پوریا شکری
پوریا شکری
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

جلد انسانی

همیشه حس میکنم وقتی خیلی از کوره در برم و عنان از کف بدم تبدیل میشم به یه موجود زشت که فقط میخواد آدم ها رو بِدَره!

خب چجوری به این نتیجه رسیدم؟

حس میکنم درونم موجودی زندگی می‌کنه که از خشم تغذیه می‌کنه و هرچی درجه این خشم بیشتر اون موجود خودش میاد بیرون و دیگه وقتی که خودشو نشون بده با تغیه از این خشم از درون خودش موجود بدتری رو آزاد میکنه!

وقتی به عصبانیتم فکر می‌کنم میبینم که تبدیل به گرگینه شدم با قدی بلند، پوزه‌ای کشیده، دست‌هایی بلند که با ناخون‌های بلند و زمخت آماده پاره کردن افراد دوره بره خودشه و کله‌هاشونو می‌کنه و جسم‌های بیجانشون رو به اطراف پرت میکنه درحالی که سر قربانی تو دهنشه و خون صورتشو سرخ کرده با چنگال‌های بلندش بعضی‌ها رو با زخمی عمیق میکشه!

این موجود خودش وقتی میبینه هنوز اون خشمی که باید منجر به کشتن آدم‌های بشه کافی نیست با چنگال های بلندش پوست سرخودش رو پاره میکنه تا موجودی قوی تر بیاد بیرون. پوست که به دوطرف داره پاره میشه از بین زخم‌ها آتش زبانه می‌کشه تا اهریمن خارج بشه اهریمنی با قدی دوبرابر قد گرگینه با چشم‌هایی که آتش درونشون زبانه می‌کشه.

وقتی پوست بدن گرگینه بطور کامل پاره شد، این شیطان با فریاد خود نمایی میکنه، بدون توجه به این موضوع که ادم‌های حاظر چه نقشی در این واقعه داشتن همه رو می‌کشه و وقتی کارش تموم میشه فریاد میزنه و خوشحال از اینکه همه مردن اروم میشه و من دوباره خودمو پیدا میکنم نکته قابل توجه اینکه دقیقا میدونم چی شده و چیکار کردم اما من نبودم!

جلد انسان
جلد انسان


رمضان 1400 من در خدمت سربازی

برای اینکه بچه‌ها رو برای سحری بیدار کنم باید بیدار می‌شدم، بارون می‌امد و رعد و برق‌های زیادی میزد، پست سر هم بطوریکه آسمون یک لحظه خاموش نمی‌شد

میدونستم داره چه اتفاقی برام می‌افته اما کنترلی روش نداشتم جلو ساختمون زیر بارون وایستاده بودم سرمو گرفته بودم بالا و زوزه می‌کشیدم مثل گرگ. میخواستم ادامه ندم اما کنترلی روش نداشتم. بچه‌ها هم وایستاده بودن نگاه میکردم و احتمالا با خودشون میگفتن این یه ادم احمقه، اسگولو ببین داره چیکار میکنه! اما تودلشون بود می‌تونستم حسش کنم ولی به خودم نمی‌گفتن اخه قبل مثل دیوونه‌ها عصبی شده بودم و حاضر بودم با اولین اعتراض گلوی کسی رو پاره کنم!

اینقدر زوزه کشیدم که گرگ ارضا شد و رفتم تو

حالا من ی آدمم که هم زمان داره با موجودات عجیبی زندگی میکنه و اشتهای زیادی برای کشتن داره

کشتن آدم های بد به بدترین حالت ممکن.

کاش میتونستم هر وقت که خودم میخوام در هر لحظه‌ای گرگینه بشم

من احتمالا یک بیماری روانی‌ام که داره خودشو کنترل میکنه. نمیدونم چی‌ام

کمک کنید!

موجودات عجیبگرگینهشیطان خشمگینانسانی معصومروانی خودکنتلرگر
گاهی فقط میشه به چیز هایی فکر کرد که راهی بجز فکر کردن دربارش ندارم، می‌نویسم که بخونیم باهم شاید....
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید