام وجودش را فراگرفته بود و دیوانگیهای پدرش در اون نمایان شدند. وقتی آتش گرفتن شهر و استیصال سرسی را دیدیم خشمگین و متعجب شدیم. داستان ما را به سمتی هدایت کرده بود که شخصیت محبوبمان جایش را به منفورترین شخصیت حاضر بدهد و ما بین انتخاب میان دوست و دشمن بلاتکلیف مانده بودیم.
گیم آو ترونز و نویسندههایش بارها و بارها ما را غافلگیر کردند و به نتیجهای که دوستش داشتیم نرساندند، شاید یکی از دلایل جذابیت و گیرا بودن این سریال همین باشد!