عمار پورصادق
عمار پورصادق
خواندن ۳ دقیقه·۵ ماه پیش

تاریخچه‌ی تقریبا همه چیز – بذار دستتو ببوسم

بوسیدن هر چقدر هم تاریخچه‌ی خفنی داشته باشد، دست بوسیدن طور دیگری است. همانقدر که آچار فرانسه به فرانسوی‌ها و گوجه فرنگی به آنها مربوط است، دست بوسی هم به بوسیدن مربوط است. تاریخچه‌ی دست بوسی سعی دارد کنکاشی باشد بر اینکه چطور مردم از همدیگر دست بوسی می‌کنند:

دست بوسی اول- خانمی، و البته یکی از دوستان،  توی یک دفتر تدوین کار می‌کند. همه جا هستند. آدمهایی که بخواهند مدعی باشند و هیچ کاری هم بلد نباشند.   یک خانم تازه طلاق گرفته که هیچ کاری هم بلد نبود آمده بود دفترشان. به طرز  رقت انگیزی معرفی شده بود تا بیاید کار کند. در اولین صحبتهایی که باهام کرد گفت دانشگاه سوره ورودی فلان درس خوانده است. داشتم شاخ در می‌آوردم. ما حتی برادر پسرخاله‌ی همکلاس پسرمان را می‌شناختیم. چطور شده بود که این یکی را نشناخته  و ندیده بودیم. بعد نشست و اینقدر با صدای جیغ جیغی‌اش تعریف کرد که فلان جا کار می‌کرده است و فلان فیلم را تبدیل کرده است که کم کم داشت باورمان می‌شد این خانم واقعا خوشی زیر دلش را زده است و به عشق شوهر و بچه یکراست از هالیوود آمده است ایران و سراغ دفتر مارا گرفته است تا اینکه فرشته‌ی جونده‌ای از غیب آدرس درست را بهش داده است. به هر روی دیگر طاقت نیاوردم و بهش گفتم خانم من همون ورودی و همون سال توی سوره درس می‌خوندم. یادم نیست شما رو دیده باشم.  اوضاع خیلی بد شد. موقعیت کاری‌اش به خطر افتاده بود و این برای هالیوود هم بد می‌شد. فردا صبح دیدم با همان صدای جیغ جیغی و التماس گونه‌اش آمد جلو، عذر خواهی  کرد و گفت: خانم فلانی بدید دستتون رو ببوسم. مانده بودم دستم را بدهم یا بگویم بگذارد بعدا  آموزشهای کاری، هواداری و  مرامات مختلف را  با هم یکجا از دلم در بیاورد.

در ایام قدیم سر سفره آفتابه لگن می آوردند و طرف قبل از غذا دستش را میشست که البته به دست بوسی مربوط نیست
در ایام قدیم سر سفره آفتابه لگن می آوردند و طرف قبل از غذا دستش را میشست که البته به دست بوسی مربوط نیست


دست بوسی دوم – - یکی دیگر از دوستان خانم تعریف می‌کرد که اول صبح داشت با یک ماشین سواری سرکار می‌رفت:  ته مسیر تمام مسافرها پیاده شدند و من و راننده تنها ماندیم. وقتی به مقصد رسیدم راننده برگشت و با حالت خاصی به صورتم نگاه کرد. بعد دستم را گرفت  و بوسید. هول کردم. نمی‌دانستم دقیقا باید بزنم در گوشش یا یک فحش آبدار بدهم بهش یا اصلا بی هیچ حرفی از ماشینش پیاده شوم. اما از آنجایی که دست روزگار که گلچین است، و بر همگان واجب است تا دستش را ببوسیم، فقط گفتم: خیلی ممنون. مرسی و بعد مثل یک شوالیه‌ی باریک و بلوری از ماشینش پیاده شدم.

دست بوسی سوم - دو تا دختر نشسته اند روی نیم کت و دارند صحبت می کنند. یکی رژ لبش را اینقدر بالا زده است که از یکی دو متری شبیه اردک ها به نظر می رسد.

- بالاخره مجید چی شد؟

: کات کردم باهاش.

- حالا دو تا اس  ام اس جواب ندادی یعنی کات کردی؟

:  آره خوب. ببین بایدبیاد بگه بذار دستتو ببوسم. اینقدر که بهش خوبی  کردم.

بعد از پنجره ی مترو به مناظر نداشته ی اطراف نگاه می  کند و می گوید: البته به نظرم نمی آد.

داستانکروایتحکایتطنز
داستان نویس - برنامه نویس- https://castbox.fm/channel/6302100 -پادکست رادیو فیکشن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید