زمان رو نمیشناسه، به مکان خاصی تعلق نداره، الزاما با یه محرک خاص روشن نمیشه.
میتونه گاهوبیگاه تو کتابخونه حین درس خوندن، روی تخت قبل خوابیدن یا وسط مهمونی بعد یک رقص بد به سراغت بیاد.
کسی رو تو زندگیم نمیشناسم که از "حملات تنهایی" مصون بوده باشه
هجومی که باعث میشه حس کنی از خلسه بیرون اومدی و سوی چشات وا شه که چقدر تو تحمل سبکیِ هستی تنهایی.
اینجورمواقع شاید فاصله فیزیکیت با آدمای اطراف به زحمت به یک متر برسه اما به دیواری نامرئی برمیخوری، انقدر قرارناپذیر وفرارناپذیره که میتونه تو رو تو هر شرایطی از محیطی که توش قرار گرفتی جدا کنه. فضایی محصور که خودت هم به سختی داخلش جا میشی چه برسه به بقیه آدما.
به ندرت پیش میاد که فردی بتونه از این دیوار رد شه و این حریم حائل رو بشکنه.
منم شاید از معدود خوششانسهایی بودم که فرصت این اتفاق رو روی زمین داشتم.
امر محال ممکن شده بود و بالاخره تونستم یک نفر از این دیوار عایق با خودم به داخل بکشم.
ولی خب هیچ داستانی فقط روی خطِ خوش جلو نمیره. حالا که آیسان نیست منِ بدعادت و مغزِ تنپرورم بالاخره باید دوباره با دنیا به همون شکلی که هست مواجه بشیم.
دنیایی که هیچ بخشیش شبیه اون دنیای دونفره نیست.
آدمها علائق متفاوتی دارن با عقاید و باورهای متفاوت.
اونقدر متفاوت که حاضرن برای دفاع از اون دست به یقهات آلوده کنن.
و تو این بین متوجه احساساتی میشی که سالها تجربهاش نکرده بودی.
حملههایی که تو این چهارسال محو شده بودن و جرات بروز نداشتن
اونجا یادت میافته که با همه دستوپا زدنها چقدر "در بودنِ خود، تنهایی."
پ.ن:چرا اینها رو مینویسم؟ مهمتر از همه چیز، نوشتن همیشه ذهنم رو مرتب کرده تا حالا راهکاری بهتر از نوشتن برای رفع کلافگی پیدا نکردم.
و اینکه فکرمیکنم ما آدمها حتی تو تجربه تنهایی هم تنهاییم.
نمیخوام با تف و چسب همهچی رو به فرگشت بچسبونم ولی تو نخستیانی مثل ما، حیوون تنها و بدون گروه و قبیله، شایستگی تکاملی خوبی نداره.
معادله ساده است: تو تنها موندی پس حیوون ضعیفی بودی و به درد ما هم نمیخوری.
ما هم دست به هرکاری میزنیم که از نمایش این تجربه رنج تنهایی به بقیه فرار کنیم و اون رو به لای خاطرات و احساسات مدفونشده پنهان کنیم.
همین تجربه پنهان هم جهان رو به دو بخش تقسیم میکنه: اکثریتی که زندگی میکنن و اقلیتی که مثل ما در رنجن.
شاید این به اشتراک گذاشتن تجربهها حداقل کاری باشه که میشه تو مقابله با این دو دستگی کاذب و جداافتادگی انجام داد.
که بفهمیم اتفاقا تجربه کردن تنهایی بخش مشترک زیست همه ما انسانهاست.