تصویری ناخواسته اما درست از نسبت مردم و مسئولین
موضوع و مضمونْ اثر جدید نصب شده در میدان ولیعصر تشر مودبانه (یا حتی محتاطانه) به مسئولین است. عبارت «مسئولین محترم» هشتگ درون اثر است. آیا در واژه "محترم" کنایه ای وجود دارد یا صرفا جزئی از تعارفات معمول بین دستگاهی، مشخص نیست. در تصویر فردی «نشسته» روی عقربه ساعت قرار است کار خیل عظیمی از ارباب رجوِع «ایستاده» را راه بیندازد یا از جهتی دیگر قرار است به مردم «خدمت» کند.
توده مردم در فرمی مثلثی از قسمت بالایی تصویر که در تاریکی است به سمت مسئول که پایین تر و در محدوده روشن اثر قرار گرفته در حال حرکتند. استفاده فرمی از توده مردم قرار است دو چیز را حل کند: تنوع و تکثر افراد جامعه و تاکید بر محور اصلی اثر که همان فرد مسئول است. در ادامه توضیح می دهم که به لحاظ معنای خلق شده این نوع استفاده از مردم اتفاق خوبی را رقم نزده است.
جمله انتخابی برای بیلبورد در خود انذار و هشداری دارد که نتیجه حسی آن در نهایتْ «استرس» است: گذر سریع زمان و از دست دادن فرصت! اما مخاطب این استرس کیست؟ مسئولین؟ مسئولین چقدر در مواجهه با این بیلبورد هستند؟ بله در نهایت از طریق رسانه های مختلف خبر این بیلبورد همراه با تحلیل های احتمالا جهت دار به دستشان می رسد اما این مردم هستند که هر روز از کنار این تصویر عریض عبور می کنند و مستقیما با آن مواجه می شوند. برای آنها این تصویر چه حرف و پیامی دارد؟ شاید در وهله اول یادآوری اینکه تمام کارهای ما در دست آن فردیست که آن وسط نشسته.
کار اداری از جمله موقعیت های محسوس اصطکاک بین بدنه جامعه و نظام حاکم بر هر کشور است. همه ما تجربه معطلی و تلخی کار اداری را داریم.در این اثر یکی از جنبه های بد فرم توده ای مردم، ایجاد شدن همین حس گرفتاری و معطلی است. جمع شدن توده مردم به -شرط پرداخت درست-حول مفهومی والاتر می تواند پسندیده باشد اما در این اثر این همگرایی و حرکت مردم نوعی از وابستگی و گرفتاری را در خود نهفته دارد: کار همه گیر این فرد است. مردم با اینکه بالای کادر را به خود اختصاص داده اند اما در ترکیب نهایی در شائنی پایینتر قرار گرفته اند.
اما محور اصلی یعنی «استرس از دادن فرصت». استرس باید در کاراکتر اصلی و محوری خود را نشان دهد که با ترکیببندی فعلی چیزی مشهود نیست. فرد مسئول کمترین محدوده بصری را بخود اختصاص داده ؛ سری اصلاح شده با دستانی روی دسته های صندلی و نه روی میز و در حال کار. در مجموع فیگوری صرفا نظاره گر و خنثی. مسئول محترم مشغول کار کردن و یا بر اساس دنیای ساخته شده در تصویر در حال خدمت کردن نیست و صرفا خیل ناتمام مردمی که از تاریکی در حال بیرون آمدن هستند را نظاره می کند. اگر هدف بیلبورد به تصویر کشیدن چنین مسئول تیپیکال بی کفایت و مردم معطل و گرفتار است-که تصویری ملموس برای جامعه ماست- پس به هدف خود رسیده است.
در نیمه پایینی که وظیفه فرمی اش انتقال "حس گذر زمان" است با ساعتی مواجه ایم که عددهای آن شروع دولت جدید آقای رئیسی را نشان می دهد. بله زمان می گذرد و فرد به انتهای میز می رسد. اما در انتهای میز شخص مسئول دقیقا قرار است چه چیزی را از دست بدهد؟ با توجه به تصویر تقریبا هیچ چیز جز میزش را. میز اینجا نقطه تلاقی مردم و مسئول است و عرصه ای برای خدمت: کم پرداخت ترین جای کار و در عین حال کلیدی ترین عنصری که باید به آن پرداخته می شد. میز قرار است مفهوم"خدمت" را برای ما تبدیل به امری محسوس کند که اگر قدرش شناخته نشود از دست می رود. اما این اتفاق در تصویر نیفتاده. با رسیدن مسئول به انتهای میز برای مردم اما حسی شبیه به پایان ساعت کاری و ارجاع کار به فردایی دیگر (یا دوره ریاست جمهوری دیگر) ایجاد شده است.
در مجموع باید گفت این اثر در انتقال حس "از دست رفتن فرصت" برای مسئول و تصویر کردن درست "مفهوم خدمت"-که البته امری سخت است- ناموفق بوده است. و میتوان این حدس را زد که در فرایند طراحی چیزی که محور قرار گرفته "از دست دادن فرصت" بوده است. اما خدمت به عنوان مابه ازای کلمه فرصت به درستی تصویر نشده و ترکیب نهایی ناخواسته تابلویی از موقعیت نامطلوب مردم در نسبت با بدنه حاکمیت را در ابعادی بزرگ به تصویر می کشد.