اولین خودرویی که در ایام جوانی -سال ۶۰- خریدم جیپ وانت ( آهو)بود .
این آهوی بیابان و عروس خیابان !! قبل از من صاحبان بسیاری را تجربه کرده و قصد داشت دوران بازنشستگی اش را با جوان ناپخته وکم مابه ای سر کند که به زور چند تا هزاری جمع کرده بود .
چند لحظه پس از تنظیم سند برای خرید روزنامه از کیوسک مطبوعاتی توقف کرده و محوتیترروزنامه ها و مجلات شدم و همین غفلت کافی بود تا دزد فرصت طلب و خام شناس !!، اتومبیل و اسناد داخل ان را در چشم زدنی برباید .
.با گردنی کج به اداره آگاهی رفته و عرض حال سرقت اتومبیلی را دادم که اسنادش ربع ساعت پیش تنظیم شده بود. .
اداره که چه عرض کنم ، در هر اتاق یکی دو نفر را وارونه آویزان کرده و به شیوه کاملا فنی !! اعتراف می گرفتند .
.افسر مربوطه پس از خواندن عریضه سری تکان داد و گفت :کار سیا اوراقی ! است ،شغلش خرید و فروش ماشینهای مسروقه با دستکاری اسناد اصلی است . برو هر از گاهی به اداره سر بزن شاید سارق پیدا شود.
سپس کمربند عریض و زمختش را باز کرد و به اتاق دیگر رفت تا مراسم فنی اخذ اعتراف را ادامه دهد.
سه سال آزگار چندین بار به انجا رفتم ولی هیچخبری نشد .بالاخره افسر گواهی سرقت و عدم کشف خودرو را صادر کرد تا مسئولیت بعدی متوجه من نباشد .
از حق نگذریم ، همیشه برخوردش با نهایت ادب و فروتنی همراه بود.
شخصی گفت:افسر پرونده تو آدم بسیار خشن و ترسناکی است ،چطور هر بار با لب های خندان اداره را ترک میکنی:؟
گفتم : شاید چهره من نه شبیه مالخر است و نه مال بر ...
نه به سان جیب پر نه جیب بر..
.نه شبیه قاتل هستم نه شبیه مقتول
خندید و گفت،:بله بیشتر شبیه غافل ها هستی نه قاتل ها ... غفلت از نگهداری اموال و اشیا و ... اینجا دیگر آهنگ منوچهر یادم افتاد:عجب غافل بودم من .. اسیر دل بودم من ..
اسیردل نبودم اگه عاقل بودم من
کاش ان موقع ازکی بود تا
#بسپرش به ازکی
نموده و در لحظه اول خودرو را بیمه بدنه می کردم با پوشش سرقت درجا .....