حقیقت تلخی است: فساد در همه جا، حتی در پاکترین نظام ها هم کمابیش حضور دارد. این فساد مانند دود و آلایندگی ناشی از کارخانه هاست که طبیعت تا جایی آن را با باد و باران پراکنده میکند؛ اما این ظرفیت حدی دارد و از یک جایی به بعد، کثافت همه جا را خواهد گرفت. مردم هم تا جایی به فساد پیرامون خود خو میگیرند، اما زمانی میرسد که طاقت هر کسی طاق شده و از بند جگر فریاد خواهد زد: فریاد دادخواهی.
داوود و عزیز کارگر کارخانه شیر در گنبد کاووس هستند. کارگران این کارخانه برای سرگرمی بر سر نتایج فوتبال شرط بندی می کنند؛ داوود نیز همراه نامزد خود آیلین در این قمارها شرکت کرده و پس از مدتی ناگهان با پیشبینی های درست مبلغی پول برنده می شود.
در این فیلم دنیای قمار، نمادی از نظامی فاسد است؛ نظامی که هر چند میتوان در آن به موفقیت رسید اما سرشار از ناپاکی هاست. داوود هر چند این را میداند، اما برای رسیدن به پول بیشتر مدام به قمار ادامه میدهد، تا جایی که نامزدش آیلین را هم از خود میرنجاند. داوود هنگام بازی استرس دارد، پس از برد شادی میکند، بعد دوستانش را که در پیروزی او تردید داشتند، کتک میزند؛ اما دست آخر میگوید: «فقط یه صفر به صفرامون اضافه شد.» انگار پول برای او اصلاً مهم نباشد. با پول پیروزی اولش ماشین کارکرده ای میخرد که در ابتدا خیلی مورد علاقه اوست؛ اما پس از اینکه پول بیشتری به دست میآورد با دوستانش آن را خرد و خمیر میکنند. پس از پیروزی هایش در شرط بندی فوتبال، وارد دنیای شرط بندی اسب دوانی می شود. یکی از دوستان داوود به نام یونس سوارکار این مسابقات است.
یونس قهرمان سوارکاری و نزد مردم بسیار مشهور است. او شخصیتی خطرپذیر دارد: به جای پله از دیوار بالا می رود، برای پیدا کردن آنتن اینترنت به بلندترین نقطه ساختمان میرود و هنگامی که دوستانش تحریکش می کنند، مثل دیوانهها رانندگی می کند. یونس نماد قهرمانانی است که نظام فاسد از آنها بهره برداری کرده و در نهایت نابودشان می کند. مافیای مسابقات اسب دوانی به نام بنگاه خلیفه، به او هشدار میدهند که در مسابقه اول نشود. اما یونس از طرف هوادارانش تحت فشار است و میترسد از یادها برود؛ ضمن اینکه میخواهد با دستمزد پیروزی اش ماشین بخرد (دوستانش او را تحریک میکنند که ماشین کهنه داوود یا آرزوی خودش را خرد کند). بنگاه خلیفه در نهایت کاری میکند که یونس حین مسابقه از اسب افتاده و فلج شود. یونس که میبیند که دیگر نمیتواند در خوشی های دوستانش سهیم شود، خودکشی می کند. او علاقه خاصی به داوود داشت؛ چنان که در سکانسی به او می گوید: «فقط با تو میشه درددل کرد.»
شاید کارگردان به همین دلیل داوود را به عیسی مسیح تشبیه کرده است: در یک صحنه داوود به یونس میگوید: «با مردم اون طوری رفتار کن که اگه زورشون میرسید با تو رفتار می کردن.» که این همان قانون طلایی مسیحیت است؛ و در صحنه دیگری عزیز تاج خاری بر سر داوود می گذارد، همانند تاج خار مسیح .او مراقب دوستانش است هر چند که در ظاهر این را نشان نمیدهد. در صحنه رستوران هنگام پخش بازی از تلویزیون، ظاهراً حواسش به آیلین نیست اما وقتی مشتریان رستوران در مورد حجاب آیلین بدگویی می کنند، داوود همهشان را بیرون میکند. هنگام بازی پوکر وقتی پیامک یونس را میبیند، دست از بازی میکشد. پول فراوانی در شرط بندی به دست میآورد اما پس از مرگ یونس، این «دندان لق» را میکند و تمام آن را عمداً میبازد؛ سپس اسب بنگاه خلیفه را مصدوم میکند تا با بازنده شدن بنگاه خلیفه، انتقام مرگ یونس را بگیرد. از همه مهمتر، داوود گرچه عزیز را بسیار دوست دارد اما با فاصله گرفتن از او و بیرون کردنش از فضای قمار، میکوشد از او مراقبت کند.
عزیز چنان رابطه نزدیکی با داوود دارد که در تمام لحظههای عاشقانه داوود و آیلین همراه آنهاست. او در ابتدای فیلم شخصیتی کنترل کننده و سختگیر دارد؛ چه در کار و چه هنگام مدیریت شرط بندی های داوود (یونس از داوود میپرسد: «چطور تحملش میکنی؟ تو همه چی دخالت میکنه!») وقتی شرط بندی داوود به ثمر مینشیند، عزیز تصمیم میگیرد با همه مهربان باشد، زن بگیرد و با برگشتن به کارخانه شیر، زندگی عادی داشته باشد؛ از این نظر او نماد کسانی است که میخواهند بی توجه به فساد اطرافشان سود خود را ببرند و زندگیشان را بکنند. اما پس از مرگ یونس متوجه میشود که نمیتوان بیتفاوت بود: اگر کسی مرگ قهرمانان را به دست نظام فاسد ببیند و دم نزند، در جنایت آنها شریک است. به همین دلیل در انتها در روی رئیس بنگاه خلیفه میایستد و به او تشر میزند :«مگه باید از تو اجازه بگیریم؟ پول خون یونسه!» و در نهایت همین حرف باعث میشود که به دست بنگاه خلیفه به قتل برسد.
هر یک از سه شخصیت اصلی فیلم، در یک لحظه کاسه صبرش لبریز شده و از ته دل فریاد میزند: یونس هنگامی که فلج شده و خود را از شادی بی نصیب می بیند، داوود هنگامی که با عمق فساد اطرافش روبرو میشود و عزیز هنگامی که افراد بنگاه خلیفه او را تعقیب میکنند (داوود در یک نما از روی تردمیل میافتد که شباهت زیادی به افتادن عزیز از روی موتور در این صحنه دارد). داوود در انتهای فیلم پولی را که از شرط بندی آخرش در اسب سواری به دست آورده، در مسابقه بعیدی شرط بندی میکند تا از شر آن پول خلاص شود. اما این شرط غیر ممکن به پیروزی میرسد و مبلغ هنگفتی (ده برابر بردهای پیشینش) برنده میشود. میتوان گفت داوود با شوریدن علیه آن نظام فاسد است که ارزش واقعی خود را به دست میآورد: او برای گرفتن انتقام دوستش از بودن در آن صرف نظر کرد و همین او را به ارزشی باورنکردنی رساند.