از همان لحظهای که وارد مصلی شدم، همهچیز آماده بود؛ نورها روشن، سالنها منظم، غرفهها مرتب و آدمها در جای درست خودشان. نمایشگاه حملونقل، لجستیک و صنایع وابسته ۱۴۰۴ شروع شده بود، اما برای من، هنوز «نمایش» آغاز نشده بود.
به واسطه یکی از دوستانم که مدیر روابط عمومی یکی از شرکتهاست، سری به نمایشگاه زدم؛ نمایشگاهی تخصصی، با مخاطب خاص و هزینههایی که نشان میداد حضور در آن اتفاق کوچکی نیست. قدمزنان جلو رفتم و هرچه بیشتر دیدم، بیشتر با یک حس آشنا روبهرو شدم: حس تکرار.
غرفهها متفاوت بودند، اما تفاوتشان بیشتر در رنگ و متراژ خلاصه میشد. سازهها حرفهای بودند، اما ایدهها قابل پیشبینی. ماشینها براق و تمیز در غرفهها ایستاده بودند، بیحرکت؛ در صنعتی که ذاتش حرکت است.
در بعضی غرفهها، استقبالکنندهها بیشتر از فضا دیده میشدند؛ انگار وقتی چیزی برای مکث نیست، آدمها میشوند دلیل توقف. اما آنچه بیش از همه توجهم را جلب کرد، نه تکنولوژی بود، نه نوآوری، نه حتی آینده لجستیک............تاجگلها بود.
ردیفی از تاجگلها و دستهگلها از طرف شرکتهای همکار، زیرمجموعهها و شرکای تجاری؛ برای برند، برای صاحب برند، برای ثبت «حضور». گیفتها هم همان روایت تکراری را ادامه میدادند؛ خودکار، دفترچه، فلش… چیزهایی که قرار است یادآور باشند، اما اغلب خیلی زود فراموش میشوند.
در همان قدمها، این فکر در ذهنم شکل گرفت: ما چرا به نمایشگاه میرویم؟ برای اینکه دیده شویم؟ برای رفع تکلیف؟ یا برای اینکه تجربهای بسازیم که بعد از خروج از سالن، هنوز همراه مخاطب باشد؟ در حالی که میشد نمایشگاه، فقط یک «فضا» نباشد؛ میتوانست «مسیر» باشد. کف سالن میتوانست شبیه خیابان یا جاده طراحی شود؛ با خطکشیها و علائم حملونقل زیر پای بازدیدکننده. هر غرفه یک ایستگاه در زنجیره لجستیک، از مبدأ تا مقصد.
ماشینها میتوانستند روایت داشته باشند؛ نه فقط برای دیدن، بلکه برای لمس، آزمون و تجربه. غرفهها میتوانستند صحنه باشند؛ نه ویترین. جایی برای چند دقیقه زندگی در آینده حملونقل، نه توضیحهای تکراری پشت میز.
نمایشگاه اگر فقط «برگزاری» باشد، هزینه است.
اگر فقط «حضور» باشد، رفع تکلیف است.
اما اگر «برداشت» بسازد، میشود سرمایه؛ برای برند، برای مخاطب و برای صنعتی که قرار است رو به جلو حرکت کند. نمایشگاه امروز، بیشتر دیده میشد. تا اینکه تجربه شود.
پ.ن: چند تا غرفه به نظرم جالب اومدن
