ویرگول
ورودثبت نام
پوریا پیرسلامی
پوریا پیرسلامی
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

روز سی و هشتم چالش چهل روزه "زندگی نو"

در چشم به هم زدنی ناگهان همه وقت ما تموم میشه! زمان واحد عجیبیه، برای همه ما برابر کار میکنه اما هر چند در کمیت به ظاهر برابره اما در کیفیت خیلی خیلی فرق داره. برای یه عده و یه روزایی برای خیلی از ما عالی میگذره و برای عده ای دیگه به شکل کشنده ای بد و غیر قابل تحمل. گاهی اوقات یه دقیقه اش که هیچ بلکه هر ثانیه اش با خون جگر گذر میکنه و گاهی روزهاش به سرعت باد که حتی متوجه گذر ماه ها و سالهاش هم نمیشی.کاش متوجه بشیم که هیچ چیزی ارزشش به گرد زمان نمیرسه؛ نه پول نه قدرت و نه هیچ چیز با ارزشی وقتی که زمانی برات نمونده هیچ ارزشی نداره. میگن اگر بدونی چه چیز با ارزشیه دیگه نه میخوابی و نه یه دقیقه اش رو برای چیزهای بی ارزش و کم اهمیت از دست نمیدی. حالا قرار نیست دیگه نخوابیم و کارهای روزمره و ضروری رو انجام ندیم اما میتونیم که دستکم دو ساعت از زمان رو برای خودمون نگه داریم یا نه؟امروز من این دو ساعت رو داشتم و حتی بیشتر؛ حالم خوبه و فقط نگران پایان این چالشم، هرزچند فکر میکنم که شاید نیاز به یه واکاوی و تجدید دوره داشته باشم و عدد این تقویم رو به 100 روز ارتقا بدم. هر چند برنامه اصلیم اینه که تا روز 26 اسفند امسال باید به همه کارهای ناتموم این دهه از زندگیم پایان بدم و با آسودگی خیال و روحی سرتا پا تازه و خوشحال پا به سی سالگی بزارم.پ.ن: یاد شعری از خیام افتادم:در خواب بدم مرا خردمندی گفتکاز خواب کسی را گل شادی نشکفتکاری چه کنی که با اجل باشد جفت؟می خور که به زیر خاک می‌باید خفت

در چشم به هم زدنی ناگهان همه وقت ما تموم میشه! زمان واحد عجیبیه، برای همه ما برابر کار میکنه اما هر چند در کمیت به ظاهر برابره اما در کیفیت خیلی خیلی فرق داره. برای یه عده و یه روزایی برای خیلی از ما عالی میگذره و برای عده ای دیگه به شکل کشنده ای بد و غیر قابل تحمل. گاهی اوقات یه دقیقه اش که هیچ بلکه هر ثانیه اش با خون جگر گذر میکنه و گاهی روزهاش به سرعت باد که حتی متوجه گذر ماه ها و سالهاش هم نمیشی.

کاش متوجه بشیم که هیچ چیزی ارزشش به گرد زمان نمیرسه؛ نه پول نه قدرت و نه هیچ چیز با ارزشی وقتی که زمانی برات نمونده هیچ ارزشی نداره. میگن اگر بدونی چه چیز با ارزشیه دیگه نه میخوابی و نه یه دقیقه اش رو برای چیزهای بی ارزش و کم اهمیت از دست نمیدی. حالا قرار نیست دیگه نخوابیم و کارهای روزمره و ضروری رو انجام ندیم اما میتونیم که دستکم دو ساعت از زمان رو برای خودمون نگه داریم یا نه؟

امروز من این دو ساعت رو داشتم و حتی بیشتر؛ حالم خوبه و فقط نگران پایان این چالشم، هر چند فکر میکنم که شاید نیاز به یه واکاوی و تجدید دوره داشته باشم و عدد این تقویم رو به 100 روز ارتقا بدم. هر چند برنامه اصلیم اینه که تا روز 26 اسفند امسال باید به همه کارهای ناتموم این دهه از زندگیم پایان بدم و با آسودگی خیال و روحی سرتا پا تازه و خوشحال پا به سی سالگی بزارم.

پ.ن: یاد شعری از خیام افتادم:

در خواب بدم مرا خردمندی گفت

کاز خواب کسی را گل شادی نشکفت

کاری چه کنی که با اجل باشد جفت؟

می خور که به زیر خاک می‌باید خفت

خیّامزمانچالش چهل روزهزندگیهوشیاری
جایی برای دلنوشته ها و آنچه می اندیشم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید