پوریا پیرسلامی
پوریا پیرسلامی
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

روز سی و ششم چالش چهل روزه "زندگی نو"

قرار شد با هم صادق باشیم. صادقانه میگم که شیرازه کارها از دستم دررفته. اگر چه روزها رو با کارهای مفیدی تموم میکنم اما به برنامه های اصلی و واقعیم نمیتونم برسم. به ناتموم هایی که لذت زندگی کردنم رو مکدر کردن. به خودم قول داده بودم که برم و برای kati بنویسم که چقدر از نگاهش به روایتگری لذت بردم؛ به خودم قول داده بودم که روتین هام رو زندگی کنم و حتی به خودم قول داده بودم که انرژیم رو بهینه تر مصرف کنم اما نمیشه انگار، باید برگردم به خودم دوباره و یه جلسه مفصل با خود گفتگو کنم، ببینم چمه یا بشنوم ببینم خودم چی میگم یا اشکال دقیقا کجاست.وقتی که اومدم برای نوشتن واقعا دلم میخواست فقط بنویسم که امروزهم شکست خورد و گذشت و برم اما واقعا اینجوری نبود. تا همین پاراگراف اول پوریای افسرده میخواست همه کارهای پوریای سرزنده و نه شیدا و بازی گوش رو بی اهمیت جلوه بده و مثل لودر از روش رد بشه اما من نمیخوام که پوریای افسرده هرکاری که دلش میخواد رو انجام بده(البته اون دلش میخواد هیچ کاری انجام نده اصلا)بعد از این نوشته سریع میخوام برم توی صفحه kati و یکی از ناتموم ها رو که واقعا داره عیشم رو بر هم میزنه خاتمه بدم و حال دلم رو خوب کنم. ناتموم ها بزرگتریم عامل حال بدی های من هستن که باید هرچه سریع تر پرونده همشون رو جمع و جور کنم و به زندگیم برسم.

قرار شد با هم صادق باشیم. صادقانه میگم که شیرازه کارها از دستم دررفته. اگر چه امروز رو با کارهای مفید تموم کردم اما به برنامه های اصلی و واقعیم نرسیدم. به ناتموم هایی که لذت زندگی کردنم رو مکدر کردن. به خودم قول داده بودم که برم و برای katy بنویسم که چقدر از نگاه و سوالاتش لذت بردم؛ به خودم قول داده بودم که روتین هام رو زندگی کنم و حتی به خودم قول داده بودم که انرژیم رو بهینه تر مصرف کنم اما نمیشه انگار، باید برگردم به خودم دوباره و یه جلسه مفصل با خود گفتگو کنم، ببینم چمه یا بشنوم که خودم چی میگم یا اشکال دقیقا کجاست.

وقتی که اومدم برای نوشتن واقعا دلم میخواست فقط بنویسم که امروزهم شکست خوردم، روزم گذشت و برم اما واقعا اینجوری نبود. تا همین پاراگراف اول پوریای افسرده میخواست همه کارهای پوریای سرزنده و نه شیدا و بازی گوش رو بی اهمیت جلوه بده و مثل لودر از روش رد بشه اما من نمیخوام که پوریای افسرده هرکاری که دلش میخواد رو انجام بده(البته اون دلش میخواد هیچ کاری انجام نده اصلا)

بعد از این نوشته سریع میخوام برم توی صفحه katy و یکی از ناتموم ها رو که واقعا داره عیشم رو بر هم میزنه خاتمه بدم و حال دلم رو خوب کنم. ناتموم ها بزرگتریم عامل حال بدی های من هستن که باید هرچه سریع تر پرونده همشون رو جمع و جور کنم و به زندگیم برسم.

لذت زندگیرنج
جایی برای دلنوشته ها و آنچه می اندیشم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید