وحی در اسلام از جایگاه خاصی برخوردار است زیراساس نبوت و زیربنای اعتقادات مسلمانان و محور اصلی آموزههای دینی و معارف بلند آسمانی است. لذا هر نوع تفسیر و توجیه غلط و برخلاف واقع از وحی سبب انحراف افکار و عقاید مسلمانان و باعث تزلزل در مبانی اسلام است و متأسفانه در طول تاریخ وحی همواره مورد تهاجم نااهلان و تفسیرها و توجیههای غلط و نادرست بوده است.
در اسلام وحی از همان ابتدای امر رسالت مورد تفسیر و توجیههات نامناسب بود. به طور مثال اعراب جاهلی آن را با بیانات مختلف؛ سخن بشری معرفی میکردند که پیغمبر جن زده و یا ساحر است و سخن خود را به دروغ به خدا نسبت می دهد. و گاهی آن را سخن یک شاعر خیال پرداز قوی میخواندند.
اما روشنفکران مادی عصر روشنگری در تفسیر و توجیه وحی میگویند آن چه پیامبران به نام وحی عرضه کرده اند انعکاس افکار درونی آنان است. پیامبران مردانی خیراندیش و اصلاح طلب بوده اند که خیراندیشی درونشان گاه به صورت ملک تجسم یافته و گمان برده اند که از جایگاه دیگر به آنها الهام شده است.
همین تفاسیر سبب شد تا در غرب طرفداران دین مسیح برای حفظ دین و کیان دینی خود به عللی که مهمترین آن نقد کتاب مقدس بود به تجربه دینی روی آورده و وحی را تجربه پیامبر معرفی نمایند. در پروتستان وحی به این معنا نیست که خدا پیامی را به پیامبر القا کرده باشد. بلکه پیامبر مواجههای با خدا داشته و از این مواجهه تفسیری دارد وحی در واقع همان تفسیر پیامبر و ترجمان او از آن مواجهه و تجربه اش می.باشد. کلامی بین خدا و پیامبر رد و بدل نشد زیرا تجربه فارغ از زبان است، بنابراین وحی کلام پیامبر است و تفسیری است از تجربه و مواجهه او با خدا نه آن که کلام خدا باشد.
در زمان حاضر نیز دکتر سروش در کتابی موسوم به «بسط تجربه نبوی» نظریه تجربه دینی غرب را پذیرفته و وحی را امری بشری، زمینی و برخاسته از درون پیامبر، و نه نازل شده از عالم بالا معرفی میکند.
به طور مثال دکتر سروش در جایی میگوید: «پیامبر (ص) همه سرمایهاش شخصیتش بود. این شخصیت محل و موجد و قابل و فاعل تجارب دینی و وحی بود ... و لذا وحی تابع او بود نه او تابع وحی، او نه تابع جبرئیل که جبرئیل تابع او بود و ملک را او نازل میکرد»
بر اهل فن پوشیده نیست که ارائه این تفسیر از وحی و جایگاه پیامبران الهی در واقع انکار نبوت است و گویای این است که ارائه کنندگان این تفاسیر یا پیامبران را افرادی ساده لوح فرض کرده اند که واقعیت را از تخیلات تشخیص نداده اند؛ یا آنان را حیله گر شیاد و دروغگو پنداشته اند که برای تثبیت موقعیت اجتماعی خویش یافتههای خیالی خود را به خدا نسبت داده و نام آن را وحی می گذاشتند.
در نظریه دکتر سروش مجموعه اسلام به عنوان یک حرکت تاریخی یا تجسم تاریخ مطرح میشود. قرآن نیز به عنوان کتابی که پیدایش تدریجی داشته معرفی میگردد و صاحب این نظریه در اثر خلط رابطه دیالوگ حقیقی با غیرحقیقی در رابطه با قرآن سخنی دارد و آن این که اگر پیامبر عمر بیشتر داشت حوادث بیشتری بر سر او می بارید لاجرم مواجهه و مقابلههای ایشان هم بیشتر میشد و این است معنای آن که قرآن میتوانست بسی بیشتر از این باشد.
اهل اطلاع میدانند که همخوانی این نظریه با مسیحیت بیشتر است تا به اسلام. مایه مسیحی این اندیشه بسیار برجستهتر از مایه اسلامی آن است. زیرا در مسیحیت شخصیت حضرت عیسی محور است و همه چیز دور او می چرخد. در واقع آن چه برای مسیحیت با ارزش است، تجارب حضرت مسیح (ع) است؛ لذا در آن دین از محوریت کلام الهی خبری نیست. اما در اسلام برخلاف مسیحیت همه چیز دور کلام الهی و قرآن می چرخد. پیامبر واسطه وحی ،بشیر ،نذیر، شاهد و ... است. این اوصاف دلیلاند بر این که پیامبر واسطه وحی است.
گرچه آقای سروش ادعا کند بحث او تنها یک بحث برون دینی است؛ حقیقت این است که مباحث برون دینی او بشدت متأثر از مسیحیت .است. لذا او تا جایی پیش میرود که می گوید دین مجموعه ای از اقوال نیست؛ بلکه یک حرکت تاریخی و تاریخ مجسم یک ماموریت است. آری اسلام در متن شرایط اجتماعی و دادوستدهای تاریخی به دنیا آمد و کتابی از پیش تالیف شده همانند مقررات در اختیار مردم قرار نداده است؛ اما اسلام پیامی داشت که دارای مضمونی ثابت بود و حوادث و شرایط ،تاریخی تنها زمینه های لازم برای ،تفسیر تبیین و تطبیق آن را فراهم می آورد در واقع این نظریه مرز رابطه دیالوگی حقیقی با رابطه دیالوگی غیر حقیقی را برهم زده است.
البته باید دید منظور از تاریخی بودن متن قرآن چیست؟ اگر منظور این است که قرآن در پهنه زمان و در مدت ۲۰ یا ۲۳ سال برای مسلمانان نازل شده است یعنی علاوه بر نزول دفعی بر قلب پیامبر نزول تدریجی و تاریخی ،داشت سخن درستی است که قابل انکار نیست؛ لکن منظور صاحب نظریه این معنای از تاریخی بودن نیست؛ زیرا ایشان به خاطر خلط دیالوگ حقیقی با غیر حقیقی معتقد است که منظور از تاریخی بودن ،متن به این است که متن قرآن در ارتباط با شرایط و ظروف تاریخی شکل گرفته است؛ یعنی قرآن در شرایط اجتماعی در هر واقعه ای متناسب با آن سخن پیش میکشید و با آن داد و ستد داشت؛ لذا خود قرآن تاریخی است و چون امروز آن شرایط و ظروف تحقق ندارد و قهراً تاریخ مصرف آیاتی هم که متناسب با آن ظروف و شرایط بوده تمام شده است.
نکته اینجاست که همه این سخنها از آنجا ناشی میشود که شناخت پیامبر، به شیوه شناخت اهل سنت است نه تشیع که پیامبر در آن همانند یک معلم و استاد عادی است نه عالم به غیب.
ایشان معمولاً در مقالاتش مستندات مدعاهایش، کلمات و آرای علمای اهل سنت است یا از مولوی میگوید و یا از ،غزالی یا از طبری مینویسد و یا از اقبال لاهوری و کمتر دیده شده که ایشان به كلمات ائمه اطهار که در حدیث ثقلین مامور به تبعیت از آنها شدیم استشهاد نمایند و یا دیدگاه علمای شیعه را مستند مدعای خود قرار دهد و اگر هم در جایی استناد کردند؛ برداشتها براساس مکتب تشیع نیست در حالی که اهل فن میدانند در معارف دینی و اعتقادی بینش علمای شیعه با علمای اهل سنت تفاوتهای بسیار وجود دارد.