گُم شده بودم
لای صدها کتاب
که شاید از هر کدامشان فقط چند صفحه تَوَرُق کرده بودم!
اما هر کدام دنیایی داشتند برای خودشان و من هم گاهی مسافرِ دنیاشان.
گذر زمان را نفهمیدم!
زمان، نه به معنای ساعت که به معنی واقعیاش یعنی گذر عمر!
در سفر به دنیای داستایوفسکی، دیدم که فیودور روی ایوان نشسته بود و پُکی به سیگارش می زد.
غرق دنیاش بودم و محو تماشاش که یک هو با پُتک کوبید بر سَرَم!
گفت: "آدمها به همه چیز عادت می کنند."
نمیدانم صفحه چندم دنیاش بودم اما بیرون پریدم
به دنیای خودم
ولی غریبه بود
نمی شناختمش
فقط یادم میآمد که:
آدمها به همه چیز عادت می کنند!
راست میگفت.
برای آدمها:
دوری!
دلتنگی!
انتظار!
سکوت!
نبودن!
همهشان عادت میشود.
فقط لازم است "زمان" کمی سر به سرشان بگذارد.
زمان!
هم به معنای تیکتیک ساعت، هم به معنای اصیلش.
(یه ذره بگذره خوب میشه!!!)
اساسا هرچیزی که گرفتار قید زمان شود درست نمیشود.
زمان تکرار است
و تکرار یعنی هدر دادن لحظه لحظههایی که میشد بهتر زندگی کرد.
بهتر فکر کرد
بهتر تصمیم گرفت.
ما همیشه زمان را از دست میدهیم برای آیندهای که هیچ وقت قرار نیست سر برسد.
گُم شدهایم در دنیایی که با تخیلاتمان ساختهایم.
قبل از اینکه به گُم شدن "عادت کنیم" حواسمان به زمان باشد.