پوریا پیرسلامی
پوریا پیرسلامی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

روز چهارم چالش 40 روزه "زندگی نو"

احساس میکنم که وجودم تکه تکه شده و مثل خونه ای که هزار باز زلزله و طوفان قصد به تاراج بردن ذره ذره وجودش رو داشته حقیقتا ویرانه ام؛ ویرانه ای که مجبور هنوز هم با وجود همه فرسودگیش جان پناه کسی باشه که نه جایی برای رفتن داره و نه دلی خوش به موندن.

شاید بگید چرا اینقدر منفی و چرا اینقدر سیاه؟! اما مدتیه که هر چه به دنبال تغییر فضای حالم هستم انگار که کم میارم وقتی میبینم هر قسمتی از وجودم از جاش کنده شده و افتاده روی زمین و من هر چی نگاه میکنم خسته تر و درمانده تر و گاهی حتی فراری تر میشم از این خونه ای که هرجا که برم به دنبال من راه میافته و میاد دقیقا شبیه قلعه هابل

آره انگار من همون قلعه هابلم که شاید دارم همه ترس ها، دردها، شکست ها و در عین حال رویاها، آرزوها و امید هام رو به دنبا خودم به شکل یه ویرانه محرک میکشم و از اینجا به اونجا میبرم. من این چالش رو برای خودم طراحی کردم که با انجام کارهای کوچک و پیش پا افتاده یکم خودم رو جمع و جور کنم و شاید مثل قلعه متحرک هابل کسی یا چیزی رو پیدا کنم نجات بخش باشه.

این وبلاگ نویسی، تمیزکردن یه بخش کوچکی از خونه یا چند دقیقه ورزش و تحرک کمک میکنه که از اعماق چاه سیاه افسردگی پله هایی کوچولو درست کنم و خودم رو به سختی هم که شده بالا بکشم. شنیدم که درست کردن روتین ها میتنه مثل یه دارو عمل کنه و من رو نجات بده(امیدوارم که بده.)

در نهایت باید بلند شد و به دردها رسیدگی کرد. مطمئن نیستم که موفق میشم یا این چالش هم میره در بایگانی عریض و طویل پروژه های ناتمام زندگیم اما دارم خودم رو تیمار میکنم که ادامه بدم و دوام بیارم چون دیگه توان زندگی با این حال رو ندارم. من عاجز شدم و میکن که گاهی عاجز شدن سرآغاز شروع دوباره است.

چالشزندگی نو
جایی برای دلنوشته ها و آنچه می اندیشم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید