ویرگول
ورودثبت نام
وَ خدایی که به شدت کافیست ...
وَ خدایی که به شدت کافیست ...
وَ خدایی که به شدت کافیست ...
وَ خدایی که به شدت کافیست ...
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

شعر ( بچه سید نشدم دست خودم نیست ولی / وسط روضه دلم گفت بگویم مادر )

بچه سید نشدم دست خودم نیست ولی / وسط روضه دلم گفت بگویم مادر
بچه سید نشدم دست خودم نیست ولی / وسط روضه دلم گفت بگویم مادر

کار داریم در این شعر فراوان با دَر
گوییا خورده گره با غزلِ  مولا ، در
.
وَ قسم بَر ترکِ کعبه که حتی دیوار
می شد از عشقِ علی پیشِ علی دَرجا در
.
جانشینِ نبی الله که شد روزِ غدیر
خستگی های پیمبر همه شد یکجا در
.
می نشستند یتیمان همه شب منتظرش
خیره بر در همگی تا بزند بابا در
.
چیره بر قلعه ی قلبِ همِگان شد وقتی
کَنده شد با دَمِ یا فاطمه اش از جا در
.
شُد دَرِ قلعه ز جا کَنده ولی مرغِ دلم
ناخود آگاه سفر می کُند از در تا در
.
نکند در غزلم بسته شود دستانش
نکند در غزلم باز شود با پا در
.
میخِ در داغ شد و مادرمان زخمی شد
او کنون تکیه به دیوار نماید یا در ؟!
.
آنچنان با لَگدی باز شد آن در که همه
فکر کردند که دیوار یکی شد با در
.
آه سادات ببخشند ولی خورد زمین
در همین فاصله هم کنده شد از لولا در
.
رد شدند آن همه نامرد از آن در با پا
تا که افتاد به رویِ بدنِ زهرا در
.
بچه سید نشدم دستِ خودم نیست ولی
وسطِ روضه دلم گفت بگویم مادر
.
کربلا جلوه ی هفتاد وسه تَن می شد اگر
اندکی تاب میاورد در آن غوغا در
.
آه ای فاطمه؛ ای علتِ لبخندِ علی
رفتی و بعدِ تو انداخت زِ پا او را در
.
ما فقیریم و یتیمیم و اسیریم همه
جز تو فریادرسی نیست بیا بُگْشا در
.
با دعای فَرَجت از خودِ خورشید بخواه
تا کمی باز کند روی همه دنیا در…

شاعر : محسن کاویانی

بچه سید نشدم دست خودم نیست ولی / وسط روضه دلم گفت بگویم مادر
بچه سید نشدم دست خودم نیست ولی / وسط روضه دلم گفت بگویم مادر





۵
۱
وَ خدایی که به شدت کافیست ...
وَ خدایی که به شدت کافیست ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید