می گویند که انسان تنها موجودی است که جهان بر او تنگ میشود،ظاهرا تجربه ملال نیز کشفی از کشفیات بشر در این عالم بوده.
در دیدگاه اندیشمندان عموما ملال در سوی مقابل سپاه ترس و اضطراب قرار گرفته،چنان که شوپنهاور مینویسد:((تا نیازهایمان برنیامده است در رنجایم و نیازهایمان که برآید ملول میشویم))
اما بی شک آن حضرات در این برهه تاریخی_جغرافیایی نزیسته اند که تا عمق وجود لمس کنند ملالت و رخوت چگونه میتواند همسو و همراه اضطراب مدام شود،که از یک سو به دنبال حفظ داشتههایت و نیل به خواستههایت در اضطرابی مزمن باشی و از سویی دیگر همین رنج مدام سبب ملالی وجودی شود که نه آسوده و رها(ولو اندک) میشوی از رسیدن به مقصد و نه پای بر زمین کوبان به پیشروی دل بندی که اگر خانهای در افق به انتظار نباشد میان این راه و آن راه چه تفاوت.مگرنه که در مسیری بیمقصد سفر تنها به پرسه ای پیشپاافتاده بدل میشود.