پوریا پیرسلامی
پوریا پیرسلامی
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

روز دوازدهم چالش 40 روزه "زندگی نو"

دیگه روم نمیشه که بگم امروز هم نشد؛ ولی نشد که نشد. امروز بازگشت عمیقی بود به یک روز کاملا معمولی، ملال آور و سرشار از حس بی حالی و افسردگی که در مجموع یک روز از دست رفته و خالی رو برای آدم به تقویم زندگیش اضافه میکنه. حس میکنم که در حق نعمت بزرگی به نام عمر(همون زندگی خودمون) بزرگترین گناه کبیره عالم رو مرتکب شدم، گناه تلف کردن عمر، گناه بیهوده بودن و گناه رشد نکردن و هزار و یک گناه دیگه که تهش حس بی مصرف بودن و پوچی کامل پنهان شده.این روزها واقعا احساس میکنم که به کمک حرفه ای یه روانکاو یا حتی یه روانپزشک حرفه ای احتیاج دارم تا کمک کنه که از این تجربه زجرآور بی عملی و بی حاصلی نجات پیدا کنم. اگر بپرسید خب چرا نمیری به مطب یه چنین متخصصی باید به اطلاعتون برسونم که واقعا از نظر مالی افتادم ته چاه. کاش یه جای رایگانی بود که کمک میکرد بتونم از این حال دربیام.شاید بهتره صادقانه بگم که من دچار اختلال خلق ادواری یا سیکلوتایمی هستم و همین اختلال به شکل ویرانگری داره من رو از تمام لذتی که در زندگی باید ببرم رو از من میگیره. نمیدونم که بلاخره زور من میرسه و کنترلش میکنم و به قول توران میرهادی این عم بزرگ رو به کار بزرگ تبدیل میکنم یا نه که زور اون میرسه و من رو به ته پرتگاه سقوط میفرسته! نمیدونم اما دارم تلاش میکنم که من ببرم.دیگه روم نمیشه که بگم امروز هم نشد؛ ولی نشد که نشد. امروز بازگشت عمیقی بود به یک روز کاملا معمولی، ملال آور و سرشار از حس بی حالی و افسردگی که در مجموع یک روز از دست رفته و خالی رو برای آدم به تقویم زندگیش اضافه میکنه. حس میکنم که در حق نعمت بزرگی به نام عمر(همون زندگی خودمون) بزرگترین گناه کبیره عالم رو مرتکب شدم، گناه تلف کردن عمر، گناه بیهوده بودن و گناه رشد نکردن و هزار و یک گناه دیگه که تهش حس بی مصرف بودن و پوچی کامل پنهان شده.این روزها واقعا احساس میکنم که به کمک حرفه ای یه روانکاو یا حتی یه روانپزشک حرفه ای احتیاج دارم تا کمک کنه که از این تجربه زجرآور بی عملی و بی حاصلی نجات پیدا کنم. اگر بپرسید خب چرا نمیری به مطب یه چنین متخصصی باید به اطلاعتون برسونم که واقعا از نظر مالی افتادم ته چاه. کاش یه جای رایگانی بود که کمک میکرد بتونم از این حال دربیامروز سیزدهم چالش 40 روزه زندگی نو

دیگه روم نمیشه بگم که امروز هم نشد؛ ولی نشد که نشد. امروز بازگشت عمیقی بود به یک روز کاملا معمولی، ملال آور و سرشار از حس بی حالی و افسردگی که در مجموع یک روز از دست رفته و خالی رو برای آدم به تقویم زندگیش اضافه میکنه. حس میکنم که در حق نعمت بزرگی به نام عمر(همون زندگی خودمون) بزرگترین گناه کبیره عالم رو مرتکب شدم، گناه تلف کردن عمر، گناه بیهوده بودن و گناه رشد نکردن و هزار و یک گناه دیگه که تهش حس بی مصرف بودن و پوچی کامل پنهان شده.

این روزها عمیقا احساس میکنم که به کمک حرفه ای یک روانکاو یا شاید یک روانپزشک حرفه ای احتیاج دارم تا کمک کنه که از این تجربه زجرآور بی عملی و بی حاصلی نجات پیدا کنم. اگر بپرسید خب چرا نمیری به مطب یک چنین متخصصی باید به اطلاعتون برسونم که واقعا از نظر مالی افتادم ته چاه. کاش یه جای رایگانی بود که کمک میکرد بتونم از این حال دربیام.

شاید بهتره صادقانه بگم که من دچار اختلال خلق ادواری یا سیکلوتایمی هستم و همین اختلال به شکل ویرانگری داره من رو از تمام لذتی که در زندگی باید ببرم را نابود میکنه. نمیدونم که بلاخره زور من میرسه و کنترلش میکنم و به قول توران میرهادی این غم بزرگ رو به کار بزرگ تبدیل میکنم یا نه که زور اون میرسه و من رو به ته پرتگاه سقوط میفرسته! نمیدونم اما دارم تلاش میکنم که من ببرم.

توران میرهادی
جایی برای دلنوشته ها و آنچه می اندیشم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید