اولین روز هفته، شنبه، این روز خوش یمن، این روز... که هرچی ازش بگم کم گفتم!، در حالی که پس از نوشتن طومار سه برگی فیش های واریز به حساب سازمانی و پرداخت ۱ ساعته ۸ هزار چوق، از بانک خارج میشدم ، اتفاقی سوار غزال تیزپا، شدم.
خب این از خوش شانسی من بود که کولر نگرفته بود ولی شیشه عقب دستگیره داشت! تا میتونستم شیشه رو کشیدم پایین تا اینکه دستگیره اومد دستم، دادمش دست راننده، راننده یه پوووفی کرد با تکان دادن سر یه معکوسی کشید و به راهش ادامه داد، ولی معلوم بود که حالش گرفته شده، تا اینکه چند دقیقه بعد یه آقای میانسال با کلهی تاس سوار صندلی جلو شد، معلوم بود از عموم فرهیخته مردم بود و حدسم نیز درست بود ، تا اینکه دهان مبارکش رو باز کرد، چشتون روز بد نبینه از پرزیدنت آمریکا تا جامائیکا رو مورد عنایت قرارداد و همچنین از زحمات مسئولین نسبت به افزایش رونق اقتصادی تمجید و تشکر کرد!
ایشون در ادامه راه که با درایت و نکتهسنجی خاصی شرایط خاورمیانه و خاور دور رو مورد نقد و بحث می دادند از قیمت گوشت گوساله و پای مرغ هم گلایه هایی داشتن! (راننده هم با تکان های عرضی سر موافقت خودش رو نشون میداد)
خداییش زیاد اهل سکوت نبود ولی بسیار راستگو بود، خلاصه بعد از مدتی به لنت ترمز پراید رسید که تو این لحظه بغض راننده زحمت کش ترکید، ابتدا از مسئولین و قطعه سازان سایپا و سپس از تعمیرکار هفته پیش کلاجش تمجید و تشکر کرد و البته انتقادهای ریزی داشت و از گرانی ناله می کرد! از لاستیک لای در انتقاد ها شروع شد و تا قیمت گوشت چرخ کرده گوسفندی رسید! جالب بود که هر دو بر پدر و مادر باعث و بانی فاتحه نثار میکردن، چه تفاهمی داشتن گویی مثل دو کفتر عاشق بازنشسته کشوری!
خلاصه تا اینکه قبل از چهار راه مسافر جلویی که کرایه ش به خاطر نداشتن پول خورد ۲۰۰ چوق کمتر داده بود، پیاده شد و در رو کوبید، راننده که همچین مسافران خسته ذهنی رو زیاد دیده بود یه اهانت کوچکی به کلهی کچل مسافر عزیزمون کرد که البته بی پاسخ نموند! تا لحظه ی آخر قبل از پیاده شدن امیدوار بودم دستگیره یادش نیفته و برای همین هی تکرار میکردم حق باشماست، وضع خرابه و همش کار خودشونه...