پویا میری
پویا میری
خواندن ۶ دقیقه·۱ سال پیش

گله از فراق یاران و جفای روزگاران

آیا اساساً حق دارم گلایه کنم؟ از یک احساس آزردگی و رنجش؟ هم‌چنان که می‌نویسم در ناخودآگاه می‌اندیشم که آیا بیان ناراحتی دردی را دوا می‌کند؟ آن هم برای شخصی به عمر چهارده سال دوستی. یک تاریخ. با خاطرات تلخ و شیرین. و از خود سوال می‌کنم این دوست قدیمی من از چه جاهایی ضربه خورده است؟ شاید خانواده. شاید مسائلی که همچنان با خودش دارد. نوعی اثبات وجود. شاید اشتباه می‌کنم و برداشت های شخصی و نادرستی را بیان می‌کنم.


دوستی. ما از این جهان چه می‌خواهیم؟ تأیید. توجه. تشویق. امنیت. همدلی. درک متقابل. در عین حال باید تفاوتی بین دوستی و رابطه زناشویی وجود داشته باشد. در رابطه زن و مرد احتمالاً توقعات و انتظارات متفاوت‌تری از همدیگر داریم. اما دوست وظیفه‌ای در قبال ناکامی‌ها و یا کامیابی‌هایمان ندارد. شاید داشته باشد. به اندازه‌ای که در توان باشد. چون ممکن آزادی فردی دوست را زیر سوال ببریم. مثل اعتیاد و اتفاقات تلخ و تکراری که گریبان‌گیر دوستان‌مان می‌شود. و اگر کمکی بخواهند احتمالاً هستیم یا باید آن قدر باهوش باشیم که بفهمیم باید در آن لحظه تلخ و سخت کنارشان باشیم. سهم خودمان را به این جهان آرزومند دوستی می‌بخشیم.


دوستی، دنیایی که در آن حماقت هایمان را به اشتراک می‌گذاریم. دست‌کم توقع داریم دوست بدون پیش داوری به ما نگاه کند. تحقیرمان نکند. درک کند و اجازه دهد تا پذیرای بخشی از وجودمان باشیم. و بعد لحظه های خوش. آنچه با دوست به سر شد. آیا دوست، رفیق و این یار صمیمی می‌تواند به من آسیب بزند؟ در آن دوستی به رنگ ایده‌آل، دوستان خیر و برکت برای یکدیگر آرزو می‌کنند. و اساساً غم را در لحظه‌هایی که با دوست به سر می‌بریم به ندرت به یاد می‌آوریم. یک کیفیت خوشایندِ آرام و صمیمی. احساس نمی‌کنیم از جهان دور و جدا افتاده هستیم. یک آرامش ذهنی بی‌آنکه نگران تأیید یا طرد شدن از سمت دوستان‌مان باشیم. به راستی دوست تا چه اندازه جایگزین مناسبی برای تنهایی است؟ آیا وظیفه‌ای در برابر تنهایی‌مان دارد؟ به عنوان فرد پوششی که تنهایی‌مان را پر بکند؟ یا شاید مناسب این باشد که بگوییم دوستان به هم نیاز دارند چون همیشه نمی‌توان در تنهایی زیست. چون در زندگی اجتماعی گاهی نیاز داریم در حلقه‌ای از نزدیکانمان آرام بگیریم. آنها که خود انتخاب‌شان کرده‌ایم و به آنها احساس نیاز می‌کنیم. از بلاهایی که تمدن امروزه، به واسطه دغدغه های بسیار زیاد و فراوانی های گوناگونی، بر سر آدمی می‌آورد واژگونی نیازها باشد.آن جا که احساس می‌کنیم نیازی به دوست نداریم. یا نیازمان آن قدر بی معنی شده که اساساً از خیرش می‌گذریم.


من به تو به عنوان دوست نیاز دارم و به کسی نیاز دارم که به اندازه من نیازمند دوستی باشد. دوستی یک مفهوم یا دایره کلی است که مفاهیم متعددی را در دل خودش جای می‌دهد. مفاهیمی مثل ایثار، فداکاری، گذشت، محبت، مهربانی، پذیرش، همدلی و شفاعت.گاه ما واقعاً داروی دوستان‌مان هستیم، به همان اندازه که می‌توانیم تبدیل به زهر بشویم. آن‌جا که از عشق شکست می‌خوریم، دوست هست. آن‌جا که نا‌امیدانه به جهان می‌نگریم، دوست هست. آن‌جا که از خودمان خسته می‌شویم، دوست هست. دوست حضور دارد تا کیفیت و غنایی دیگر به زندگی ببخشد.


اما آزردن دوستان آن‌طور که سعدی می‌گوید جهل است. نادانی است. حماقت است. کوررنگی است. چرا؟ و به چه دلیلی؟ چرا این رنجش و آزردگی را در دوستی تجربه می‌کنیم؟ شاید به این خاطر که برای ماهیت دوستی ارزش قائل نیستیم و یا آن را به درستی نمی‌شناسیم و یا شاید اثربخشی نامرئی این کیمیای هستی را دست‌کم می‌گیریم. ممکن است دوستی از مسیر خودش خارج شده باشد آن‌طور که در ذهن‌مان متصور هستیم. دوستی، اما به گمان من مسیری ندارد. نه آغازی. نه پایانی. در هر لحظه از حضور خودش زندگی دوباره تولید می‌کند. امید می‌آفریند.


دوستی هایی که به واسطه اتفاقات مشترک پدید می‌آیند مثل مهاجرت، ازدواج، صاحب فرزند شدن یا حضور در کلاس، کار یا علاقه مشترک. این ها خوب هستند. آزمایش اولیه که ما افراد همدل و همفکر خودمان را پیدا بکنیم. اما آن‌چه دوستی را رنگ می بخشد. آ‌ن‌چه به دوستی هویتی واقعی می‌دهد، بحران های زندگی است. خوشی ها مثل هر هر خوشی دیگر می‌آیند و می‌روند. زودگذر اند. اما رنج و غم و اندوه عمری درازتر از شادی دارند. دیر می‌گذرد و اینجاست که دوست هویتی جدیدتر به خود می‌گیرد. زمانی که یک فقدان را احساس می‌کنیم. جای چیزی یا کسی خالی باشد. و بسیارند دوستانی که از فقدان و یا نبودن‌شان به رنج ‌آمده‌ایم. دوستانی آن سوی مرزها در عصر مهاجرت با شتاب فزاینده‌اش.


دوستانی که دور از مرزهای زمینی باز در قلب همدیگر زندگی می‌کنند. آن‌ها که در قلب‌مان صدایشان می‌زنیم. به قدری عمیق در وجودمان خانه کرده‌اند که حضورشان را تنها به واسطه مراقبه درک می‌کنیم. آن‌هایی که توانایی برهم زدن قانون طبیعت را دارند به آن مفهومی که حتی اگر سال‌های سال هم یکدیگر را نبینند، باز در فرصت دیدار مجدد، رخت های نو بر تن می‌کنند. دوست اساساً با نوشدگی، جوانی و حیات در ارتباط است. در حضور دوستان است که یک تازگی و طراوت را در خود پیدا می‌کنیم.


هر چه از خوبی های دوستی بگوییم انتهایی ندارد، با این حال باید به آسیب ها و صدمات دوستی نیز رسیدگی کرد. چرا دوستان یکدیگر را عذاب می‌دهند؟ رفتارهایی ناشی از بی توجهی، عادی انگاری مشکلات و یا حتی بی‌انگیزه‌گی. چه چیزهایی دوستی را این طور کور و مرده می‌کند؟ آن طور که می‌شنویم. فلانی فقط به فکر منافع خودش است. خودخواه است. دوستان را برای هدفی جز دوستی می‌خواهد. هیچ حرف مشترکی با یکدیگر ندارند یا حتی دیگر دوایی در وجودشان نیست که دردهای یکدیگر را درمان کنند. انگار در کنارشان فقط به دردهامان افزوده می شود. احساس وظیفه در حداقل حالت ممکن اش نیز وجود ندارد. یک جور بی بند و باری و هرزه‌گی در دوستی. به همان میزان که به تو لذت می‌دهد، آسیب وارد می کند. عمری به غایت کوتاه که نمی‌دانی چرا باید این جور دوستی ها و روابط را برگزینی.


برگزیدن. برگزینی. گزینش. این مهم‌ترین عنصری است که دوستی‌ها را در هسته مرکزی‌شان اصالت می بخشد. ما انتخاب کرده‌ایم و انتخاب می‌کنیم با چه کسانی دوستی کنیم یا به عبارتی عاطفی تر به چه کسانی مهر بورزیم. چون مهر ورزیدن ته ندارد. دریایی است بی پایان. کان را سوخته جان شد خبری باز نیامد. آن قدر در دامن مهر دوست بنشستم که عمر را از یاد بردم.


هر چه قدر تلاش می‌کنم از بدی های دوستی بگویم، قلمم به سمت خوبی ها می‌رود. دوست کششی شاعرانه دارد. در ادبیات. در نوشتن. شاید به این دلیل از ذهنیتی زیبایی‌شناسانه سرچشمه می‌گیرد. شاید بتوان گفت زیبایی‌شناسی دوستی. عناصر و کیفیات درونی که دوستی را به غایت زیبا می‌کند. و شاید با همین نگاه بتوان راحت تر درباره شر های دوستی نوشت. ضد زیبایی دوستی. همه آن‌چه زیبایی را در هنر نقص می‌کند. مثل بی‌توجهی. مکانیکی بودن اثر. مکانیکی بودن دیالوگ‌ها. ارتباطات تصنعی. رعایت دقیق تناسبات. دوستی‌های مهندسی شده. اگر چه ممکن است برجستگی های خودش را داشته باشد اما نهایت زیبایی را بیان نمی‌کند. دوستی در فرم غزل، قصیده یا رباعی. چه بسیارند دوستانی که خیام‌وار از آن ها خاطراتی داریم. محو، مختصر و کوتاه.


دوستی هایی که ساده‌ترین قواعد زیبایی را نادیده می‌گیرند. درست مثل یک ساختمان زشت.بد ترکیب. دوستی‌هایی با سلیقه بد. بی اهمیت به هستی‌شناسی واژه "توجه". ظرافت. ترکیب بندی درست از حضور و غیاب. به وقت درست خودش حضور دارد و به وقت لازم و صحیح "خاموش" است. چون نیکان از رنج و اندوه دیگران آزرده خاطر می‌شوند. دوست ندارند مایه آزار دیگری باشند و این مستلزم حضوری است همه جانبه با حواس هایی کاملاً جمع.


گله از فراق یاران و جفای روزگاران

نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی



مهرماه یک‌ هزار و چهار صد و دو شمسی

دوستیسعدیبی توجهیرابطه زناشوییزن مرد
علاقمند به پژوهش در دنیای علوم انسانی و تکنولوژی | مدیر محصول | ورزشکار |‌ عکاس | نویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید