وَ خدایی که به شدت کافیست ...
وَ خدایی که به شدت کافیست ...
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

شعر ( گویَند علی می زده صد وصله به کفشَش... )

من نیستم از باده یِ این بادیه خشنود

کو آتشِ جامی که که کُنَد دردِ مرا دود


از شیخ بپرهیز که یک عمْر عمل کرد

برعکسِ همان چیز که خود یکسره فرمود


دلخسته ام از خرقه ی موسایی فرعون

از این همه اطوارِ خَلیلانه ی نَمرود


دلخسته ام از شهرِ ریا! شهرِ تظاهُر

ای شهرِ پُر از رنگ و پر از حاشیه بدرود


باید بروَم شهرِ نجف جایِ من آنجاست

ما را ببَر ای عشق به سَرمنزلِ مقصود


ای کاش به گیسوی ضریحَش بزنم چنگ

تا چند بسوزیم و بسازیم چُنان عود


گویَند علی می زده صد وصله به کفشَش

ای کاش دلِ خسته ی من کفشِ علی بود


گفتند علی کیست؟ همان کعبه ی سیار

گفتند علی کیست؟ همان قبله ی موجود


آن کوه تر از کوه تر از کوه تر از کوه

آن رودتر از رودتر از رودتر از رود


آن مرد که مبهوتِ جمالش شده یوسُف

آن مرد که مبهوتِ صدایش شده داوود


یک دانه ی انگورِ ضریحَش به لَبَم خورد

دیگر پس از آن این لبِ وامانده نیاسود


هرچند که نوشیدم ازاین جام کمی دیر

با هیچ شرابی نشدم مَست چنین زود


قرآن و نماز و حرم و‌ روزه وحج هم

جز عشقِ علی هیچ به عُشاق نَیَفزود


پس ای ترکِ کعبه بگو کیست ، بگو کیست

در خانه ی معبود به جز حضرتِ معبود؟!


از باده ی باد است لَبَش تر لبِ دریا

هو میکشد از عشق علی مَست و کف آلود


ما نیز ببینیم همه روی علی را

بر کعبه اگر تکیه زَنَد حضرت موعود...!

گویَند علی می زده صد وصله به کفشَش ای کاش دلِ خسته ی من کفشِ علی بود
گویَند علی می زده صد وصله به کفشَش ای کاش دلِ خسته ی من کفشِ علی بود


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید