دیشب یه برنامه مستند دیدم در مورد قطب شمال.بهار و تابستون و پاییز، کلا پنج شش ماه میشد و بقیه ی سال زمستون تاریک و سرمای وحشتناک....
پنج دقیقه از این مستند در مورد یه کرم کوچولو بود، از شما چه پنهون، من اصلاً فکرش هم نمیکردم که تو اون سرمای وحشتناک هیچ حشره ای دوام بیاره. حالا چه برسه به یه کرم کوچولوی دو سانتی!! و اما، قصه ی زندگیش! عجیب!!
این کرم کوچولو که چون رو تنش کرک داشت، بهش میگفتند کرم پشمالوی قطبی، وقتی از حالت لارو خارج میشد و تبدیل میشد به کرم ، مثل همه ی کرم های دیگه شروع میکرد به خوردن و ذخیره سازی و کسب انرژی برای دگردیسی، کل بهارو و تابستون را میخورد، ولی اینقدر وقت کم بود که زمستون از راه میرسید و اون هنوز آماده نبود. سرما می اومد و بالی نداشت واسه پریدن. می خزید زیر یه سنگ و...... یخ میزد. اول اندام هاش بعد خونش منجمد میشد. بهار که میومد، با گرم شدن هوا، یخ اونم وا میرفت و......دوباره زنده میشد و دوباره شروع میکرد به خوردن و اندوختن تا بلکن بتونه پروانه بشه. ولی خیال باطل!! تو بهار دوم هم وقت کم میاره...... بازم زمستون و دوباره مرگ و......
حالا فکر کنید، این روند چند سال طول میکشه؟ چهارده سال!!!! فکرش رو بکنید، چهارده بار بمیری و زنده بشی و تلاش کنی، برای پروانه شدن!!
بالاخره، تو بهار پانزدهمین سال، اینقدر انرژی جمع میشه که به نظر کافی میاد ، شروع میکنه به تار تنیدن و شفیره شدن، دگردیسی شروع میشه، تبدیل شدن و بالاخره بعد از چهارده سال کرم کوچولوی پشمالو تبدیل میشه به....... پروانه!!
حالا چقدر وقت داره؟ فقط هفت روز!! هفت روز برای پرواز کردن،برای زندگی کردن،برای جفت پیدا کردن و بعدش مرگ واقعی!! چهارده سال تلاش واسه هفت روز!!
داشتم فکر میکردم، کاشکی ما آدم ها هم مراحل دگردیسی داشتیم، یه عمر بدو بدو میکنیم، برای چی؟ آدم بهتری شدن؟ اندوختن؟ هیچ وقت لذت پروانه شدن را کشف میکنیم؟ هیچ وقت به رویامون میرسیم؟؟ پرواز میکنیم؟؟ یا فقط تا دقیقه ی آخر عمر اندوخته جمع میکنیم، هیچ وقت به استحاله ی روحمون فکر میکنیم؟ اشرف مخلوقات لذت رسیدن به پرواز را با اندوختن چه چیزی تو این دنیا عوض کرده که هیچ وقت به قدر کافی نیست؟
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست ........