هفته گذشته فصل جوایز نوبل سال ۲۰۱۹ به اتمام رسید. برندگان این جایزه تاریخی و شاید مهمترین جایزه معاصر معرفی شدند و البته مانند همه سالهای دیگر برخی از این انتخابها به خصوص در زمینه ادبیات و صلح با حاشیه همراه بود.
شاید هیچ رسانه جدی یا نیمه جدی وجود نداشته باشد که هر سال به بهانه نوبلها به برندگان و تاریخ و چشم انداز این جایزه و برندگان آن نپردازد.
از دو حوزه ادبیات و صلح که بیش از سایر شاخههای علمی قابل تأویل و تفسیر شخصی هستند که بگذریم و همچنین اگر از جایزه اقتصاد به یاد آلفرد نوبل که در واقع افزودهای بر این جایزه است، چشمپوشی کنیم، با نوبل علمی مواجه خواهیم بود.
جوایزی که هر سال – مگر در سالهایی که شعلههای جنگ اجازه برگزاری نوبل را نداده است – به دانشمندان زندهای – حداکثر سه دانشمند- اهدا میشود که مطالعات و تحقیقات آنها مهم ترین کشفیات یا ابداعات حوزه شیمی، فیزیک و پزشکی به شمار میرود.
این جوایز بر مبنای وصیتنامه آلفرد نوبل اهدا میشوند و بخش نقدی آن نیز از سرمایهگذاری که بر داراییهای او صورت گرفته است تامین میشود. اگرچه در سالهای اخیر جوایزی با ارزش مادی بیش از نوبل طراحی شده و اهدا میشوند؛ اما آنچه نوبل را متمایز میکند، تنها مبلغ جایزه نقدی نیست.
نوبل در طول بیش از یک قرنی که از طراحی و اهدای آن میگذرد، موفق به کسب جایگاهی اجتماعی شده است.
ساختار جامعه علمی، تعامل آن با اجتماع و سازوکار نخبه گرایانه این جایزه آن را به پدیدهای اجتماعی بدل کرده است و در نهایت باعث شده است جوایز علمی نوبل، حداقل در ذهن عموم مردم و جامعه علمی، به عنوان معتبر ترین و نخبهگراترین جوایز علمی و بالاترین مقام علمی برای رشته های فیزیک، شیمی و پزشکی بدل شود.
این ساختار اجتماعی- علمی البته که خالی از نقد نیست و از زوایای مختلفی به نقد آن پرداخته شده است.
برخی از این نقدها شاید لایههای سریع و ظاهری را هدف گرفته باشند و بخشی دیگر مسائل عمیقتر مربوط به این جایزه و در حالتی کلی تر ساختار علم را به چالش میکشد.
یکی از نقدهای موجود درباره نوبل به این موضوع بر میگردد که آنچه الهام بخش آلفرد نوبل در شکل دادن به این جایزه بود، بازمانده تفکری است که از عصر آغازین دوران مدرن در علم به یادگار مانده است.
در دوران آغازین رشد علم مدرن، بسیاری از دانشمندان و فعالان علمی برای اینکه بتوانند به کارهای تحقیقاتی و پژوهشی خود ادامه دهند، چارهای جز این نداشتند که به سراغ حامیان متفاوت بروند. این حامیان نه تنها بخشی از هزینههای فعالیت آنها را بر عهده میگرفتند یا با وارد کردن آن ها در ساختار دیوانی خود، منصبی درآمدزا برای ایشان ایجاد میکردند که از سوی دیگر حمایتی سیاسی نیز در شرایط آشفته آن دوران اروپا به وجود میآوردند.
به همین دلیل هم دانشمندان مختلف سعی میکردند به بهانههای مختلف توجه این حامیان را جلب کنند. نمونه معروفی از این تلاش برای مثال به زمانی برمیگردد که گالیله در تلاش برای به دست آوردن حمایت خاندان مدیچی در فلورانس چهار قمر نویافته مشتری را که امروز به نام قمرهای گالیلهای میشناسیم به نام اقمار مدیچی بنامد.
این نوع حمایت کردنها البته زاده دوران مدرن نیست. برای مثال در تاریخ علم دوران مختلف شاهد حمایت های پادشاهیها و حکمران های محلی از دانشمندان، ادبا، فلاسفه و غیره هستیم.
در تاریخ کشور خود ما می توانید چنین حمایتهایی را در داستان شخصیت های معروفی چون ابن سینا، ابوریحان بیرونی، خواجه نصیرالدین توسی، کاشانی و تقریبا هر چهره جدی علم و ادبیات مشاهده کنید.
البته این حمایت های تعاملی دو سویه بود از یک سو دانشمندان فرصت و آرامشی به دست می آوردند که به کارهای خود برسند از سوی دیگر آنها به عنوان بخشی از ویترین و نمایشگاه دولتها و یا خاندان های حامی آن ها به ابزاری برای جلب امتیاز اجتماعی در مناسبات قدرت تبدیل می شدند. به همین دلیل هم در مواردی شاهد اختلاف جدی میان حکومتها یا خاندان ها برای به خدمت گرفتن شخصیتی خاص و ویژه بودهایم.
در این ساز و کار، در مواردی که دانشمندان یا ادبا، ابداعی تازه انجام می دادند یا رضایت حامیان خود را به واسطه فعالیت خود جلب می کردند، این حامیان به واسطه جوایزی از این دانشمندان حمایت می کردند. گاهی این جوایز در شکل صله و پرداختی مالی بود و گاهی در قالب هدیه دادن نمونه جانوران و حیوانات یا کتاب های کمیابی که این افراد از دل سایر روابط اجتماعی – سیاسی خود به دست آورده بودند.
این جوایز – چه به صورت مالی و چه در قالب اشیا یا جانداران غریب – از یک سو باعث ایجاد انگیزه مضاعف دانشمندان یا به طور کلی حمایت شونده ها می شد و آن ها را ترغیب می کرد تا در آینده برای جلب نظر و توجه ویژه حامیان موضوعات مورد علاقه آن ها را بیشتر مورد توجه قرار دهند و همچنین به خود آنها جایگاه و شخصیت متفاوتی نسبت به بدنه اجتماع میداد.
جایزه نوبل و البته بقیه جوایز علمی در اساس دنباله رو چنین سنتی هستند. روندی برای به رسمیت شناخته شدن، ارج دیدن و اعتبار گرفتن از فعالیت علمی برای دانشمندانی که فعالیت آنها اثرگذار یا پیشرو بوده است. البته این پیش رو بودن یا اثرگذار بودن یا به عبارتی بهترین کار را ارائه دادن به این معنی است که این کار باید مورد ارزیابی قرار بگیرد و این ارزیابی به معنی گرفتن مهر تایید جامعه علمی بر اساس ساختارهایی است که این جامع برای تعریف خود، موفقیت، پیشرفت و از همه مهم تر جهت و سوی علم تعریف کرده است.
شاید در نگاه اول شباهت میان جایزه نوبل و تشویق های دوران قدیم آشکار نباشد. اما اگر کمی دقت کنیم می بینیم هر دو باعث ارتقای موقعیت دانشمند دریافت کننده و حتی سازمان و دانشگاهی که او در آن خدمت می کند می شود. این افزایش اعتبار برای موسسه استخدامی در واقع به حدی است که تعداد برندگان نوبل، به یکی از مولفه های ارزیابی جایگاه موسسات علمی بدل شده است.
این موفقیت اگرچه برای عمده دانشمندان دیرهنگام به دست می آید؛ اما عمدتا آنها را در فضای آکادمیک برای استفاده از امکانات و خدمات این جامعه تضمین می کند. همچنین با تعیین مسیر کمیته اهدا کننده جایزه نوبل و با توجه به اهمیتی که این جایزه در ارتقا ساختار موسسات آموزشی و دریافت کننده دارد، هم موسسات تشویق ها و حمایت های بیشتری برای تحقیقاتی که بتواند در نهایت منجر به دریافت نوبل شود ایجاد می کنند و هم افراد برای به دست آوردن این جوایز سعی میکنند تا مسیری را دنبال کنند که شانس بیشتری برای رسیدن به این موفقیت را داشته باشد. نوبل و سایر جوایز مهم علمی که اعتبار بالایی دارند درواقع به نوعی مسیر تحقیقات آینده را نیز مشخص می کنند.
این موارد به تنهایی متضمن هیچ نکته منفی نیست؛ اما سوالی که منتقدان دارند این است که آیا ساختاری قدیمی که از پیش از قرون وسطی وجود داشته است برای ماهیت علم و جامعه علم مناسب است؟ و بیانگر سازوکار پیچیده دنیای امروز علم هم هست یا خیر؟
آیا در شرایط ایده آل نباید فضایی ایجاد شده باشد که دانشمندان – حداقل از نظر نظری – تنها بر مبنای کنجکاوی و جستجوی حقیقت و واقعیت جهان به کار بپردازند؟
جایزه ای مانند نوبل در نهایت هر سال به سه پژوهشگر اهدا می شود و آیا در دنیای چندین و چند بعدی علم امروز این اقلیت – که از مزایای دیوانی و اجتماعی برخوردار می شوند – بازتاب دهنده همه جهت ها و مرزهایی است که تلاش برای تغییر درک انسان نسبت به محیط به روش علمی در حال رخ دادن است؟
حتی با در نظر گرفتن محدودیت جایزه در سه حوزه علم و اینکه بخش مهمی از رشتههای علمی در این فهرست قرار ندارند و البته تاکید بر اهمیت اجتماعی که این جایزه به دست آورده است، دلایلی وجود دارد که منتقدان به آن تکیه میکنند و ناکارآمدی این جایزه را به رخ میکشند.
یکی از این موارد تاکید قوانین جایزه نوبل بر اهدای آن به حداکثر سه نفر است. این نکته باعث می شود تا در بسیاری از موارد هیات انتخاب جایزه مجبور شود دست به انتخاب سه نفر از کسانی بزند که از دید آن ها موثرترین نقش را در یک رویداد، کشف یا دست آورد علمی داشته اند. دنیای علم امروز کمتر از هر زمانی بر دوش افراد پیش میرود و کار آن ها نتیجه همکاری های طولانی و یا همفکری هایی است که بین تعدادی بیش از سه نفر اتفاق می افتد. شاید آشنا ترین نمونه در این زمینه هنگامی بود که نوبل جایزه فیزیک خود را به آشکار سازی امواج گرانشی اهدا کرد.
مقاله مربوط به آشکاری سازی این امواج، امضای حدود هزار دانشمند را بر خود داشت؛ اما به دلیل همین دستورالعمل این جایزه تنها به سه نفر دانشمند اهدا شد. نکته مهم اینکه برخلاف نوبل صلح که جوایز خود را به گروه ها و سازمان ها نیز اهدا می کند، نوبل علمی از اهدای جوایز به تیم های تحقیقی و پژوهشی خودداری می کند.
گاهی نیز دانشمندان به دلایل مختلف از رده منتخبین باز می مانند.
در سال ۲۰۰۳ نوبل پزشکی به مبدعان ساختار تصویربرداری MRI اهدا شد. هیچ شک یا اختلاف نظری در بین جامعه علمی وجود ندارد که اگر قرار به انتخاب سه نفر به عنوان پیشگام در این زمینه باشد، پاول لاتربو Paul C Lauterbu و پیتر منسفیلد Peter Mansfield و ریموند دمادیان Raymond Damadian این سه نفر خواهند بود.
با این وجود در سال ۲۰۰۳ نوبل پزشکی تنها به دو نفر اول رسید و این مساله با توجه به سابقه اختلاف هایی که عمدتا میان دمادیان و لاتربو وجود داشت منجر به مناقشه ای عظیم شد تا حدی که دمادیان آگهی های بزرگی را در روزنامه های دارای شمارگان بالا ( از جمله نیویرک تایمز و لس آنجلس تایمز) منتشر کرد تا نقش خود را در این کشف یادآوری کند. او در گفتگویی در این باره گفت این اتفاق مانند این بود که صبح از خواب بلند شوی و ببینی تاریخ تغییر کرده است و گروهی تصمیم گرفته اند تو و نقش تو را در این تاریخ حذف کنند.
البته این اختلاف ریشه های پیچیده ای دارد، اما در هر حال نشان دهنده بخشی از اختلاف هایی است که بر روش انتخاب وجود دارد. منتقدان نوبل ادعا می کنند از آنجایی که جامعه علمی قبل از اهدای این جایزه رابطه خوبی با دمادیان نداشت – عمدتا به دلیل اینکه او درآمد قابل توجهی از ثبت حق اختراع های قبلی خود به دست آورده بود – و این نظر در تصمیم هیات انتخاب نوبل نیز تاثیر گذاشته بود.
اما در مقابل می توان این استدلال را مورد اشاره قرار داد که اگر نوبل قرار است بازتاب دهنده تفکر و نشان اعتبار جامعه علمی باشد آیا باید ملاحظات غیر علمی آن را نیز در رفتار و تصمیم خود مورد اشاره قرار دهد؟
در سال جاری دو سیاره شناس به نام های Michel Mayor و Didier Queloz به دلیل کشف ۵۱- فرس اعظم – ب، نخستین سیاره فراخورشیدی که به دور ستارهای در رشته اصلی می گردید، برنده جایزه نوبل فیزیک شدند. این جایزه به نوعی ارج نهادن و اعتبار بخشیدن به شاخه مهمی از سیاره شناسی است که احتمال می رود در سال های پیش رو درک ما از جهان را تغییر دهد. از زمان کشف ۵۱ فرس اعظم – ب تا کنون هزاران سیاره فراخورشیدی دیگر کشف شده است اما این جایزه بیشتر به شکل نمادین به شاخه سیاره های فراخورشیدی اهدا شد.
اگر قرار بود این جایزه ۵ سال پیش اهدا شود به در کنار مایکل کمیور و دیدیر کوآلز حتما جفری مارسی نیز این جایزه را شریک می شد.
او یکی از پیشگامان اکتشافات سیارات فراخورشیدی است او و گروهش روش های متعددی از کشف سیاره های فراخورشیدی را توسعه دادند و در کشف ۷۰ مورد از ۱۰۰ نخستین سیاره فراخورشیدی کشف شده مشارکت داشتند. او همچنین نخستین منظومه خورشیدی را که به گرد ستاره ای خورشید مانند می گردد (اوپسیلون آندرومدا) کشف کرد.
تا سال ۲۰۱۴ نام او در رده یکی از نامزدهای اصلی نوبل به شمار می رفت و کمتر کسی می توانست تصور کند که جایزه ای به حوزه فراخورشیدی اهدا شود و شامل نام او نباشد. در سال ۲۰۱۵ آذین قریشی خبرنگار محقق علم در بازفید در مقالهای درباره تعرض ها و سورفتار جنسی جفری مارسی منتشر کرد.
این مقاله منجر به تحقیقات در زمینه رفتار او شد و در نهایت رفتار او مورد بازبینی دانشگاه قرار گرفت.
مجموعه این اتهامات اعتبار سنجی شده، باعث شد عملا او شانس خود در دریافت جایزه نوبل به خصوص در دوران معاصر و پس از جنبش «من هم» (MeToo) از دست رفته ببیند.
برخی از هواداران علم محض ادعا می کنند که باید رفتار علمی و رفتار شخصی افراد را از هم جدا کرد. این نکته ای است که باید با دقت بیشتری مورد بررسی قرار داد؛ اما واقعیت این است که علم، دانشمند و جامعه در حال تعاملی دائمی با هم هستند و از هم تاثیر می پذیرند. جامعه علمی از عدم دریافت جایزه نوبل جفری مارسی برآشفته نشد اگرچه کارهای علمی او را انکار نمی کند، اما می پذیرد که باید مطابق جامعه و ارزش های آن تغییر کند و در مواردی خود را اصلاح کند. در این مورد هم بار دیگر هیات انتخاب بازتاب دهنده تفکر و ایده حاکم بر جامعه علمی بودند. اگر این جایزه به مارسی اهدا می شد احتمال فراوانی وجود داشت که انتقادات تند و تیزی نه تنها به نوبل که به کل جامعه علمی وارد شود و جامعه علمی و کمیته نوبل – به نظرم به درستی – متهم به نادیده گرفتن سوء رفتارهای دانشمندان میشدند.
یکی دیگر از نقدهایی که به نوبل وارد میشود، این است که به دلیل اعتبارش دقت فراوانی میکند تا به افرادی اهدا شود که تحقیقات آنها، به ثمر نشسته و جامعه علمی آنها را تایید کرده است؛ اما تایید اعتبار نظریات علمی به خصوص در حوزههایی که در مرزهای دانش قرار دارند امری سریع نیست. از زمان فرمول بندی امواج گرانشی و پیشنهاد روش تفکیک آنها تا زمانی که نخستین نشانهها تفکیک و آشکار شدند حدود نیم قرن زمان برد.
در سال ۱۹۶۲ جایزه نوبل پزشکی به سه دانشمند برای کشف و ارائه روش درک ساختار DNA رسید. فرانسیس هری کامپتون، جیمز واتسون و ماریس هیو فردریک ویلکینز این جایزه را به صورت مشترک نوبل را دریافت کردند. در حالی که بخش عمده ای از تحقیقات آن ها بر مبنای کارها و تحقیقات رزالیند فرانکلین، بنا شده بود. فرانکلین نقش مهم و مستقیمی در تحقیقاتی شد که در نهایت منجر به درک ما از ساختار DNA شد با این وجود فرانکلین در سال ۱۹۵۸ و در سن ۳۷ سالگی درگذشت. تا آن سال هنوز جامعه علمی به اجماع بر سر توصیف ارائه شده در خصوص DNA دست نیافته بود و تنها پس از فعالیت های ویلکینز بود که توجه اجماع علمی به آن جلب شد. زمانی که کمیته نوبل تصمیم گرفت جایزه نوبل را به کاشفان DNA بدهد به دلیل اینکه فرانکلین در آن زمان درگذشته بود و جایزه نوبل به درگذشتگان تعلق نمی گیرد، نام او نیز مطرح نشد.
این مساله تنها از نظر قدردانی فردی دارای اهمیت نیست. بخشی از اهمیت داستان به این بر می گردد که در آینده زمانی که بسیاری از مردم به تاریخ غیر دقیق و سطحی یک پدیده علمی رجوع می کنند، شاید با دیدن اینکه سه دانشمند بای کشف ساختار DNA جایزه نوبل گرفته اند این ایده را قبول کنند که همین سه نفر تنها نقش های اساسی را در این زمینه داشته اند.
یکی دیگر از نقدهای مطرح شده در زمینه نوبل به مساله سهم جنسیت ها و اقلیت ها در این جوایز بر می گردد. منتقدان به طور خلاصه معتقدند، نوبل بازتاب دهنده ایده دانشمندی است که مرد سفید پوست است و بازتاب دهنده وضعیت و تنوع موجود در جامعه علمی نیست.
این موضوع به طور خاص بارها در نقد فمینیسم از ساختار علم مورد توجه قرار گرفته است و آن را نشانه ای از این مساله برآورد کرده اند که علم در نهایت ساختاری مردسالار و مبتنی بر ساختار قدرتی است که در خدمت مردان سفید پوست طراحی و ایجاد شده است.
دلایل خوبی برای این فرض وجود دارد.
تا کنون ۱۱۰ جایزه نوبل در حوزه پزشکی به ۲۱۹ نفر اهدا شده است. از این تعداد تنها ۱۱ نفر زن بوده اند، یعنی حدود ۵%. در ۱۱ جایزه نوبل شیمی که به ۱۸۴ برنده اهدا شده است تنها ۵ زن دیده می شوند که حدود ۲٫۷% برندگان است. این تعداد در جوایز فیزیک که در ۱۱۳ دوره به ۲۱۳ برنده اهدا شده است تنها به ۳ نفر خلاصه می شود که ۱٫۴% کل برندگان را شامل می شود.
تعداد سیاهپوستانی که یکی از نوبل های علمی (فیزیک، شیمی یا پزشکی) را دریافت کرده اند تا کنون صفر نفر بوده است. تعداد برندگان جایزه نوبل (علوم) که حداقل به طور علنی متعلق به جامعه LGBTQ+ بودهاند نیز صفر است.
نگاهی به وضعیت جامعه علمی امروز به خوبی نشان میدهد که این نسبت بیانگر اجزای تشکیل دهنده جامعه علمی نیست. آیا این مساله نشان دهنده یک جانبه گرایی و نگاه تنگ کمیته انتخاب نوبل است؟
بعید نیست که تهمانده چنین نگاهی بر تفکر برخی از اعضا کمیته نوبل حاکم باشد اما مساله به این سادگی نیست. مطابق معمول باید بر این نکته تاکید کرد که هر نسبتی میان دو موضوع (Correlation) الزاماً به معنی علیت میان دو پدیده (Causation) نیست.
برای مثال درباره اعداد فوق باید نیم نگاهی به تحولات اجتماعی و تاریخی نیز بیندازیم.
برای مثال با وجود تاریخ طولانی دانشگاههای ایالات متحده برای نخستین بار در سال ۱۹۴۶ بود که یک آمریکایی آفریقایی تبار یعنی ادوارد الکساندر بوشت، موفق به کسب دکتری از یکی از دانشگاه های آمریکایی شد. نخستین زن آفریقایی تبار آمریکایی شربی آن جکسون بود (Shirley Ann Jackson) که در سال ۱۹۴۶ موفق به کسب دکترای خود از دانشگاهی آمریکایی در رشته فیزیک شد. همچنین نخستین زنی که توانست در ایالات متحده مدرک دکترای فیزیک دریافت کند، جنی روزنتال براملی (Jenny RosenthalBramley) بود که در سال ۱۹۲۹ مدرک خود را اخذ کرد.
پذیرش رفتارهای جنسی غیردگرجنسی تا همین الان هم با چالش های فراوانی مواجه است. هنوز در بسیاری از کشورها این رفتار به عنوان بیماری شناخته شده و حتی روش های تغییر تمایل جنسی خطرناکی برای آن ارائه می شود. تعداد قربانیان این دیدگاه به هیچ وجه کم نیست و اتفاقا دانشمندان هم سهم قابل توجهی از این تبعیض را چشیده اند. یکی از نمونههای بارز آن شاید آلن تورینگ باشد. یکی از پیشگامان رایانه که دستگاه رمز شکن او منجر به پایان زودهنگام جنگ جهانی شد و گفته میشود در جلوگیری از مرگ چند میلیون نفر نقش داشته است. او به دلیل تمایلات همجنس گرایانه خود تحت درمان های شدید دارویی قرار گرفت و در نتیجه آن دست به خودکشی زد.
در ایالات متحده و سایر کشورها دیدگاههای نژاد پرستانه یا حداقل ضد اقلیت های خاص نه تنها سابقه تاریخی دارد که هنوز نیز وجود دارد.
اختلاف طبقاتی اقتصادی میان سفید پوستان و سیاه پوستان، تبعیض هاتی خشونت بار علیه اقلیتها، زنان و سایر گروه های غیر اکثریت به طور طبیعی باعث می شود که این افراد فرصت های کمتری برای ورود به دنیای علم پیدا کرده و حتی در صورت ورود با تبعیض هایی اجتماعی که به این جامعه نفوذ کرده است مواجه شوند. هنوز هم بسیاری از مردان دانشمند حضور زنان در آزمایشگاه ها و بخش های تحقیقاتی را موجب حواس پرتی می دانند. همین پارسال (۲۰۱۸) بود که سرن ناچار شد پس از آنکه سخنان یکی از دانشمندانش به رسانه ها درز کرد که در آن بیان می کرد علم به دست مردان ساخته شده است و زنان جایگاهی در آن ندارند عضویت او در سرن را تعلیق کند.
جمع کثیری از دانشمندان نام دار متهم به آزار جنسی همکاران زن خود یا حداقل برخوردار از دیدگاه های ضد زن متعدد هستند.
ریچارد فاینمن یکی از چهره های نامدار فیزیک معاصر که الهام بخش بسیاری از دانشمندان بعد از خود بوده است به طور مکرر دیدگاههای تحقیرگرانه ای نسبت به زنان در نوشته های خود بروز داده است. ( برای نمونه این متن را مطالعه کنید).
گزارش های سال ۲۰۱۸ در بازفید به قلم آذین قریشی، پیترآلدهاوس و ویرجینیا هیوز مجموعه ای از سورفتارهای جنسی فیزیکدان و چهره عامه پسند فیزیک لاورنس کراوس را آشکار کرد. در پی این گزارشها بود که دانشگاه ایالتی آریزونا بعد از تحقیقات مستقل سورفتار او را تایید و گروه پژوهشی او را منحل کرد.
متاسفانه نمونه چنین رفتارهایی انگشت شمار نیست. اگرچه شاید خبر آن به دلیل ساختار مرجعیت و قدرتی که درون دنیای علم وجود دارد کمتر منتشر می شود.
بدین ترتیب اقلیت ها و زنان، نه تنها به دلیل شرایط اجتماعی کمتر فرصت حضور در عرصه های علمی را پیدا می کنند که زمانی که وارد این دنیا می شوند به دلیل تبعیض های موجود راه دشوارتری برای پیشرفت و رقابت با همکاران مرد و اکثریت خود دارند.
اوضاع در سال های اخیر بهتر شده است اما در نظر داشته باشیم که هنوز این موارد در جامعه وجود دارد. از سوی دیگر با توجه به ساختار نوبل علم که قرار است به تحقیقات تایید شده اهدا شود، این جایزه بیش از اینکه بازتاب دهنده ساختار امروز جامعه علمی باشد بازتاب دهنده ساختار چند دهه قبل خواهد بود.
در نظر گرفتن این نکات باعث می شود که خیلی راحت نتوان میان تعداد کم برنده های زن یا اقلیت نوبل علم با تفکر حاکم بر کمیته انتخاب رابطه الزاما علت و معلوم برقرار کرد. با این وجود این موضوع حتما شاخصی در برآورد وضعیت موجود می تواند به شمار آید.
ضمن اینکه موارد دیگری نشان از آن دارد که تغییر ساختار جامعه و به تبع آن جامعه علمی خود را در جوایز نوبل نشان داده است. برای مثال ۳۰ درصد جوایز نوبل علمی تعلق گرفته به ایالات متحده به مهاجران رسیده است. موضوعی که شاید نشانی از تغییر نگاه و سیاست های مربوط به پذیرش مهاجران در دهه های قبلی در ایالات متحده باشد.
بدین ترتیب یک بار دیگر به مساله پیچیده رابطه میان علم و دانشمند باز می گردیم. آیا می توان این دو را از هم جدا کرد؟ شاید نگاه های فردی دانشمندان در نظریات و نتایج تحقیقات روز نداشته باشد اما حتما در ساختار علم و جامعه علمی نقش بازی می کند و این موضوعی است که شاید لازم باشد هنگام ارزیابی ساختار علم به آن توجه کنیم.
همین مساله باعث بروز نقد دیگری در زمینه نوبل و سایر جوایز و بزرگداشت های علمی می شود. اعتبار نوبل – درست یا غلط – باعث شده است تا برندگان آن به عنوان نماد و نمایشی از کلیت ساختار علم برآیند. رفتار آنها و حرفهای آن ها در رسانهها بازپخش می شود. آنها به ستاره های رسانه ای بدل می شوند و همین هم باعث می شود تا رسانه های غیر علمی توجه بیشتری به کارها و حرفهای آن ها انجام دهند و از سوی دیگر جایگاه اخذ شده توسط آن ها باعث می شود تا نقد و مقابله با سخنان آن ها برای بسیاری از مردم عادی و رسانه های غیر تخصصی دشوار یا حتی غیر ممکن باشد.
به همین دلیل هم هست که گاه رفتارهای اجتماعی ایشان به کلیت علم تعمیم داده می شود. اما مشکل دیگر زمانی است که این افراد متخصص در حوزه های علمی به بیان ایده هایی میپردازند که با اجماع علمی متفاوت و حتی در مواردی ضد علمی و شبه علمی است.
همین نکته تناقض را نشان میدهد چطور ممکن است دانشمندی برنده نوبل، که عالی ترین و معتبر ترین جایزه علمی جهان است سخن از شبه علم بگوید؟ آیا اگر او ایده ای را مطرح کرد به این معنی نیست که باید علمی باشد؟ جواب ساده است: خیر.
علم امروز ساختاری به شدت پیچیده و تخصصی دارد و شما ممکن است در حوزه تخصصی خود پیشگام و مرجع باشید اما در حوزه ای دیگر که حتی در همسایگی تخصص شما است کاملا اشتباه کنید.
نکته مهم روش علم این است که حتی زمانی که شما در مورد حوزه تخصصی خود سخن می گویید سخنان شما نه تنها می تواند که باید با پرسش مواجه شده و از صافی نقدهای مکرر بگذرد طبیعتا این روند برای سایر حوزه ها نیز صادق است.
متاسفانه برخی ا ز دانشمندان و به دلایل علاقه ای به این تفکیک ندارند. آنها گاهی به بیان اینکه من دانشمند هستند گمان می کنند که در هر موضوعی که سخن بگویند باید با پذیرش عموم مواجه شوند. اگر شما از کسی سوال کردید که این گزاره ای که بیان کرده ای به چه دلیل درست است و جوابش این بود که من دانشمند هستم، می توانید با قطعیت بالایی مطمئن باشید که با رفتاری غیر علمی طرف هستید.
دانشمندان به هیچ وجه علامه ها یا علمای جامع الاطراف نیستند و نظراتشان – به خصوص خارج از حوزه تخصصی خود – ارزشش تنها به پشتوانه منطق، داده ها و شواهد است. همان طور که ارزش حرف های من و شما اینگونه است.
عدم درک این برداشت باعث مشکلات زیادی می شود به خصوص اینکه فهرست کسانی که در رده دانشمندان معروف و در این مورد برنده نوبل بوده و اعتقادات غیر علمی داشته و آن ها را ترویج می کردند کم نیست.
برای مثال فهرست زیر را مرور کنید.
پیر و ماری کوری (و البته بیشتر پیر) هر دو از حامیان اوساپیو پالادینو (Eusapia Palladino) بودند که یکی از اصطلاحا مدیوم های معروف بود. او ادعا می کرد می تواند با ارواح صحبت کند، اشیا را جابجا و اجسام را به حالت معلق در آورد.
فیلیپ لنارد برنده نوبل فیزیک ۱۹۰۵ از هوادارن نظریه فیزیک نژاد ژرمن بود. جوزف تامسون، برنده نوبل فیزیک ۱۹۰۶ از هواداران و معتقدان به فعالیت های ماورالطبیعه بود. ارنست بورییس چین برنده نوبل پزشکی در ۱۹۴۵ منکر تکامل بود. هیدیکی یوکواوا برنده فیزیک ۱۹۴۹ معتقد بر ارجحیت دریافت ها و الهام های صوفیانه بر علم بود و از نسبی گرایی علمی مبتنی بر تائوئیسم دفاع می کرد. ویلیام شکلی برنده نوبل فیزیک ۱۹۵۶ به طور معروفی از برتری نژاد سفید دفاع می کرد و معتقد بود سیاهپوستان را به دلیل هوش اندکشان باید به مراکز تربیتی ویژه ای فرستاد. ایوار گیاور برنده نوبل فیزیک ۱۹۷۳ منکر گرمایش زمین است . برایان جوزفسون برنده دیگر نوبل فیزیک در سال ۱۹۷۳ به پدیده های پارانورمال معتقد بود، از حافظه آب سخن می گفت و مشوق هامیوپاتی بود.
مورد کری مولیس که در سال ۱۹۹۳ جایزه نوبل شیمی را برد شاید از همه جالب تر باشد او نه تنها منکر رابطه ایدز و ویروس اچ آی وی بود، به طالع بینی و بدن اثیری نیز اعتقاد داشت، منکر گرمایش زمین و حفره لایه اوزون بود و به آدم ربایی فضایی ها باور داشت و در خاطرات خود اشاره می کند که یک بار راکون درخشانی را دیده است که احتمالا موجودی فضایی بوده است.
فهرست این موارد اندک نیست. شاید برخی استدلال کنند که هر دانشمندی مانند هر شخص دیگری می تواند در خارج از نظریات تخصصی خود ایده های مختلفی داشته باشد. این حرف و استدلال درستی است و نمی توان کسی را مجبور کرد که باورهای خود را تغییر دهد اما مشکل جایی است که به دلیل جایگاه این افراد، باورهای شخصی آن ها به عنوان باورهای برندگان نوبل و در نتیجه باور دانشمندان و در نهایت باور علم به مردم منتقل شود.
در مورد شکلی، رسانه ها به طور معروفی در نقل قول از او اشاره می کردند که دانشمند برنده نوبل به تفاوت نژادی معتقد است. برای مخاطب عام چنین ایده ای ممکن است به معنی حمایت علم از موضوع تعبیر شود در حالی که حوزه تخصصی او به طور کامل موضوع دیگری بوده است.
یا زمانی که دانشمندی برنده نوبل از آدم ربایی فضایی ها یا راکون های کیهانی سخن می گوید، احتمال زیادی دارد که در رسانه های عمومی این موضوع به شکل «دانشمند برنده نوبل وجود هوش مصنوعی و آدم ربایی فضایی ها را تایید کرد» مطرح شود.
بدین ترتیب باوری شخصی و احتمالا غیر مستدل به عنوان صدا و باور علم به مردم منتقل می شود امری که یا به توسعه شبه علم منجر شده و یا اعتماد به علم را کاهش می دهد.
درباره نوبل و جوایز مشابه آن میتوان موارد متعدد دیگری را ذکر کرد.
نکته مهم این است که رویدادهایی مانند نوبل از یک سو برآمده از تاریخ علم هستند و از سوی دیگر با ساختار جامعه و جامعه علمی به طور خاص تعامل دارند. از آن گذشته روند تاثیرگذاری و تاثیرپذیری آن ها به قدری پیچیده است که باید به هنگام بررسی نقش آن ها قطعات مختلفی را مورد بررسی قرار داد که در نهایت ساختاری مانند نوبل را می سازند.
شاید مهم ترین برداشت از مجموعه این تعاملات این باشد که بخش مهمی رسانه های علم و روزنامه نگاران علم وظیفه مهم و دشواری را به خصوص در هنگام پوشش دادن اخبار مربوط به این رویدادها و دانشمندان بر عهده دارند.
آن ها باید بتوانند شخصیتها، رویدادها و داستان را در چارچوب های منطقی و تاریخی و اجتماعی خود قرار دهند، نقدهای موجود را بر شمارند و نکات مثبت را بیان کنند تا خواننده آنها بتواند تصویر درستی از واقعیت دنیای علم به دست آورد. پوششهای هیجانی، تیترهایی برای دریوزگی کلیک و موارد مشابه باعث خواهد شد تا این امکان به وجود آید که تلاش ما برای گزارش از علم به توسعه ضد علم و شبه علم منجر شود. و البته که رسانه باید توجه داشته باشد که خود او نیز با احتمال زیادی در دل خود نشانه های رفتارهای اشاره شده در بالا را دارد و این خودآگاهی باید کمک کند تا گزارش خود را تا حد امکان از بازتاب این ایده های تبعیض آمیز دور کند.