مجتبی پورعابد
مجتبی پورعابد
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

من از مقنعه متنفرم...


امروز صبح دوباره دخترم مهسا با دلخوری رفت مدرسه

می خواست روسری سر کنه ..ناظم بهش تذکر داده بود

بهش گفتم عزیزم این مدرسه دوست داری؟ منم براش هزینه زیادی پرداخت کردم به قانونش احترام بگذار تا دلخوری برات پیش نیاد..

این مدرسه بخاطر همین قوانینش مدرسه نمونه شد اگر قرار باشه هرکس بیاد و بخاطرش قوانین را تغییر بدهند دیگه اون مدرسه ای نمیشه که تو دوستش داری..

مهسا گفت : این قانون کوفتی ایرانه.. و هیچ جای دیگه اینطوری نیست ما که مسلمان نیستم که بخواهیم حجاب داشته باشیم

گفتم تابستان امسال توی اسپانیا چقدر قشنگ به قانون هاشون احترام گذاشتی

سال قبل توی سفر افریقا هرجایی که می گفتند اینجا قانونه، هیچ گله ای نمی کردی ..

مهسا گفت: اونجا حساب کتاب داره .. الکی قانون نمیگذارند

گفتم: دخترم تو میدونی چطور قانون میگذارند؟ چند نفر روش نظارت دارند ؟

گفت : نه

گفتم :چی باعث شد فکر کنی ایران الکی قانون میگذاره ولی اروپا قانون هاش حساب کتاب داره

گفت :آخه اونجا خارجه دیگه .. همچی اش خوبه

گفتم : عزیزم دلم لازم شد راجع "همچی اش خوبه" باهم یه بستنی بخوریم

من می خوام تعریفت را از همچی خوب بدونم

گفت:یعنی همچی عالیه ..ایرادی نداره ..منظم است

گفتم : میدونی همچی عالی یعنی چی؟ چه باعث میشه همچی عالی باشه ؟

گفت: نه نمی دونم

گفتم :عزیزم دلم همچی عالی یعنی حد و حدود همچی معین باشه و بقیه بدونن چه باید بکنند یکی قانون بگذاره بقیه بهش عمل کنند

مثلا کنار دریا حدش چقدر است کسی ویلا نسازه محل شنای بقیه را بگیره .

توی آپارتمان چه باید کرد بقیه اذیت نشن؟

توی خیابون چه نباید کرد که به منافع بقیه ضربه نخوره و بقیه بدونن بکه باید به این قوانین احترام بگذارند

مهسا گفت : آهان .. بابا الان این فِر موی من چی داره که توی مقنعه باشه یا روسری ؟! بیاد بیرون یا نیاد بیرون؟ چه ستمی به دیگران می کنه ؟ چه آزاری به بقیه می رسونه ؟

گفتم: عزیم این حرف را 30 سال پیش مامانت هم می زد و باعث شد من اسیرش بشم ....

مهسا گفت : بابا شوخی نکن .حالا که خودت شروع کردی بیا یه بار این جنگ را تمامش کنیم . فر موی من، رژلب من، این ریمل من، چه حقی از یگران ضایع می کنه که باید گشت ارشاد به من تذکر بده ..

گفتم : خیلی خوب فکر کنم اینقدر بزرگ شدی که یه سری از حرف ها را بشه برات توضیح بدم نمی دونم چقدر از مرد ها می دونی؟ ولی این فطرت و نیاز طبیعی آنهاست که جذب جنس مخالف می شوند.

این بد نیست! بد این است که کی نخواد هزینه اش را بده یا بیشتر از حقش بخواد.

همانطوری که توی خیابانی که پر افراد 96 درصدی گرسنه است گذاشتن ساندویچ کباب ترکی کار اشتباهی است و احتمال داره کسی تعرض کنه دزدی کنه یا دلش بخواد و حسرت بخوره ..

توی کشوری که امکان ازدواج آسان برای همه فراهم نیست، تحریک کردن جوانان هم کار اشتباهی است

دخترگلم، این رژلب، این ریمل، زیبایی های تو را چند برابر می کنه! که اگر نمی کرد نمی زدی.

این زیبایی چند برابری برای پسر جوانی که خط قرمزی ندارد به شدت خطرناک است .و دور از انتظار نیست بخواهد از تو بهره ای ببرد.

مهسا گفت :گه فقط من آرایش می کنم همه آرایش میکنند کل خیابان پر است دختراهایی که آرایش غلیظ دارند

گفتم: من فقط دارم به تو می گم من فقط یک مهسا دارم که برام مهم است و نمی خواهم مورد سوء استفاده قرار بگیره... من یک مهسا می شناسم که به دیگران اصلا اجازه نمی ده حتی از وسایلش سوء استفاده کنند

حالا همین دختر نازنین و مغرور من میخواد زمینه ای فراهم کند که مرده ها از زیبایی او لذت ببرند..

خیلی از پسر ها می خواهند فقط لذت ببرند و البته مستقیم این را نمی گویند و به بهر بهانه ای و هر طرح و نقشه ای به تو نزدیک می شوند. اگر مثل من منصف باشند اعتراف میکنند که اسیر اون رژلب یا رنگ چشم تو شده اند


مهسا با تعجب گفت : بابا خیلی جامعه را سیاه نکردی؟ ما داریم فعلا در ایران زندگی می کنیم . اینقدر ها هم تیره و تار نیست ..

گفتم : حق به جانب تو است ولی آمار و حوادث چیز دیگری را ثابت می کند

خیلی از افرادی که مورد مزاحمت قرار گفته اند حرفی نمی زنند و اع

خیلی از افرادی که تعرضی کرده اند هم اعتراف کردند کنترل خود را از دست داده اند و شهوت احساسات برآنها غلبه کرده

میدونی که در ایران جایی برای تخلیه هیجانات و نیاز های طبیعی مردانه و زنان وجود ندارند چون اغلب آنها مسلمان هستند برای این امر باید ازدواج کنند که رسوم و هزینه های خاص خودش را دارد..

مهسا گفت : بله دوستام هم گفتند. توی سوئد که میخواهیم بریم هم همینطوری است ؟

گفتم : نه عزیزم هرجایی قانون خاص خودش را دارد به همین خاطر از تو می خواهم یاد بگیری قانون پذیر باشی .تو باید یاد بگیری به قانون هر جایی که هستی احترام بگذاری و رعایت کنی تا آنجا از جامعه مطلوبی که هست خارج نشود.

مادر مهسا که داشت ظرف می شست و حرف های ما گوش می داد با خنده گقت : مهسا جون این ایرانی ها یه ضرب المثلی دارند که خیلی قشنگه سال اولی که ایران امدیم یه پیره زنه بهم گفت بعد متوجه شدم چی میگه ..

مهسا پرسید :چی میگن

مادرش گفت : میگن دختر! خوشگلی ات را بپوشون چشم میخوری! ور می پری..

مهسا گفت: یعنی چی مامان؟

مادرش گفت : یعنی همین بابات که تا منو دید، عاشق من شد بعد گفت اسیر چمات شدم یا منو بکش یا قبول کن

اگر حرف پیرزنه را گوش داده بودم و خوشگلی را می پوشندم الان بابا و مامانم داشتم توی آلمان زندگی ام را می کردم اینجا اسیر بابات نمی شدم..

مهسای من سال قبل دوتا مدرسه عوض کرده بود بخاطر اینکه حاضر نشده بود با قوانین مدرسه خودش را وفق بده . البته این اشکال من بود که نتونستم دخترم را قانون پذیر کنم .

داشتم به این فکر می کردم اگر مادر همه مهسا ها قانون پذیری را به بچه ها یاد می دادند تا چهلمشون اینقدر آدم کشته نمی شد..

قانونمجتبی پورعابدحجابمهسافرهنگ
مدیر و مدرس مجموعه آموزشی بهتر از امروز
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید