ویرگول
ورودثبت نام
SajadM
SajadM
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

برای یک انگشت شست؛ پدیده‌ای به اسم لایک!

نارسیسم در یک جمله، خودمحوری افراطی و در تعریفی ساده‌تر، عشق ورزیدن به خویشتن توصیف می‌شود. در اساطیر یونان، وقتی نارسیسوس تصویر خودش را در آب می‌بیند، عاشق شده و آن‌قدر به آن خیره می‌شود که از پا در می‌آید. اگر چه در عصر مدرن تمام آدم‌ها به نارسیسم خفیفی دچار هستند، اما لزوما وجودش احساس نمی‌شود. مثلا در اکثریتی که دروغ می‌گویند، دروغ‌های کوچک چندان به چشم نمی‌آیند. نارسیسم‌ خفیفی که در ماهیت ما کمین کرده، فقط و فقط خودش را در یک امنیت ایده‌آل بروز می‌دهد. مثلا درون یک تاکسی! راننده کسی است که مسافرین را به مقصد می‌رساند و مسافر نیز کسی است که برای رسیدن به مقصد نیازمند این راننده و اتوموبیل اوست. تصور شود که در چنین موقعیتی، راننده شروع به صحبت کردن در رابطه با مسائل سیاسی کند و گفته‌های او نیز کذب باشد و مسافر نیز بر این مساله آگاه. اغلب مسافرین شروع می‌کنند به تایید حرف‌های کذب او! نه فقط به این دلیل که آنزیم هم‌ذات‌پنداری در بدن آن‌ها ترشح شده باشد یا هم‌نشینی با راننده حس خوبی بدهد، صرفا به این دلیل که مسافر تا انتهای این مسیر نیازمند به راننده است. پس مسافر با لطف به خویشتن، تفکری اشتباه را تایید می‌کند تا در یک توصیف جمع و جور؛ به مقصد برسد! این نمونه‌ای از خودمحوری افراطی (از نوع خفیفش!) در جامعه و فرهنگ ماست. جامعه مخاطبین حاضر در یک تاکسی کوچک است و تاثیر آن نیز به تناسب ناچیز و غیر محسوس، اما تصور کنید در چنین فضایی ناگهان پدیده‌ای نظیر اینستاگرام ظهور کند. جامعه مخاطبین از اعضای یک تاکسی به میلیون‌ها نفرِ حاضر در فضایی تحت وب (یا اپلیکیشن یا هرچه که نام‌ دارد) تغییر هویت می‌دهد. جمعیت این جامعه از پنج نفرِ حاضر در یک تاکسی به حداقل 50 میلیون کاربر تحت فضایی خارج از توان نظارت (همان امنیت ایده‌ال خودمان!) ارتقا یافته است. حالا دیگر این تاکسی بزرگ‌تر از آن است که بخواهیم نارسیسم خفیف‌مان را در آن بی‌تاثیر ارزیابی کنیم. فرضا اعضای این جامعه وارد یک رستوران می‌شوند، گران‌قیمت‌ترین غذای آن را سفارش می‌دهند و در نهایت وقتی غذای‌شان سرو می‌شود، اولین اتفاقی که می‌افتد گرفتن یک تصویر یادگاری است نه چشیدن مزه غذایی که ممکن است هر لحظه از دهان بی‌افتد. آن‌ها دیگر برای طعم غذا پول نمی‌دهند، برای تصاویری که قرار است میزبان موج بزرگی از لایک و دیس‌لایک باشد پول می‌دهند. اصلا از خودمان بپرسیم که خوردن یک غذای خوب توسط شخصی در آن سر دنیا چرا باید برای ما مهم باشد؟ هدف کسی که چنین تصاویری را به اشتراک می‌گذارد چیزی در حوالی ساحلی نزدیک به جزیره‌ی «جلب توجه» است. فقط کافیست که در فضایی بزرگ‌تر از یک تاکسی، مسافر تاکسی باشید. یا در توصیفی ساده‌تر، کافیست در جهت موج پارو بزنید. این ساده‌ترین راه رسیدن به محبوبیت و شهرت است و چرا باید کسی آن را نادیده بگیرد؟

در چنین فضایی دیدگاه مخاطبین تا چه اندازه حاوی اصالت و شخصیت است؟ چه می‌شود اگر فرد بزرگی، دیدگاه اشتباهی را منتشر کنند و به دنبال او، دنبال‌کنندگانش حرف او را بازتاب دهند. در یکی از ویدیوها، یکی از مجری‌های معروف برنامه‌های تلوزیونی جهان (که قصد ندارم نام او را بیاورم) تصمیم می‌گیرد که در خصوص یک شوی تلوزیونی با اعضای جامعه مصاحبه کند و به دروغ بگوید که طی شب گذشته چنین اتفاقی در طول برنامه تلوزیونی او رخ داده است. نتایج اما جالب به نظر می‌رسد! او وقتی با افراد مصاحبه می‌کند و به دروغ از یک حادثه خیالی سخن می‌گوید، افراد در تایید حرف‌های او پاسخ‌های خنده‌داری می‌دهند. مثلا مجری معروف می‌پرسد، نظر شما در رابطه با روشن بودن میکروفون مجری حین صحبت با کارگردان چه بود؟ و فرد پاسخ می‌دهد که من و خانواده‌ام ساعت‌ها به این اتفاق خندیدیم. نکته جالب ماجرا این است که چنین اتفاقی اصلا رخ نداده و فرد صرفا برای پارو زدن در جهت آب، خود را مکلف برای گفتن چنین دروغی می‌داند. این درست همان اتفاقی است که اکثریت غم‌انگیز جمعیت در برخورد با پدیده‌ای لایک انجام می‌دهند.

هویت دیدگاه بسیاری از مخاطبان فضای مجازی تحت تاثیر پدیده‌ای به اسم لایک قرار گرفته است. بسیاری از ما، بی‌آن که بدانیم در چه منجلابی از معضل اجتماعی قرار داریم وارد این فضا می‌شویم و تبدیل به یکی دیگر از سربازهای تخریب فرهنگ و اجتماع خواهیم شد. چرا باید در برخورد با یک دیدگاه جدید تا این اندازه از لحاظ آگاهی برهنه باشیم؟ و چه خوب اگر یک برش ساده و کوتاه از کتاب 1984 را به خاطر بسپاریم: "در میان اقلیت قرار داشتن، حتی اقلیت تک نفری، نشانه جهل و جنون نیست. حقیقت در یک سو قرار دارد و کذب در سویی دیگر. در برابر تو می‌تواند تمام دنیا قرار گرفته باشد، با این حال تو دیوانه نیستی؛ تنها و تنها اگر در سویی قرار گرفته باشی که حقیقت قرار گرفته است".

چهارشنبه، بیست و پنجم اردیبهشت سال 1398

سجاد محمدی‌پور

لایکتویتریادداشتفضای مجازی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید