بعد از گذشت تقریبا یکسال از موج "بهار پادکست فارسی" می شود گفت پادکست فارسی از نوزادی خارج شده و حالا باید درباره مسائلی که بر این دنیا اثر گذار بودند و هستند حرف زد. تصور کنید آسیاب آبی را در کنار رودی بنا کرده اید که خان دهکده در بالادست آن یک سد زده است. حکایت دسترسی جامعه پادکست فارسی به اینترنت، بی شباهت به داستان آسیاب آبی و سد بالا دست نیست.
روایت رویا
ماه عسل پادکست فارسی یا به قول مرشد پادکسترها "بهار پادکست فارسی" خبر از شکوفه باران درخت نوبری می داد که تازه داشت در خاکی غریبه ریشه می زد. هرچند که توجه و رسیدگی به همه شکوفه ها توسط باغ و باغبان یکسان نبود اما اینترنت در نقش آفتاب و میزبانی در نقش خاک به عدالت توزیع شده بود.
پادکست فارسی به سرعت در همه ابعاد فراگیری، تکثر و تنوع بیشترین شباهت را به موج وبلاگ فارسی پیدا کرد، اینترنت پرسرعت و تلفن همراه هوشمند باعث شد دنیای پادکست فارسی نرخ رشد زیادی را در دو سال گذشته تجربه کند و به سرعت شاهد برگزاری انواع همایش، نشست، کارگاه و اجرای زنده باشیم. پادکست بر خلاف وبلاگ این قابلیت را داشت تا به عنوان یک تجربه شنیداری آن را با دیگران سهیم شد و به همین دلیل اجرای زنده پادکست و گوش کردن دسته جمعی آن خیلی زود باب شد، بهار پادکست فارسی روزهایی بود که در دورهمی ها با لبخند به یکدیگر می گفتیم: این روزها همه پادکست گوش می کنند، شما چطور ؟
زمستان
هنوز خاطره همایش های پرطمطراق انقلاب پادکست فارسی و روزجهانی پادکست در ذهن اهلش کمرنگ نشده که زمستان ناگهان از راه می رسد. آن روزها بخشی از پادکستر ها با جملات آبدار و خلاقانه در "حامی باش" از یکدیگر سبقت می گرفتند، واسطه ها آمار شنیده شدن پادکست ها را جمع و ضرب می کردند و چرتکه می انداختند به امید اینکه چیزکی از این خوان نوبر نصیبشان شود، که ناگهان بنزین بدون اطلاع رئیس قوه مجریه گران شد وخیلی طول نکشید که یکبار دیگر نقاب جبر جغرافیا افتاد و در ادامه یک نفر کلید قطع اینترنت را زد.
چیزی نمانده بود شعار هر ایرانی یک پادکست فراگیر شود ولی بعد از قطعی اینترنت، درنگ عمیقی رخ داد، تهیه کننده های قدیمی پادکست و علاقه مندان به ورود به پادکست فارسی با یک پرسش اساسی روبرو شدند، در کشوری که برای اتصال به دنیای آزاد یک کلید وجود دارد چه باید کرد ؟ مسئله این نیست که کلید دست چه کسی است(فرقی هم نمی کند) مسئله این است: اختیار شنیدن، دیدن، گفتن، مطالعه کردن، ارتباط برقرار کردن، جستجو کردن و به اشتراک گذاشتن در دنیای اینترنت دست کاربر نیست. مسئله فراتر از پول چایی "حامی باش" و آب باریکه اسپانسر ها و رقابت بر سر آمار شنیده شدن پادکست است، مسئله صلب صلاحیت و اختیار در میان است.
سورپرایز وزیر
پادکستر ها که همه چیزشان فایل صوتی و آمار است، بعد از این تجربه نمی دانند باید روی کدام دیوار یادگاری بنویسند ؟ روی دیوار سرویس های خارجی که با یک کلید دسترسی به آنها قطع می شود یا روی دیوار سرویس های فشل و بی رمق وطنی ؟ اصلا مگر در روزهای قطعی اینترنت کسی پادکست گوش می کند ؟(جواب این سوال را باید از پادکست "رادیو پادیو" بپرسیم). بیراه نیست اگر خیال کنیم تکرار وضعیت قطعی اینترنت بهشت شرکت های ایرانی است، شرکت هایی که بهترین ارائه و خدماتشان با سرویس های رایگان شرکت های مشابه خارجی فرسنگ ها فاصله دارد و فقط زمانی می توان روی دستشان شرط بست که رقیبی دور میز نباشد، اما در این میان وزیر ارتباطات از یک سورپرایز پرده برداری کرد که می تواند راه حل خیلی از مشکلات حال و آینده کشور باشد.
پادکستر ها می توانند به روال سابق به ضبط و ویرایش و تهیه پادکست ادامه بدهند و به جای گیر کردن در دوراهی انتخاب بین سرویس خارجی و داخلی، پادکست را روی یک فلش درکنار یک فولدر شو رنگارنگ و چند فولدر ترکی شاد و موسیقی بی کلام باکلاس ذخیره کنند و از سورپرایز وزیر برای انتشار کمک بگیرند. سجاد می تواند در نقش اینترنت پل ارتباطی پادکستر ها و شنونده باشد، سجاد می تواند در نقش فید آر اس اس، فلش را از میزبان پادکست بگیرد و به آدرس شنونده مورد نظر ببرد، شنونده هم بعد از گوش کردن به محتویات فلش، آن را بوسیله سجاد برای شنونده دیگری ارسال کند، آمار شنیده شدن پادکست هم به راحتی از طریق دفاتر پست سراسر کشور در دسترس خواهد بود. به این ترتیب هم اشتغال زایی شده، هم در راستای تمامی موارد قبلی موفق شدیم پادکست را هم بومی سازی کنیم و هم دنیای پادکست فارسی را از قطعی اینترنت نجات داده ایم، در واقع من راضی، شما راضی، ایشان هم احتمالا راضی. اصلا قطعی اینترنت دیگر موضوعیت ندارد.
شعار تبلیغاتی هم این باشد : سجاد برای همه ایرانیان. یا مثلا : سجاد در خدمت پادبوم.
یک پوستر بزرگ رنگی هم با تصویر دادن فلش توسط یک پادکستر معروف به سجاد را چاپ کنند و بزنند روی ساختمان بزرگ مشرف به میدان ولیعصر.
زخم کهنه
راستش من هیچوقت خودی نبودم، روزهایی که خبر اختلاس و خالی شدن صندوق های بازنشستگی و عدم بازگشت وام های کلان انقدر زیاد بود که سهمی در تیتر یک روزنامه نداشت، بانک هر ماه دست می کرد توی حساب شخصی من و اقساط عقب افتاده وام ازدواج را برداشت می کرد. یکی دوباری زنگ زدم و اعتراض کردم اما کارمند بانک گوشزد کرد در اوراقی که به هنگام دریافت وام امضا کردم حق برداشت از حساب را قانونا به بانک داده ام. راستش من همه این سالها خودی نبودم، راستش من همه این سالها تلاش کردم "ما" بشوم اما این ما هرگز "شما" نشد، شما هیچوقت "ایشان" نشدید و این برای من یک زخم کهنه است. "ما" و "شما" بی اعتنا به یکدیگر و فرسنگ ها دور از هم، زیر چتر جبر جغرافیا از "ایشان" آسیب می بینیم و این برای من یک زخم کهنه است.
صحت پاراگراف فوق را یک جستجوی ساده مورد به مورد دراینترنت تایید می کند، اگر قطع بود به من ربطی ندارد، اگر شما قانع نشدید باز به من ربطی ندارد، اگرهم ایشان خوشش نیامد، مهم نیست. آسیاب آبی که در پایین دست سد بنا شده همیشه در خطر نابودی است.