شعر ( بچه سید نشدم دست خودم نیست ولی / وسط روضه دلم گفت بگویم مادر )
کار داریم در این شعر فراوان با دَر گوییا خورده گره با غزلِ مولا ، در . وَ قسم بَر ترکِ کعبه که حتی دیوار می شد از عشقِ علی پیشِ علی دَرجا در . جانشینِ نبی الله که شد روزِ غدیر خستگی های پیمبر همه شد یکجا در . می نشستند یتیمان همه شب منتظرش خیره بر در همگی تا بزند بابا در . چیره بر قلعه ی قلبِ همِگان شد وقتی کَنده شد با دَمِ یا فاطمه اش از جا در . شُد دَرِ قلعه ز جا کَنده ولی مرغِ دلم ناخود آگاه سفر می کُند از در تا در . نکند در غزلم بسته شود دستانش نکند در غزلم باز شود با پا در . میخِ در داغ شد و مادرمان زخمی شد او کنون تکیه به دیوار نماید یا در ؟! . آنچنان با لَگدی باز شد آن در که همه فکر کردند که دیوار یکی شد با در . آه سادات ببخشند ولی خورد زمین در همین فاصله هم کنده شد از لولا در . رد شدند آن همه نامرد از آن در با پا تا که افتاد به رویِ بدنِ زهرا در . بچه سید نشدم دستِ خودم نیست ولی وسطِ روضه دلم گفت بگویم مادر . کربلا جلوه ی هفتاد وسه تَن می شد اگر اندکی تاب میاورد در آن غوغا در . آه ای فاطمه؛ ای علتِ لبخندِ علی رفتی و بعدِ تو انداخت زِ پا او را در . ما فقیریم و یتیمیم و اسیریم همه جز تو فریادرسی نیست بیا بُگْشا در . با دعای فَرَجت از خودِ خورشید بخواه تا کمی باز کند روی همه دنیا در…